دانلود و خرید کتاب نارگون بهاره شریفی
تصویر جلد کتاب نارگون

کتاب نارگون

نویسنده:بهاره شریفی
انتشارات:انتشارات سخن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۵۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نارگون


کتاب نارگون نوشتهٔ بهاره شریفی است و انتشارات سخن آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب نارگون

حضور مهمانی ناخوانده، معمایی می‌شود برای اهل خانه‌ٔ حاج‌محسن عظیمی خصوصا نوه‌اش سوگند. آراد با آن خالکوبی روی بازو و قیاقهٔ متمایز هیچ سنخیتی نمی‌تواند با حاج‌محسن معتمد بازار داشته باشد که آن‌طور مورد توجه پدربزرگش قرار بگیرد. سوگند برای حل این معما کم‌کم به آراد نزدیک می‌شود، مردی که گذشته‌ای ناگفتنی به همراه دارد. ولی سوگند خیلی دیر به راز اصلی زندگی او پی می‌برد وقتی دیگر کار از کار گذشته است و دل به کسی داده که نباید!

خواندن کتاب نارگون را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن رمان نارگون را به تمام دوستداران رمان‌های فارسی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب نارگون

- آقاجونم چه کارایی می‎کنه! حداقل می‎ذاشت عروسی من تمام می‎شد بعد اینو برمی‎داشت می‌آوردش.

و اخم کرده وارد اتاق شد. نگاهی به ساعت انداخت. نزدیک هشت بود. کتابش را برداشت و روی تخت دراز کشید و گفت:

- باز این دختره دیر کرده. عجب پوست‌کلفتیه! هر شب آقاجون بهش گیر می‎ده، باز کار خودشو می‎کنه!

و سری تکان داد و کتابش را باز کرد و مشغول خواندن شد.

نرگس‌خانم پله‌های ایوان را آرام‌آرام پایین آمد. حاج‌محسن نیم‌نگاهی به همسرش انداخت و از جا بلند شد و سمت او رفت:

- بده به من حاج‌خانم!

و سینی را از دست او گرفت. نرگس‌خانم که دستش آزاد شده بود، چادرش را مرتب کرد و سمت تخت گوشه حیاط رفت. برای دیدن چهره مهمان حاج‌محسن نیم‌نگاهی سمت تخت انداخت که با دیدن او از جا بلند شد. توی این چند سال اولین باری بود که او را می‎دید. از دیدن هیبت او برای یک لحظه ترسید، ولی او سرش را پایین انداخت و مؤدبانه سلام کرد:

- سلام حاج‌خانم!

حتی صدایش هم به نظرش زمخت و ترسناک آمد. نیم‌نگاهی به حاج‌محسن انداخت که سینی چای را روی تخت بین او و خودش گذاشت و لبی تر کرد. آرام گفت:

- علیک سلام پسرم. خوش اومدی. مادر خوبن؟

سر افتاده پسر افتاده‌تر شد. با همان صدای خش‌دار و نخراشیده‌اش گفت:

- دو ماهی هست عمرشونو دادن به شما.

نرگس‌خانم جا خورده و مغموم گفت:

- خدا صبر بده!

و رو به حاج‌محسن گفت:

- حاج‌آقا نگفته بودین!

حاج‌محسن همسرش را نگاه کرد و بعد نگاهش را داد به مهمانش:

- آراد ما رو غریبه دونسته به ما هم نگفته. من از سدرضا شنیدم.

آراد سرش را بیشتر پایین انداخت و گفت:

- کم زحمت ندادم به شما تو این چند سال!

حاج‌محسن با دست تخت را نشان داد و گفت:

- بشین. چایت یخ کرد!

آراد منتظر شد تا حاج‌محسن نشست و بعد نیم‌نگاهی به نرگس‌خانم انداخت که او هم گفت:

- بفرما پسرم. شام که هستی؟

آراد همان‌طور ایستاده جواب داد:

- نه ممنون! مزاحم نمی‎شم.

حاج‌محسن بود که گفت:

- چه مزاحمتی. بشین پسرم!

نرگس‌خانم هم با سر حرف او را تأیید کرد و گفت:

- آره پسرم بمون. اینجام خونه خودته!

آراد بالاخره نشست:

- ما نمک‌پرورده‌ایم!

نرگس‌خانم راهش را کج کرد و دوباره سمت پله‌های ایوان رفت و گفت:

- با اجازه من برم سراغ شام!

آراد دوباره نیم‌خیز شد و نرگس‌خانم نفس‌زنان پله‌های ایوان را بالا رفت و زیر لب نگران گفت:

- نگهش نداره اینجا! آدم همین‌جور نگاشم می‎کنه دلش کنده می‎شه. حاجی یه مشورتم با من نکرد!

و در را باز کرد و وارد سالن شد. ستایش توی سالن با تلفنش صحبت می‎کرد. از قیافه گل‌انداخته‌اش معلوم بود که با مرتضی حرف می‌زد. با همان بلوز و شلواری که توی خانه می‌چرخید، روی مبل مقابل تلویزیون نشسته بود و کانال‌ها را بالا و پایین می‎کرد. نرگس‌خانم به او اشاره کرد که یک وقت مرتضی را تعارف نکند برای شام بیاید اینجا که همین اول کار دردسر درست ‎شود. ستایش با نگرانی به مادرش نگاه کرد و سری تکان داد و دنباله حرفش را گرفت.

نرگس‌خانم وارد آشپزخانه شد و چادرش را برداشت و بی‌حواس دور خودش چرخید:

- شام برای اون درست نکردم که!

و در قابلمه را برداشت و به کوفته‌های در حال جوشیدن نگاه کرد. پنج دانه درست کرده بود برای خودشان. فکر نمی‎کرد حاج‌محسن این وقت شب مهمان بیاورد. "لااله‌الاالله"‌ای زیر لب گفت و به ستایش که با همان لباس آمده بود توی آشپزخانه تشر زد:

- نامحرم تو حیاطه‌ها!

- خودتونم می‎گین تو حیاط!

- این پرده‌ها اعتباری ندارن. بیرون تاریکه این تو روشنه، دیده می‌شی!

ستایش پوفی کرد و موهایش را با دست گرفت و زیر گردنش را تکان داد و گفت:

- جای اینکه به من گیر بدی یه چیزی به نوه عزیزت بگو که باز از هشت گذشت هنوز نیومده خونه!


ل.صفوی
۱۴۰۱/۰۲/۰۴

به نظر من این داستان ارزش یکبار خوندن رو داره. داستان عاشقانه روانی هست که در عین حال به یکسری معضلات فرهنگی هم اشاره میکنه. کاملا واقعی به نظر میاد. میتونی کاملا باهاش ارتباط برقرار کنی.. خیلی قشنگ حس دوگانگی

- بیشتر
mojde
۱۴۰۱/۰۱/۰۲

این مدت از چند نویسنده ایرانی چند کتاب خوندم نویسنده هایی که خیلی معروف بودن بین خواننده های جوان، ولی این اولین نویسنده ای بود که مشخص بود هنر نوشتن داره من اصلا به موضوع داستان کاری ندارم ولی چهارچوب

- بیشتر
fatemeh
۱۴۰۱/۰۵/۰۵

یه رمان با ریتم آروم همراه با عاشقانه های لطیف و دوست داشتنی کتاب از قضاوت ها میگه از این‌که گاهی شخصی در گذشته اشتباهی میکنه اما ممکنه سال های سال خودش و بقیه اون اشتباه رو فراموش نکنن شخصیت پردازی

- بیشتر
ماه تابان
۱۴۰۰/۱۱/۲۸

خوب بود یک عاشقانه های آرام دوستش داشتم ممنون ازنویسنده عزیز

سپیده
۱۴۰۱/۰۷/۱۴

من این رمانو یک نفس سر کشیدم! شیرین و دلنشین بهترین توصیفیه که میتونم برای این داستان به کار ببرم! داستان در یک فضای سنتی مذهبی روایت میشه که خیلی برای من باورپذیر بود و میتونستم با شخصیت اصلی همزادپنداری کنم.

- بیشتر
آبان
۱۴۰۱/۰۱/۱۱

داستان زیبایی بود خیلی دوستش داشتم. آرام ودلنشین وگیرا.

ftm
۱۴۰۱/۰۵/۰۷

بین این همه نظر خوب فقط یه نفر گفته بود خوب نیست که به نظرم فقط صفحه زده بود دقیق نخونده بود برای این رمان زیبا بی انصافی بود

maahswa
۱۴۰۱/۰۵/۱۱

می خواستم از نویسنده ی عزیز تشکر کنم بابت داستان زیبا و قلم گیراشون و اینکه سعی کرده بودن اهمیت بخشش و قضاوت نکردن رو نشون بدن.من که خیلی لذت بردم.شما هم بخونید پشیمون نمیشید✨💫

el.sh
۱۴۰۱/۰۴/۲۵

خیلی کتاب جالبی بود. جذاب و دلنشین و بدون اعصاب خوردی. میتونم بگم عالی بود. البته من کلا قلم خانم بهاره شریفی رو دوست دارم و براشون آرزوی موفقیت میکنم

m.r
۱۴۰۱/۱۰/۲۱

حتما بخوانید عالیه

هر چقدر کسی رو بیشتر دوست داشته باشی، وقتی که ناراحتت می‌کنه دلخوریت هم بیشتره.
Mersana
بعضی آدم‌ها انگار قبل از زاده شدن سر راهشان خروار خروار سنگ و کلوخ ریخته‌اند که هی سکندری بخورد و هی با سر زمین بخورد.
fatemeh
- اصلاً نمی‌دونم مال کجام!
ZeusTheReader
درصد آدم‌هایی که مسئولیت اشتباهاتشون رو به عهده بگیرن متأسفانه خیلی کمه. انگار همه‌مون یاد گرفتیم بعد از هر مشکل دنبال یه مقصر بگردیم؛ و البته پیدا می‌کنیم. همه مقصرن غیر از خودمون.
mobinabayrami
به قول مولانا "بی‌رضا و امر آن فرمان روان/ هیچ دندانی نخندد در جهان. بی‌قضا و حکم آن سلطان بخت/ هیچ برگی درنیفتد از درخت." تا خودش نخواد آب از آب تکونم نمی‌خوره.
روژینا
اصولاً انسان‌ها درباره تمام چیزهای بی‌خطر و نامربوط به خودشان می‌توانند هر جور پُزی بدهند، ولی وقت عمل برای خودشان و عزیزانشان می‌رسد، می‌شوند همان بچه‌های چهار پنج ساله لجباز.
Mona Kordestani
بحث زحمت نیست... من عادت ندارم زندگیم رو بسپارم به یکی دیگه.
سیده مهرنوش هوشور
دلم می‌خواد یه بارم که شده خودم خط و خطوط زندگیم رو تعیین کنم. حتی اگر این خط و خطوط طبق خواسته دل بقیه نباشه. مهم اینه که طبق خواسته دل من باشه.
faezeh
به قول مولانا "بی‌رضا و امر آن فرمان روان/ هیچ دندانی نخندد در جهان. بی‌قضا و حکم آن سلطان بخت/ هیچ برگی درنیفتد از درخت." تا خودش نخواد آب از آب تکونم نمی‌خوره.
mobinabayrami
هر چی... هر چی حساب کتاب می‌کنم... دنیا این‌قدرا بدهکارم نبود. خیلی زیادی باهام حساب کرده... خیلی زیادتر از طلبم. نکنه یه وقت پشیمون شه!
Amir

حجم

۶۳۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۴۰ صفحه

حجم

۶۳۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۴۰ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان