کتاب کافه کوچه
معرفی کتاب کافه کوچه
کتاب کافه کوچه نوشته ف صفایی فرد (دنیا) است که در انتشارات آترینا منتشر شده است. این کتاب داستانی جذاب درباره زندگی دختری بهنام لیلی است.
درباره کتاب کافه کوچه
کافه کوچه، داستان لیلی، دخترک رویاپرداز و هنرمندی است که غرق در دنیای رنگارنگ و کوزههای خوش نقش و طرحش است. دخترکی که خیلی اتفاقی پا به کافه کوچه میگذارد و تصمیم میگیرد مثل همه مشتریان این کافه، از خودش یک یادگاری و یادداشت بر روی تابلوی مخصوص یادگاری مشتریان کافه، به جا بگذارد! اما در این میان، یادداشتی توجه لیلی را جلب میکند:
«شاید یه روز، تقدیر تو رو به من برسونه...
میانه تقدیر، حوالی شفق، همین کوچه، میبینمت!»
این یادگاری، لیلیِ رویاپرداز و کنجکاو را به فکر فرومیبرد و به دنبال رمزگشایی آن میرود. او میخواهد صاحب نوشته را پیدا کند. رمان کافه کوچه، با طنازیهای دختر قصهاش «لیلی» از ابتدا تا انتها، لب مخاطب را به لبخند باز، و حال و هوای خوشی را به شما هدیه میکند. شخصیتپردازی خوب این کتاب که باعث میشود با تمام شخصیتها همراه شوید و با شیطنتهای لیلی، بخندید و لذت ببرید.
خواندن کتاب کافه کوچه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب کافه کوچه
محیط تاریک و هوای سنگین شده از بوی دودی، که انشاالله فقط سیگار بوده باشد، عمیقا توی ذوق میزد و از آنطرف هم موسیقی ناخوشایندی که پخش میشد، بیشتر آدم را عصبی میکرد. البته خودشان مشکلی نداشتند و فکر میکردند عجب جای خفنی هم دارند! درنتیجه چون در این دستهبندی فقط من ناراضی بودم، تشخیص اینکه میان ما، من آدم نبودم یا آنها را به خود خدا سپردم.
در کل فضا از آن مدلهایی بود که مدرنیته و فرهنگ قرن حاضر داشت از در و دیوارش بیرون میریخت. به روح بابا، که خودش هم شاهد بود، چشم چشم را نمیدید و خودشان هم حدسی با هم وارد رابطه میشدند.
خلاصه چون فضا به صورتی بود که ترسیدم به جای تهاجم فرهنگی، مورد تجاوز و غیره قرار بگیرم، دُمم را روی کولم گذاشتم و بیخیال ضایع شدن و این حرفها به سرعت از آنجا گریختم. روح بابا به افتخارم سوت بلبلی میزد!
اینبار اما هم فضای کافه و هم احتمالا کادرش عوض شدهاند. آنقدر دامنهٔ تغییرات گسترده است که از بیرون هم توجه را جلب میکند. فضای روشن، بوی عود، گلدانهای دلبر و رومیزیهای چهارخانه و رنگی باعث میشود فکر کنم برای اولینبار پا به این مکان روشن گذاشتهام.
همینطور که جلو میروم، میزها را از نظر میگذرانم. به جز دو تا بقیه خالی هستند. میزهای مربع و دایرهای شکل، از یکنفره به بالا. نگاهی به دو تا میز یکنفره میاندازم و از آنجا که کمتر پیش میآمد یکنفرهها را تا این حد آدم حساب کنند، توی دلم به افتخارشان دست میزنم.
دیوار انتهایی کافه با پنجرههای بلند سهتکه، فضا را به خوبی روشن و دلباز کرده و باعث میشود دلم بخواهد یک امتیاز دیگر به کافه کوچه بدهم، چون دست کم روابط در روشنایی و با شناختی حداقل از قیافهٔ طرف شکل میگیرد.
از کنار یکی از یکنفرهها که سه فنجان سفید کوچک، با اثرات قهوهای درونشان، به صورت افقی کنار هم قطار شدهاند، میگذرم و بعد از چشمغرهای که به صورت پیشفرض حوالهٔ زوج جیکتوجیک کنار دیوار میکنم، به سمت آن یکی میز یکنفرهٔ وسط سالن میروم و پشتش مینشینم. همانی که رومیزیاش چهارخانههای سفید و آبی دارد و زاویهٔ دیدش جوری تنظیم شده که خدایی نکرده دلت برای زوج جیکتوجیک تنگ نشود.
با وجود تمام این سنگاندازیها، نگاهم با حالی خوب میان کافه میچرخد. گلدانها بینظیرند، آنقدر که به سرم میزند همین امشب چندتایی از گلدانهای دردانهٔ مامان کش بروم و صفایی به اتاقم بدهم، و برای اثبات قضیهٔ «غیرممکن، غیرممکن است» یکی دو تا پنجره با خورشید هم روی دیوارهای بیپنجرهاش نقاشی کنم، شاید گلها هم جوگیر شدند و نبود نور را به روی خود نیاوردند.
خیلی زود همان دخترک آنهشرلینما منو را برایم میآورد و بعد از چند دقیقه که انتخابم را میکنم برای گرفتن سفارش برمیگردد.
حجم
۲۳۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۷ صفحه
حجم
۲۳۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۷ صفحه
نظرات کاربران
داستان در عین سادگی ولی بکر و منحصر به فرده . تو کتاب خبری از عشقهای غیرعادی و پسر دخترهای همه چیز تمام مانکن و پولدار نبود و عشق داخل کتاب بسیار ساده ولی در عین حال دلنشین روایت شد.
این داستان از شیرین ترین داستان هاییه که خوندم... شخصیت بی غل و غش راوی(کاراکتر دختر) انقدر جذابه و دنیای قشنگی داره که برای چند ساعتم که شده از دنیای پر مشغله خودت جدا میشی و تو دنیای کتاب حل
خیلی کتاب دلنشینی بود؛ من از خوندنش لذت بردم.
از اون کتاب های بی نظیری بود که تو ذهنم میمونه همیشه. واااقعا همراه با متن جذاب کتاب خندیدم. فقط حیف که یک روزه تموم شد. تبریک به قلم جذاب این نویسنده، به نظرم اصلا از دستش ندین
قلم نویسنده خوب بود ، ولی هیچ محتوای جالبی نداشت، حس میکردم تو ذهن یک دختر بچه که خیلی حرف بیخود میزنه گیر افتادم و چون روند کتاب کاملا مشخص بود و هیچ اتفاق جالبی هم نمیافتاد و روزمرگی بود
قلم خوبی داشتن ولی رمان هیچ موضوع خاصی نداشت یه اتفاق که باعث آشنایی شد و خیلی سریع به ازدواج ختم شد.این تمام کتاب بود.
خانم صفایی چقد زیبا یک داستانه عاشقانه رو با طنز پردازی هنرمندانه برامون تعریف کردی❤️با خوندن این کتاب حس زیبایی و لبخند بهم دست داد 👍
کتاب خوبی بود تمام رمان با مونولوگ پیش رفت دیالوگهای کمی داشت تم رمان فانتزی وطنز بود
قشنگ و بانمک بود و فضای حالخوبکنی داشت. قلم نویسنده رو خیلی دوست داشتم، اما داستان خیلی یهویی تموم شد و میتونست پایان بهتری داشتهباشه. توقع عاشقانهی شدیدی رو ازش نداشتهباشین اما طنز داستان بینهایت دوستداشتنیه. در کل به کسانی که
کتاب خوبی بود، خوب یعنی حال ادم را خوب میکرد، پیچیدگی و ابهام و فراز و فرود عجیبی نداشت، مونولوگها خسته کننده نبود، و شخصیت ها فرازمینی نبودند، داستان مقداری کوتاه بود، همین. اما بین کتابهای فرازمینی و عجیب با