کتاب آخرش می آن سراغم
معرفی کتاب آخرش می آن سراغم
کتاب الکترونیکی «آخرش می آن سراغم» نوشتهٔ سیامک گلشیری در نشر چشمه چاپ شده است.
درباره کتاب آخرش می آن سراغم
رمان «آخرش می آن سراغم» داستانی با موضوع اجتماعی و در ژانر وحشت نوشته شده و از زبان راوی است که داستان را برای دوستش تعریف می کند. در این داستان «کامران» دانشآموزی است که تحت سلطهٔ پدر مقتدر قرار دارد. کامران روزی شاهد کشته شدن «جواد» به دست «اسمال»، مرد قلدر و وحشی محلّه است، جواد برای جانبداری از «فرهاد» که به دست اسمال و همدستانش کتک خورده، میرود و توسّط آنها کشته میشود. از آن روز به بعد، کامران تحت تعقیب آنها قرار گرفته و این تعقیب مدّتها ادامه مییابد. داستان از آن جا شروع می شود که راوی بعد از این که آخرین امتحانش را می دهد و از پله های مدرسه پایین می آید... راوی «اسمال تپه» را می بیند که سوار بر موتور گنده اش وسط کوچه مدرسه ایستاده و در همان وقت «نادر» نیز جلوی او سبز می شود.
درباره سیامک گلشیری
سیامک گلشیری متولد ۲۷ مرداد ۱۳۴۷ نویسنده و مترجم معاصر ایرانی است. سیامک گلشیری در یک خانوادهٔ فرهنگی در اصفهان متولد شد. او پسر احمد گلشیری و برادرزاده هوشنگ گلشیری از دیگر مترجمان و نویسندگان ایرانی است. گلشیری در اواخر دوران دبیرستان به فعالیت های نمایشی روی آورد و چندین نمایشنامه را روی صحنه برد. اولین داستان های کوتاه این نویسنده در مجله های مطرح ادبی به چاپ رسید تا این که در سال 1377 نخستین کتاب او با عنوان «از عشق و مرگ» منتشر شد. وی همزمان با نویسندگی، ترجمه هم انجام میداد. با این که بیشتر آثار این نویسنده برای بزرگسالان است داستانهایی هم دارد که مخاطب آنها نوجوانان هستند.
کتاب آخرش می آن سراغم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای ایرانی و داستان های جنایی و ترسناک پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب آخرش می آن سراغم
«عین برق دویدم رفتم تو ساختمونِ دبستانیها، بعدش هم رفتم تو ساختمونِ خودمون و همهجا رو گشتم. لامصب آب شده بود رفته بود تو زمین. آخرش پشت ساختمونِ دبستانیها پیداش کردم. داشت تو باغچه با یه چیزی ور میرفت؛ گمونم گُل و این چیزها بود. کُشتیارش شدم درو برامون باز کنه. شروع کرد به چُسناله که باید بره کلیدو از تو ساختمون بیاره و از این حرفها. بذار اینطوری واسهت بگم که اگه مطمئن نبودم سال دیگه تو همین مدرسه اسممو مینویسم، چنون فحشهای آبداری نثارش میکردم که خودش حظ کنه. خلاصه اینقدر بهش التماس کردم، تا بالاخره راضی شد. گفت: «حالا چرا از همون در نمیری؟»
خالی بستم که بابام با ماشینش دم اون در اومده دنبالم؛ منم باهاش حرف نمیزنم و به هیچ عنوان خیال ندارم باهاش آشتی کنم و از این حرفها. مزخرفترین خالییی بود که تو عمرم بسته بودم. وقتی هم راه افتادیم بریم، دیدم یه سروگردن از من بلندتره. فکر کردم چرا منِ خنگ هیچوقت متوجه این قضیه نشده بودم. خب آخه هیچوقت هم پاش نیفتاده بود که کنار هم راه بریم. به خودم گفتم بیخود نیست سالچهارمیها اسمشو گذاشتهن ژانوالژان.
جلوِ ساختمون که رسیدیم، گفت: «تو همین جا وایسا!»
اینقدر یواشیواش راه میرفت که دراومدم گفتم: «یهذره عجله کن!»
همونطور آروم به راه رفتنش ادامه داد. حتا برنگشت نگام کنه. دیگه، خبر مرگم، نباید این حرفو میزدم. اگه میتونستم جلوِ این زبون صابمردهمو بگیرم، خیلی وقتها تو هچل نمیافتادم. با همهٔ اینها صد ساعت طول کشید تا رفت کلیدو آورد. خیلی کلافهمون کرده بود. بعدش هم یواش کلید انداخت و درو باز کرد.»
حجم
۱۱۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
حجم
۱۱۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
نظرات کاربران
اصلا توصیه نمیکنم. برعکس تعریفی که ازش شد خیلی کسل کننده بود
داستان خوبی بود اما محتوای خاص و جالبی نداشت. کتاب مسیر نسبتا قشنگی داره که هیچ انتها و پایانی براش نیست. دقیقا هیییچ پایانی! اگه یک رمان که ذهن رو خیلی کم درگیر بکنه و هرچندوقت یکبار بیاید چند صفحهش
خیلی روان بود و کاملا همه ی جمله ها قابل تصور بود و مثل فیلم از جلوی چشمات رد میشد تا آخر منتظر اتفاق متفاوتی بودم
۱۶۴. کتابی جذاب و روان با موضوع و نثری متفاوت که چند ساعته تمومش میکنید. برخلاف چیزی که در توضیحات کتاب نوشته شده اصلا داستان ترسناک و وحشت آور نیست و یک جورایی وایب فیلمهای نوید محمدزاده رو میده! ماجرا با فرار
کتابی هست که راحت و روان جلو میره ، منتظر یه اوج خیلی هیجانی هست آدم که اواسط داستان بهش میده، ولی نتیجهش تقریبا بازه برای گذروندن وقت خوبه
اصلا اینطور که تعریف میکنن نیست ، هیچ چیز ترسناکی نداره ، اگه میخوای فحش یاد بگیری کتاب خوبیه ، اصلا وقتتونو نزارید ک همش چرته
محتوای هیجانی خوبی داره .اگر دنبال داستان هیجانی هستید کتاب جالبیه ....سبکش مثل کتاب بادبادک باز هست.