دانلود و خرید کتاب آواز فاخته فرانسیس هاردینگ ترجمه محمد عباس‌آبادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب آواز فاخته اثر فرانسیس هاردینگ

کتاب آواز فاخته

معرفی کتاب آواز فاخته

کتاب آواز فاخته نوشتهٔ فرانسیس هاردینگ و ترجمهٔ محمد عباس‌آبادی است و انتشارات پرتقال آن را منتشر کرده است. این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب آواز فاخته

سرش درد می‌کرد. صدایی مغزش را می‌خراشید؛ صدای سایش بدآهنگی همچون خش‌خش کاغذ. انگار یک نفر خنده‌ای را گرفته، به شکل گلولهٔ بزرگ درهم‌پیچیده‌ای مچاله کرده و توی جمجمهٔ او چپانده بود. صدا با خنده گفت: هفت روز. هفت روز. وقتی تریس به خودش می‌آید، خاطراتی مبهم و وهم‌آلود را به یاد می‌آورد که هیچ‌کدامشان تصویری واضح از او به حافظه‌اش نمی‌آورند. لای موهایش برگ‌های خشکیده پیدا می‌کند و کف اتاقش رد پای کفش‌های گلی، اما هربار صبح که بیدار می‌شود به یاد نمی‌آورد که شب گذشته کجا بوده و چه می‌کرده و چرا اشتهایی وصف‌ناشدنی پیدا کرده. چیزی نمی‌گذرد که تریس با دیدن نشانه‌ها و اتفاق‌های مشکوکی که اطرافش اتفاق می‌افتد متوجه غیرعادی بودن خودش و شرایطش می‌شود. او دیگر تریس نیست، پس خود واقعی‌اش کجاست؟

خواندن کتاب آواز فاخته را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان دوستدار کتاب‌های پرهیجان و پرماجرا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آواز فاخته

شنیدن گریهٔ مادرش حس خیلی بد و آزاردهنده‌ای داشت. وقتی مادر بالاخره دماغش را بالا کشید و به خودش آمد و اشک‌هایش را با نوک دو انگشتش با دقت پاک کرد تا آرایشش پخش نشود، خیال تریس آسوده شد. مادرش دوباره کشو را بست و کلیدش را توی جیبش گذاشت، سپس ایستاد، از اتاق بیرون رفت و در را آن‌قدر با احتیاط بست که انگار شخص بیماری روی تخت خالی خوابیده بود.

تریس سر جایش ماند و به صدای قدم‌های مادرش گوش داد که از راهرو گذشت و رفت. از دور صدای بسته شدن دری آمد، سپس از پشت آن صدای زمزمهٔ مبهم گفت‌وگویی به گوش رسید. تریس بالاخره جرئت کرد از زیر تخت بیرون بیاید. کشوی قفل‌شده پاپی‌اش شد. دستگیره را گرفت و آهسته کشید. بی‌فایده بود؛ کشو باز نشد.

نفس عمیقی کشید، آرام در را باز کرد و بیرون رفت و آن را پشت‌سرش بست. راهرو خالی بود. تریس زیر لب دعایی کرد و آهسته به‌طرف در روبه‌رو رفت.

خدا کنه این‌دفعه درست اومده باشم... در را باز کرد و با اتاق کوچکی مواجه شد که بلافاصله آن را شناخت؛ خیالش راحت شد. لحاف چهل‌تکهٔ روی تخت، کتاب جدید پری‌های گُل روی میز پاتختی، کاغذدیواری زرد کم‌رنگ... بله، این اتاق خودش بود. بفهمی‌نفهمی بوی روغن ماهی می‌آمد و از توی کشوها بوی گل خشک به مشام می‌رسید. زبری آشنایی زیر پایش احساس کرد، لکهٔ کهنهٔ شیرکاکائو بود که به شکل زبان روی فرش ریخته بود و هیچ‌وقت نتوانسته بودند آن را کامل از روی فرش پاک کنند.

موجی از آسایش خاطر درونش فوران کرد، سپس از جوش‌وخروش افتاد و از بین رفت و بعدش چیزی جز سرما و تردید در او نماند. حتی اینجا، یعنی آشیانهٔ کوچک خودش هم هیچ حس تسلی یا امنیتی به او نداد.


نظرات کاربران

شاهدخت کتاب ها
۱۴۰۱/۰۱/۱۱

یعنی هیچ کلمه ای این کتابو توصیف نمیکنه، نمی دونم بگم عالی ، معرکه ، اصلا توصیف ناپذیره خیلییییی عالیییی بود ژانر ترسناک - فانتزی داشت هرکی این کتابو نخونه ضرر کرده ، حتما بخونیدش یکم داستان‌ رو توضیح میدم ، اما با توضیح

- بیشتر
Mibble
۱۴۰۱/۰۱/۱۹

این کتاب جلدش یه جوریه که واقعا آدم وحشت میکنه ولی باید باتنش رو ببینید که خیلی قشنگه ، این نشون میده که ما چه‌قدر زود قضاوت میکنیم🤧🤧

iamreyhoonnn
۱۴۰۱/۰۱/۱۴

چیزی فراتر از فوق العاده... اگه بخونیدش عاشقش میشین مطمئن باشین...:)))) و همچنین اگه کمتر از ۱۴ سال هستین توصیه نمیکنم اینو چون بعضی کلماتش میشه گف سنگین هستن و ممکنه قابل درک نباشه...برا همین میگم🥲🫂

AMIr AAa i
۱۴۰۱/۰۱/۱۳

فوق العاده ست

yuzu
۱۴۰۱/۰۷/۲۳

این کتاب یه ژانر کمیابه،یعنی دارک فانتزی اینجور کتاب ها خیلی خاص و نابن و به ندرت نوشته میشن:') به هرحال که این کتاب لیاقت معروف شدن به اندازه ی هری پاتر و ....داره؛)

ડⅈꪶꪜꫀ𝕣 ꪑꪮꪮꪀ
۱۴۰۱/۰۳/۱۲

کتاب داستانی رازآلود و در عین حال دلنشین داشت. نویسنده شمارو غرق داستان خودش میکنه و فضارو به بهترین شکل براتون بیان میکنه کتاب رو به شدت توصیه میکنم اما اگه فکر میکنید داستان های ترسناک میتونه براتون مشکل ایجاد کنه

- بیشتر
PEGAH
۱۴۰۱/۰۲/۰۸

فقط دریک کلمه میشه خلاصه اَش کرد ⟨ فوق العاده زیبا ⟩

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۴/۲۴

«تریس» به شکل اتفاقی به درون یک تالاب سقوط می کند و تا آستانه ی مرگ پیش می رود. او پس از به هوش آمدن، درمی یابد که دنیای پیرامونش تغییرات عجیبی کرده است—از جمله این که خاطرات او، محو

- بیشتر
کاربر ۴۲۰۶۳۲۶
۱۴۰۱/۰۳/۳۰

ارزش خوندش رو داره؟

Aρτεμις
۱۴۰۲/۰۵/۲۲

قطعا این کتاب یکی از بینظیر ترین کتاب هاست. مخصوصا پایانش... معنادار و زیبا. از سبک کتاب هایی است که من خیلی دوسشون دارم واقعا و داستان مرموز و زیبایی داره. می دونید بعضی کتاب ها هستند که ژانر ترسناک

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۳)
سرش درد می‌کرد. صدایی مغزش را می‌خراشید؛ صدای سایش بدآهنگی همچون خش‌خش کاغذ. انگار یک نفر خنده‌ای را گرفته، به شکل گلولهٔ بزرگ درهم‌پیچیده‌ای مچاله کرده و توی جمجمهٔ او چپانده بود. صدا با خنده گفت: هفت روز. هفت روز. دختر با صدایی گرفته و خش‌دار گفت: «بس کن.» و صدا بس کرد. کم‌کم محو شد، تا اینکه حتی کلماتی که دختر فکر کرده بود شنیده از ذهنش پاک شدند، مثل بخار بازدم روی شیشه.
LoL
بعد ادامه داد: «فرض کنیم یه روز یه تیلهٔ بزرگ قورت دادی. البته نه اینکه بخوام بگم دختر بزرگی مثل تو همچین کار احمقانه‌ای می‌کنه. خب، بعد از اینکه این کار رو می‌کنی، اون تیله انواع مشکلات رو برات به وجود می‌آره تا وقتی که دوباره بیاد بیرون. نمی‌تونی اون تیله رو ببینی، ممکنه حتی نفهمی علت مشکل چی بوده، ولی دل‌درد خیلی شدیدی می‌گیری. مسئلهٔ جالب اینه که گاهی اوقات خاطرات هم می‌تونن این‌جوری باشن. اگه اتفاقی بیفته که ما رو بترسونه، یا اینکه نخوایم اون اتفاق یادمون بمونه، عین اون تیله قورتش می‌دیم.»
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•
همه‌چیز احتمال بود. هیچ‌چیز قطعی نبود. و این... این شگفت‌انگیز بود.
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•
«نکنه... نکنه وقتی خوابم ولم کنی و بری بیرون؟»
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•
پن فریاد زد: «تو نباید از هم بپاشی!» انگار چیزی بود که می‌توانست روی آن پافشاری کند. «من... من نمی‌ذارم!» تریست قبل از اینکه بتواند واکنشی نشان بدهد، حس کرد بازوهای پن با نیروی یک بازیکن راگبی دور بدنش قرار گرفت. «نباید!‌» پن. تریست چشمانش را بست و پن را محکم در آغوش گرفت.
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•
آدم‌ها می‌تونن خیلی تغییر کنن؛ بعضی وقت‌ها فقط در عرض یه هفته.
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•
تریست زمزمه کرد: «ولی می‌ترسم بخوابم! اگه قبل از بیدار شدن از هم بپاشم چی؟ اگه فردا صبح فقط یه کپه برگ و ترکه زیر پتو ازم بمونه چی؟ اگه این آخرین فرصتی باشه که برام مونده و همه‌ش رو با خواب تلف کنم و توی خواب بمیرم چی؟»
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•
«تو معمار یا من یا دخترهای خودت رو درک نمی‌کنی. هیچی رو درک نمی‌کنی. پدر مهربونی هستی، ولی کوری. اون‌قدر کوری که بی‌رحم شدی.»
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•
صبح. آخرین صبحم. فقط یه روز دیگه مونده...
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•
تریست چشمانش را بست و پن را محکم در آغوش گرفت. خودش را به تنها چیزی که در دنیای عجیب و بی‌رحمش گرم و ملموس بود چسباند.
•°ʜᴇɪᴅᴇʀɪ__ᴋ°•

حجم

۳۹۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۵۶ صفحه

حجم

۳۹۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۵۶ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
تومان