دانلود و خرید کتاب لنگرگاهی در شن روان جویس کارول اوتس ترجمه الهام شوشتری‌زاده
تصویر جلد کتاب لنگرگاهی در شن روان

کتاب لنگرگاهی در شن روان

انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۳.۵از ۴۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب لنگرگاهی در شن روان

کتاب لنگرگاهی در شن روان نوشته گروهی از نویسندگان است که با گردآوری و ترجمه الهام شوشتری‌زاده در نشر اطراف منتشر شده است. نویسندگان این اثر چیماماندا انگزی آدیچی، رالف والدو امرسون، جویس کرول اوتس، جون دیدیون، راینر ماریا ریلکه و الکساندر همن است. 

درباره کتاب لنگرگاهی در شن روان

پاندمی‌ها ما را نه‌تنها سوگوار فقدان عزیزان و هم‌نوعان، که سوگوار احساس امنیت، روابط اجتماعی، سرمایه‌های ازدست‌رفته و آرزوها و آینده‌نگری‌های نقش‌برآب‌شده می‌کنند؛ سوگوار فقدان زندگی، آن‌جور که پیش‌تر بود؛ سوگوار لحظه‌های بازنیافتنیِ رؤیاپروری.

اندوه و فقدان از دیرباز با زندگی بشر گره خورده و او را، به امید یافتن مرهم، راهیِ گشت‌وگذارهای پرفرازونشیب در قلمروی مکاتب، ادیان، اندیشه‌ها و فرهنگ‌های گوناگون کرده است. این کتاب مجموعه‌ای از نوشته‌های مختلف است که کمک می‌کند درک متفاوت آدم‌ها از سوگواری را بخوانید. 

«یادداشت‌های سوگ»، روایت چیماماندا انگزی آدیچی است از تجربهٔ سوگ پدرش در دوران پاندمی که در نیویورکر منتشر شد؛ یادداشت‌های داغ‌دیده‌ای که محدودیت‌های کرونایی امکان تجربهٔ عزاداری جمعی را از او گرفته‌اند و حالا، در این انزوای ناخواسته، سوگ را به شیوه‌ای متفاوت از سر می‌گذراند.

«درنگ تاریک» گزیده‌ای است از نامه‌هایی که راینر ماریا ریلکه برای تسلیت به دوستان و نزدیکانش نوشته و در آن‌ها از تجربهٔ سوگ و مواجهه با مرگ سخن گفته است. ترجمهٔ کامل این نامه‌ها در دستور کار نشر اطراف قرار دارد و آنچه در این مجموعه می‌خوانید فقط چند نمونه از این نامه‌های ریلکه است.

«پس از زندگی» جستاری است از جون دیدیون دربارهٔ سوگ شوهرش. این جستار درخشان هم به صورت مستقل در نیویورک‌تایمز منتشر شده و هم با تغییراتی در کتاب سال اندیشهٔ جادویی که تا کنون، دو ترجمهٔ فارسی از آن منتشر شده‌اند. آنچه در کتاب حاضر می‌خوانید ترجمهٔ نسخهٔ منتشرشده در نیویورک‌تایمز است که، تا آن‌جا که می‌دانم، پیش از این به فارسی منتشر نشده است.

«آکواریوم» جستار کم‌نظیری است از الکساندر همن، دربارهٔ مرگ دختر خردسالش ایزابل. همن نخست نسخهٔ مختصرتر این جستار را برای نیویورکر نوشت (که ترجمه‌ای از آن پیش‌تر در ماهنامهٔ همشهری داستان منتشر شده) و یکی‌دو سال بعد، نسخهٔ بلندتر و البته تکان‌دهنده‌ترِ آن را در قالب مجموعه‌جستار خودزندگی‌نامه‌ای‌اش، کتاب زندگی‌های من، منتشر کرد. آنچه در این کتاب می‌خوانید ترجمهٔ همین نسخهٔ بلندتر است که پیش از این به فارسی ترجمه نشده است. تجربه‌ای که همن در این جستار از آن می‌گوید، برای من و خانوادهٔ نزدیکم بسیار آشنا است و به همین دلیل، این متن برای من شخصی‌ترین جزء این مجموعه است.

«تجربه» جستار بلندی از رالف والدو امرسون و حاصل تأمل و ژرف‌اندیشی بلندمدت او دربارهٔ تجربهٔ از دست دادن پسر خردسالش است. گرچه امرسون در این جستار به مضامینی کلی‌تر می‌پردازد و فقط اشاره‌هایی به تجربهٔ سوگ فرزندش می‌کند، به نظر می‌رسد تأملات امرسون و نگاه عریان و صریحش به زندگی از همان مصیبتِ شخصی حاصل شده و مرگ فرزند حکم درگاهی برای اندیشیدن به مضامینی بلند مثل ارتباط زندگی، فلسفه و تجربه را برای او پیدا کرده است.

سرانجام، «قصهٔ بیوه‌زن» ترجمهٔ منتخبی است از خرده‌روایت‌های خاطره‌پردازانهٔ جویس کرول اوتس دربارهٔ تجربهٔ سوگ شوهرش، که در کتابی به همین نام منتشر شده‌اند؛ کتابی که هنوز به فارسی ترجمه نشده است.

خواندن کتاب لنگرگاهی در شن روان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به جستارهای درباره از دست دادن پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب لنگرگاهی در شن روان

هر یک‌شنبه، برادرم از انگلستان همه‌مان را با زوم دور هم جمع می‌کند، رسم پرسروصدای قرنطینهٔ ما. دو نفرمان از لاگوس وصل می‌شوند، سه نفرمان از آمریکا و گاهی پدر و مادرم ـ‌با صدایی خش‌خشی و اکودارــــ از آبا، شهر قبیلهٔ پدری‌ام در جنوب نیجریه. هفتم ژوئن، با پدرم حرف زدیم. طبق معمول فقط پیشانی‌اش توی صفحه پیدا بود چون هیچ‌وقت درست‌وحسابی نمی‌دانست موقع تماس ‌ تصویری تلفن را چطور باید دستش بگیرد. گاهی یکی‌مان می‌گفت «بابا، گوشیت رو یه کم جابه‌جا کن». برادرم اُکی منصب جدیدی گرفته بود و پدرم به خاطر همین کمی سربه‌سرش گذاشت. بعد گفت شام نخورده چون ناهارشان را دیر خورده‌اند. بعد دربارهٔ میلیاردرِ شهر همسایه حرف زد که می‌خواست زمین‌هایی را که نسل‌اندرنسل مال مردمِ شهر ما بوده‌اند بالا بکشد. بعدش گفت کمی ناخوش‌احوال است، خوب نمی‌خوابد، اما لازم نیست نگرانش باشیم. هشتم ژوئن، اُکی رفت آبا تا بابا را ببیند و گفت بابا خسته به نظر می‌رسد. نهم ژوئن، گپ‌مان را کوتاه کردم تا بابا استراحت کند. وقتی مثل همیشه مزه ریختم و ادای یکی از بستگان را درآوردم بابا بی‌صدا خندید. گفت «کا چی فو». شب به خیر. آخرین حرفی که به من زد همین بود. دهم ژوئن، بابا مرد. برادرم چاکس تلفن کرد تا خبر را بهم بدهد.

از هم پاشیدم.

zahra es
۱۴۰۱/۰۲/۳۱

لطفا در طاقچه بی نهایت قرار بدید

وحید
۱۴۰۰/۱۱/۱۹

آکواریوم ، فوق‌العاده است . الکساندر همن خیلی ساده و روان و در عین حال جانکاه ، از مرگ دختر خردسالش نوشته ، کسانی که ناراحتی قلبی دارند احتیاط کنند . ماجرا واقعیه و بسیار اندوهناک ...

Marzieh
۱۴۰۱/۱۱/۱۶

"سوگ معلم سنگدلی است. به تو می‌فهماند تسلیت‌ها چه پوچ‌اند و سوگ چقدر به زبان مربوط است، به ناتوانی زبان، به پرپر زدن برای کلمه‌ها. چرا پهلوهایم این‌قدر تیر می‌کشند؟ بهم می‌گویند از گریه است. نمی‌دانستم با ماهیچه‌هامان هم گریه

- بیشتر
mohamadsaber cheshmberah
۱۴۰۰/۱۲/۲۸

من این کتاب را به صورت چاپی خونده ام بسیار متن پرکشش و پراحساسی داره و برای کسایی که بخوان به دیگران تسلی خاطر بدن کمک بزرگی محسوب میشه

حمید فروغی
۱۴۰۲/۰۱/۱۷

میشه لطفاً تو بی نهایت قرارش بدید خواهشاً🙏🙏🙏

آزاده
۱۴۰۰/۱۱/۲۰

خیلی زیبا و تاثیرگذار بود ... مخصوصا برای کسی که درگیر سوگ هست خیلی میتونه تسکین بخش باشه

☹︎【𝕒𝕊𝕞𝕒】☺︎
۱۴۰۰/۱۱/۱۹

عالیست

zoto
۱۴۰۱/۰۵/۲۳

کتاب بسیار تاثیرگذاری بود. برای کسانی که تجربه‌ی از دست دادن دارند یا ترس از دست دادن دارند خیلی ملموس بود. مخصوصا جستار الکساندر همن که درباره‌ی از دست دادن فرزندش بود.

ams1363
۱۴۰۰/۱۱/۲۳

واقعا برای سوگواران مفیده.خیلی مفید.

مارال
۱۴۰۲/۰۷/۲۰

واقعاً از خوندنش لذت بردم و جیره‌بندی می‌کردم که دیر تموم شه. موضوع کتاب، تجربه‌ی به سوگ نشستن آدماست و من خیلی باهاش ارتباط برقرار کردم. چیزهای زیادی از این کتاب رو تونستم هایلایت کنم برای خودم.

غیاب ماندگار ایزابل حالا یکی از اندام‌های بدن ماست؛ اندامی که تنها کارکردش ترشحِ پیوستهٔ اندوه است.
مارال
خیال‌پردازی روایی، و در نتیجه داستان، یکی از ابزارهای مهم تکامل برای بقاست. ما جهان را با قصه‌گویی پردازش می‌کنیم و دانش انسانی را از طریق بده‌بستان با خودهای خیالی‌مان تولید می‌کنیم.
پوریای معاصر
درست می‌گویی؛ بی‌قیدوشرط‌ترین تکلیف ما یادگیری هرروزهٔ چگونه مردن است. اما راه شناخت عمیق‌تر مرگْ رویگردانی از زندگی نیست. شناخت عمیق‌تر مرگْ میوهٔ رسیدهٔ این‌جا و اکنون زیستن است؛ میوه‌ای که اگر به دستش بیاوریم و به دهانش ببریم، طعم وصف‌ناپذیرش در وجود ما می‌پراکند.
مارال
یکی از نفرت‌انگیزترین سفسطه‌های بشر این است که رنج موجب تعالی می‌شود، که رنج گامی است در مسیر وارستگی یا رستگاری
ehsantarighat
نیاز به قصه‌گویی در اعماق ذهن ما ریشه دوانده و چنان با سازوکارهای خلق و درکِ زبان در هم تنیده که تفکیک‌شان ممکن نیست. خیال‌پردازی روایی، و در نتیجه داستان، یکی از ابزارهای مهم تکامل برای بقاست. ما جهان را با قصه‌گویی پردازش می‌کنیم و دانش انسانی را از طریق بده‌بستان با خودهای خیالی‌مان تولید می‌کنیم.
ehsantarighat
انسانی که از نیروی طبیعی‌اش بهره گیرد، حتی اگر به کهن‌ترین و پوسیده‌ترین سنت‌های بشری متعلق باشد، به لطف مهارتش در مراوده و مواجهه با جهان، در جدیدترین دنیاها هم کامیاب است. چنین انسانی هر جا برود ریشه می‌دواند.
zeebaanevis
«جهان بی‌پایان است؛ چنان که در آغاز بود، چنان که اکنون است و چنان که همیشه خواهد بود». این جمله برای من توصیف کاملی بود از دگرگونی مستمرِ زمین، فرسایش تمام‌نشدنی کرانه‌ها و کوهسارها، و تغییر بی‌وقفهٔ سازه‌های زمین‌شناختی که می‌توانست کوه‌ها و جزیره‌ها را واژگون کند یا حتی از میان بردارد. زمین‌لرزه، حتی اگر خودم حسش می‌کردم، برایم لذتی عمیق به همراه داشت چون یک‌باره نشانه‌هایی از آنچه در جریان بود پیش چشم ما می‌گذاشت. آنچه در دل زمین جریان داشت، می‌توانست همهٔ ساخته‌های بشر را نابود کند. این نابودی شاید حس تأسف شخصی‌ام را برمی‌انگیخت اما، در آن تصویرِ بزرگ‌تری که در ذهنم نقش بسته بود، هیچ ارزش و اهمیتی نداشت. کسی حواسش به گنجشک نبود. کسی من را نمی‌پایید. جهان بی‌پایان است؛ چنان که در آغاز بود، چنان که اکنون است، و چنان که همیشه خواهد بود.
مارال
چیزی که تصورش سخت است به خاطر سپردنش هم سخت است.
ehsantarighat
دوستی ما با مرگ زمانی از همیشه محکم‌تر است که این‌جا بودن، تغییر، طبیعت و عشق را به پرشورترین و عمیق‌ترین شکل ممکن بپذیریم.
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
دوستی جمله‌ای از یکی از رمان‌هایم را برایم می‌فرستد: «سوگْ جشنِ بزرگداشت عشق بود. آن‌هایی که می‌توانستند سوگِ واقعی را حس کنند خوش‌اقبال بودند که کسی را دوست داشته‌اند.» چقدر عجیب است که خواندن کلمه‌های خودم چنین دردناک است.
zeebaanevis
اگر چنین باقی بمانی، سخت و منجمد خواهی شد. نباید این‌گونه باشی، عزیزم. باید حرکت کنی.
مارال
شب‌هنگام که به ماه و ستاره‌ها نگاه می‌کنم، به نظرم می‌رسد که من ساکنم و آن‌ها شتابان در حرکت‌اند. عشق ما به دنیای محسوسْ ما را شیفتهٔ پایایی و ثبات می‌کند. اما سلامت جسم در پویایی و حرکت است و سلامت ذهن در تنوع یا سهولت هم‌نشینی و معاشرت. ما نیازمند تغییریم.
zeebaanevis
ما ساکن پوسته‌هاییم و هنر حقیقی زندگی این است که ماهرانه روی پوسته‌ها سُر بخوریم.
zeebaanevis
حسِ این‌که در آکواریوم هستم: بیرون را می‌دیدم و آدم‌های بیرون هم من را می‌دیدند (البته اگر به دلیلی تصمیم می‌گرفتند به من توجه کنند) اما در محیط‌هایی یکسره متفاوت زندگی می‌کردیم. بیماری ایزابل و تجربهٔ ما ارتباط کمی با دنیای بیرون ـ‌و حتی تأثیرِ کمتری بر آن-داشت. من و تری مشغول کسب دانش ناخوشایند و دلسردکننده‌ای بودیم که در دنیای بیرون نه کاربردی داشت و نه برای کسی جذاب بود: دونده‌ها بی‌خیال می‌دویدند تا ورزیده‌تر شوند؛ آدم‌ها از ابتذال مستمر زندگیِ روزمره‌شان سرمست بودند؛ اسب مرد شکنجه‌گر، سرینِ آلوده‌اش را به درخت می‌سایید.
مارال

حجم

۳۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۳۸۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
۶۷,۲۰۰
۲۰%
تومان