کتاب نزدیک ایده
معرفی کتاب نزدیک ایده
کتاب نزدیک ایده حاصل گردآوری زیمونه یونگ و یانا مارلنه مادر، ترجمهٔ ستاره نوتاج و ویراستهٔ الهام شوشتری زاده است. نشر اطراف این ناداستان را منتشر کرده است؛ مجموعه جستاری دربارهٔ مکانها و نامکانهایی که در آنها فکر میکنیم.
درباره کتاب نزدیک ایده
کتاب نزدیک ایده بیش از آنکه شما را با مکانهای مناسب یا نامناسب برای فکرکردن آشنا کند، فراخوانی است به اندیشیدن دربارهٔ اندیشیدن. این کتاب کوشیده پاسخی به پرسشِ «کجا میاندیشید؟» باشد؛ پرسشی که روزنامهنگاران، متفکران و نویسندگان گوناگونی در این کتاب به آن پاسخ دادهاند. مترجم توضیح داده است که موضوع اصلی این کتاب «جا»یی است که افکار انسان در آن شکل میگیرد. نویسندگان این جستارها، روایات خود درمورد موضوع یادشده را همراه با دیدگاه انتقادی و بازنگریهای دائمی آلمانیها ارائه کردهاند. زیمونه یونگ و یانا مارلنه مادر گفتهاند که مجموعهٔ حاضر، قصهٔ جهان و فرهنگش را روایت میکند؛ روایتی که نتیجهٔ آن قدمتی طولانی دارد. در اندیشیدن و نوشتن، با وجود تفاوتها چیزی واحد پدیدار میشود؛ چیزی که میتوان آن را در قالب متن منتقل کرد. در تمام متنهای این کتاب چیزی پدیدار میشود؛ چیزی که میتوان آن را کمابیش جهانی خواند؛ همسانی در تفاوت. با این ناداستان همراه شوید.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
خواندن کتاب نزدیک ایده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران اندیشیدن دربارهٔ اندیشیدن و قالب جستار (Essay) پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نزدیک ایده
«سلول من تاریک بود. فقط روزهای خیلی آفتابی، نور از پنجرهای حفاظدار به داخل سلول میتابید و فقط هم چند نقطه را روشن میکرد. همهچیز خاکستری، سرد و دلگیر به نظر میرسید. روحم نمیتوانست بیدغدغه رؤیاپردازی کند. آنجا روح اساساً اجازهٔ رؤیاپردازی نداشت. دستبالا میتوانست در افسردگی غرق شود و بدن را هم دنبال خودش بکشاند. هدف حاکمان هم جز این نیست. آدم را دور از مردم و زندگی اجتماعی در زندان حبس میکنند؛ دور از هیاهوی خیابان و رخدادهای روزمره. آدم بنا به طبیعتش موجودی اجتماعی است و با یافتنِ پیوندهای میان خودش و دیگران شکوفا میشود ولی در زندان باید تنها بماند و از شور زندگی محروم شود. باید حسرت بخورد و در لاک خودش فرو برود.
اما من سعی میکردم در زندان طوری زندگی کنم که راکد نمانم. در چنان اوضاع و احوالی باید با ارادهای قویتر از ارادهٔ حاکمان در برابرشان ایستادگی میکردم، که اصلاً ساده نبود چون فکر همهچیز را کرده بودند: سلول کوچک و تاریک، پنجرهٔ حفاظدار، دیوارهای لخت خاکستری، کمد و تخت فلزی سرد، میز و صندلی پلاستیکی سفید. همهٔ چیزهایی که فضای زندگی جدیدم را پر میکردند همینها بودند. گرما گم شده بود. تمام اشیا حس نوعی ترکیببندی خشک و ساختگی را به آدم میدادند. دریغ از ذرهای هماهنگی. تنها اشتراکشان سرمایی بود که از همهچیز ساطع میشد. تصمیم گرفتم سر و شکلِ سلول تاریکی را که دیگر فضای زندگی جدیدم شده بود، تغییر بدهم. ولی چند هفته طول کشید تا جرئت کنم و چنین کاری کنم. «جاگیر شدن در زندان» یعنی اینکه رویکردی پذیرا در مواجهه با شرایط داشته باشی، چه بخواهی زیر بار شرایط بروی و چه نخواهی. از یک سو، نمیخواستم جاگیر شوم. از سوی دیگر، میدانستم که بیتابی دائمی در سلول وقتم را تلف میکند و به این ترتیب هرگز حقیقتاً بخشی از کل نمیشوم، فقط آنقدر شهامت پیدا میکنم که به شکلی زیرپوستی و سطحی اظهارنظر کنم. همهچیز از کنارم میگذشت ولی اوضاع به همین منوال نماند. چند وقتی که گذشت، دیدم نمیتوانم به زندگی اشتراکی در زندان تن ندهم. البته قصد لجاجت هم نداشتم. میخواستم بیاموزم، بازاندیشی کنم و کورمال کورمال پی چیزهای نو بگردم. با چیزهایی کوچک و ظریف - رومیزی رنگی، جامدادی گلگلی و نقاشیهای احساسانگیز - سعی میکردم حالوهوای خفقانآور سلول را عوض کنم. تصور اینکه میشود با چیزهایی انگشتشمار و ساده نتایج خوبی به دست آورد، شاید سادهلوحانه به نظر برسد ولی جز این کاری از دست آدم بر نمیآید. البته همهٔ اینها در سلولم در سایه ماندند و با خود هیچ نشاطی نیاوردند. چون نور روز به سلولم نمیرسید. در آن بخش از ساختمان دوطبقهٔ زندان زنان، نور خورشید فقط نصیب سلولهای طبقهٔ بالا میشد و در سلولهای طبقهٔ همکف هیچچیز جلوه نداشت. خیلی دلگیر و تاریک بود. به جای حس صحت و سلامت، احساس میکردی بیماری هستی که دست و پایت را هم بستهاند. با محبوس شدن بدن، فکر هم گرفتار غلوزنجیر میشد.»
حجم
۵۰۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۵۰۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه