دانلود و خرید کتاب اقیانوس جان چیور ترجمه احمد اخوت
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب اقیانوس

کتاب اقیانوس نوشتۀ جان چیور و ترجمۀ احمد اخوت در نشر افق منتشر شده است. اقیانوس جلد دوم از مجموعه‌ شاهکارهای ۵ میلی‌متری است. این مجموعه از آثار مدرن و برجسته‌ ادبیات معاصر جهان، کتاب‌هایی کوچک منتشر کرده است برای آنکه در یک نشست خوانده شوند. این مجموعه به علاقه‌مندان به دنیای کتاب کمک می‌کند که در کمترین زمان و با هزینه‌ کم بهترین آثار ادبی جهان را بخوانند. مجموعه‌ شاهکارهای ۵ میلی‌متری، داستان‌هایی کوتاه‌ است بر اصیل‌ترین و پیشروترین آثار ادبی جهان. 

درباره کتاب اقیانوس

در کتاب اقیانوس، راوی مردی است میان‌سال که بر اثر واقعه‌ای (بازنشستگی اجباری) از پوستۀ زندگی همیشگی‌اش بیرون می‌افتد و متوجه چیزهایی می‌شود و آن‌ها را می‌بیند که پیش از این «روزمرگی» و «کار» نمی‌گذاشتند ببیند. او حالا با کنار رفتن این پرده، ترس‌ها را می‌بیند که از هر سو سراغ‌اش می‌آیند.

خواندن کتاب اقیانوس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جان چیور

جان چیور از نویسندگان نسل دوم آمریکا است. او در سال ۱۹۱۲ در ماساچوست به دنیا آمد و در ۱۹۸۲ چشم از این جهان فرو بست. در نوجوانی پدرش را از دست داد و از همان ابتدا روی پای خودش ایستاد. وی در خاطرات‌اش می‌گوید: «برای به دست آوردن لقمه‌ای نان مجبور شدم همه کار بکنم.»

از جان چیور چهار رمان، یک رمان کوتاه، حدود ۱۸۰ داستان کوتاه، یک مجموعۀ چهارجلدی از یادداشت‌های روزانه و کتابی حاوی نامه‌های او به یادگار مانده است. مجموعه داستان‌های او که ۶۱ داستان کوتاه را دربر می‌گرفت، در زمان حیات نویسنده منتشر شد و جایزه پولیتزر ۱۹۷۹ را نصیب او کرد. آثار چیور در اوایل دهۀ پنجاه خورشیدی، برای نخستین بار، به فارسی ترجمه شد.

بخشی از کتاب اقیانوس

«دارم یادداشت‌های روزانه‌ام را می‌نویسم چون معتقدم جانم در خطر است! در ضمن راه دیگری هم به ذهنم نمی‌رسد که ترس‌هایم را ثبت کنم. نه می‌توانم این‌ها را به پلیس گزارش کنم، علتش را بعداً برایتان می‌گویم، و نه به هیچ کدام از دوستانم اطمینان دارم. تازگی‌ها اعتمادبه‌نفسم را شدیداً از دست داده‌ام و همین‌طور از نظر عقلانیت و نوع‌دوستی آسیب‌های جدی به من وارد آمده. این‌ها مسائلی آشکارند که بحثی درشان نیست، اما همیشه ابهام‌های دردناکی وجود دارند که چه کسی را باید مقصر این بلایا بدانیم. شاید باید خودم را مسئول بدانم. بگذارید برایتان مثالی بزنم. دیشب با همسرم کورا نشسته بودیم سر میز شام می‌خوردیم. ساعت شش و نیم بود. تنها دخترمان دیگر با ما زندگی نمی‌کند، از اینجا رفته. ما این روزها در آشپزخانه غذا می‌خوریم، سر میزی مزین به یک تنگ شیشه‌ای با ماهی قرمزی در آن. کالباس سرد داشتیم با سالاد سیب‌زمینی. وقتی اولین قاشق از سالاد را در دهانم گذاشتم، فوری آن را تف کردم. زنم گفت: «ای بابا! می‌دونستم این‌طور می‌شه. شیشهٔ بنزین سفید فندکت رو گذاشتی تو انباری، لابد من با سرکه عوضی گرفتم!»

عرض نکردم؟ حالا شما چه کسی را مقصر می‌دانید؟ من همیشه آدم دقیقی هستم، اینکه هر چیز را سر جای خودش بگذارم و اگر سرکار خانم می‌خواهد مرا مسموم کند، دیگر لازم نکرده این‌قدر خنده‌دار و احمقانه عمل کند و بنزین فندک را به جای سرکه در سالاد بریزد. لابد اگر من شیشهٔ بنزین را در انباری نمی‌گذاشتم، این اتفاق هم نمی‌افتاد. اجازه بدهید چند کلمهٔ دیگر دربارهٔ آن شب حرف بزنم. شام که می‌خوردیم، ناگهان رعد و برق زد و آسمان سیاه شد. باران بنا کرد شرشر باریدن. همین که شاممان تمام شد، کورا بارانی‌اش را پوشید، کلاه حمام سبزرنگش را سرش گذاشت و رفت توی حیاط تا چمن‌ها را آب بدهد! من او را از پنجره نگاه می‌کردم. انگار اصلاً متوجه نبود باران دارد روی سرش شرشر می‌بارد. بی‌خیال ایستاده بود و با چه دقتی چمن را آب می‌داد، به‌خصوص جاهایی را که چمنشان از بین رفته یا زرد شده بود. نگرانی‌ام همه این بود که نکند از چشم همسایه‌ها بیفتد و اعتبارش را از دست بدهد. الان است که زن خانهٔ کناری به خانمی که منزلش گوشهٔ خیابان است تلفن کند و بگوید می‌دانی کورا فرای دارد توی این باران چمن حیاطش را آب می‌دهد!

خواست قلبی‌ام که نکند با این کارهایش مسخرهٔ دیگران شود مرا به طرفش کشاند، هر چند همچنان که چتر روی سر به طرفش می‌رفتم، می‌دانستم که حرفم بر او اثر ندارد و نمی‌توانم او را به خوبی و خوشی از کارش باز دارم. باید چه می‌گفتم؟ یکی از دوستانش پشت تلفن با او کار دارد؟ خیر قربان، کورا دوستی ندارد.

گفتم: «بیا تو عزیزم. ممکنه صاعقه بهت بزنه!»

با آن صدای گوش‌نوازش گفت: «نه، صاعقه کجا بود! شک دارم دیگه بزنه.»

این روزها با یک اُکتاو بالاتر از نُت c حرف می‌زند.

پرسیدم: «نمی‌خواستی تا بند اومدن بارون صبر کنی؟»

با همان لحن شیرینش جواب داد: «زیاد طول نمی‌کشه، هیش‌وقت رعد و برق زیاد طول نمی‌کشه.»

خب من دیگر چه می‌توانستم بگویم؟ چتر را گرفتم روی سرم و برگشتم توی خانه و برای خودم یک نوشیدنی ریختم. راست می‌گفت. به یک دقیقه نکشید که توفان بند آمد و او هم مشغول آب دادن به چمن شد. در هر دو اتفاقی که تعریف کردم، حرف‌هایش پُر بیراه هم نبودند و درست می‌گفت، اما نمی‌دانم چرا باز هم احساس می‌کنم جانم تا حدودی در خطر است.

آه ای دنیایِ دنیایِ دنیایِ شگفت‌انگیز، این مشکلاتم از کی آغاز شدند؟ این‌ها را دارم در خانه‌ام در بولِت‌پارک می‌نویسم. ساعت ده صبح و امروز سه‌شنبه است. شما ممکن است به‌درستی بپرسید در این صبح وسط هفته تو خانه‌ام در بولت‌پارک چه می‌کنم و اصلاً چرا در خانه‌ام؟ این اطراف تنها مردهایی که در خانه‌اند سه تا کشیش‌اند، دو تا بیمار زمین‌گیر و مردک پیری در خیابان ترنر که حسابی عقلش را از دست داده. محلهٔ ما ساکت و آرام است و همهٔ شور و جنبشش فرو خفته، البته به جز من و آن سه تا کشیش که صحبتشان شد. حتماً می‌پرسید شغلم چیست و چه می‌کنم و چرا با قطار صبح نرفته‌ام. من چهل و شش سالم است. قوی‌بنیه و خوش‌پوشم و در تمام شعبه‌های دینافلکس، اطلاعاتم دربارهٔ کالاها و محصولات تولیدی این کارخانه بیشتر از همه است. یکی از مشکلاتم قیافهٔ جوانم است. موهایم یکدست مشکی‌اند و دور کمرم هفتاد سانت است و وقتی به مردم، غریبه‌هایی که در قطار یا نوشگاه به آن‌ها برمی‌خورم، می‌گویم قبلاً معاون اجرایی رئیس دینافلکس در بخش تولید بودم، کسی حرفم را باور نمی‌کند، از بس قیافه‌ام جوان است.»

نظرات کاربران

کاربر 7177951
۱۴۰۳/۰۱/۲۶

اثری کوتاه و خواندنی است.

xxqiooipxx
۱۴۰۲/۱۰/۰۱

نمیدونم چرا کتاب انقدر بی سر و ته بود درست زمانی که نقطه پایان کتابو میبینی خودت رو در وسط عطش خواندن ادامه حس میکنی و این عجیبه 😐 نوسنده اش طفلک انگار خدا مجبورش کرده بنویسه 😐😐😐 نویسنده کتاب

- بیشتر
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۴۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان