دانلود و خرید کتاب بیرون پشت در ولفگانگ برشرت ترجمه میرحمید عمرانی
تصویر جلد کتاب بیرون پشت در

کتاب بیرون پشت در

معرفی کتاب بیرون پشت در

کتاب بیرون پشت در نوشتۀ ولفگانگ برشرت است. این کتاب درمورد زندگی یک گروهبان ارتش هیتلر است.

درباره کتاب بیرون پشت در

یک گروهبان ارتش هیتلر در جبهه‌های جنگ در شوروی شلان‌شلان به میهن خود بازمی‌گردد. او که سختی‌ها کشیده، با چنان چشم‌اندازی در میهن روبه‌رو می‌شود که به چشم‌های خود باور نمی‌کند: کسی را در رختخواب کنار همسر خود می‌یابد؛ فرزند خردسالش در بمباران‌ها آش‌ولاش شده و پدر و مادرش خودکشی کرده‌اند. می‌خواهد کاری برای خود دست‌وپا کند، ولی چون کاری جز جنگ فرانگرفته، دستش به کاری بند نمی‌شود. به نزد فرمانده خود می‌رود تا مسئولیتی را که او بر دوشش نهاده بود و به بهای جان کمابیش نیمی از سربازان زیر دستش تمام شده بود، به او برگرداند و آرام گیرد، ولی فرمانده که آسوده در خانه گرم و آسوده خود نشسته، نخست او را آدمی نازک نارنجی می‌بیند که جنگ خل و چلش کرده و سپس دلقک بامزه‌ای که با هنرش شب او را خوش کرده و خنده سیری برایش به ارمغان آورده و ... بیرون پشت در چهره راستین جنگ را با توانایی کر مانندی به نمایش درمی‌آورد ...

خواندن کتاب بیرون پشت در را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

علاقه‌مندان به رمان‌های خارجی می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

درباره ولفگانگ برشرت

ولفگانگ برشرت در ۱۹۲۱ در هامبورگ چشم به جهان گشود. پدرش آموزگار و آدمی روادار بود و مادرش نویسنده. پسر پیوسته از پدر می‌خواست برایش داستان بگوید و به چشمش داستان‌های من‌درآورد پدر گیرا بودند، ولی داستان‌های زندگی واقعی، نه. او فرزند یکی یک‌دانه بود و شوربخت: جوشش با دیگران برایش سخت بود و همواره خود را تک‌وتنها و پس‌زده می‌دید. با تیزبینی کم‌وکاستی دوروبری‌های خود را می‌یافت و رنگی از شوخی به آنها می‌زد. بسیار زود به سرودن شعر روی آورد، ولی آرزوی بازیگری داشت. به خواست پدر و مادر کتاب‌فروش شد، بااین‌همه پنهانی به فراگیر بازیگری می‌پرداخت و برای گریز از آشفتگی و ناآرامی درونی به دوستان خود روی می‌آورد. کتاب‌فروشی خشنودش نمی‌کرد و بیش از بیش به بازیگری کشیده شد. نقش دلخواهش هملت بود.

در ۱۹۴۰ کارمند نمایش خانه لونهبورگ شد. در ژوئن ۱۹۴۱ به سربازی فراخوانده شد و تا نوامبر در یک بخش ذخیرۀ ارتش خدمت کرد. آن‌گاه به جبهه خاوری - کالین - فرستاده شد. در آغاز ۱۹۴۲، در پی بریدگی‌ای در دست، زردی (یرقان) گرفت. بیمار و زخمی به بیمارستانی در آلمان انتقال یافت. ازآنجاکه گمان می‌بردند خودزنی کرده تا از خدمت شانه خالی کند، دستگیرش کردند و به نورنبرگ فرستادند. سه ماه در انفرادی بود. برایش در خواست مرگ کردند، ولی قاضی دادگاه جنگی شگفت آدمی از کار درآمد و او را بی‌گناه دانست. بااین‌همه، هفته‌ای پس از آن، دادگاه دیگری چهار ماه زندان به او داد. گناهش پرخاشگری به دم‌ودستگاه بود.

در دسامبر' او را راهی جنگ کردند و در ژانویه ۱۹۴۳ سخت بیمار و سرمازده، به بیمارستانی در سمولنسک و سپس به بیمارستانی در هارتس المان فرستادند. در سپتامبر از بیمارستان بیرون آمد و در کاباره‌ای در هامبورگ به کار پرداخت. قرار بود به دلیل ناتوانی و بیماری از سربازی معاف شود، ولی روز پیش از آن، برای دست انداختن ژوزف گوبلز ۔ وزیر تبلیغات هیتلر. بر روی صحنه باز دستگیر شد (۱۹۴۴)، به زندان موابیتع در برلین فرستاده شد و به نه ماه زندان محکوم گردید. پس از آزادی به جبهه‌های جنگ در باختر فرستاده شد. در مارس ۱۹۴۵ گروهان او خود را به ارتش فرانسه تسلیم کرد. برشرت به هنگام جابه‌جایی زندانیان گریخت و سرانجام در ۱۰ ماه مه ۱۹۴۵، پس از یک راهپیمایی ۶۰۰ کیلومتری، سخت بیمار خود را به هامبورگ رساند. ولفگانگ برشرت در ۲۰ نوامبر ۱۹۴۷ در بازل درگذشت.

بخش‌هایی از کتاب بیرون پشت در

اررپ! آه! غیبش زد. پرید تو آب. بدجور لپ آب وایساده بود. کشیدش حسابی زیر. دیگه هم گم‌وگور شد. اررپ. یه آدمی میمیره و اونوقت؟ هیچ چی دیگه. باد همون جور میوزه. إلب همون جور پرچونگی می‌کنه. ترامواها همون جور زنگ می‌زنن. بدکاره‌ها با تن‌های سفید و نرمشون همون‌جور پشت شیشه پنجره‌ها دراز می‌کشن. آقای کرامر این دنده اون دنده می‌شه و همون جور خروپف می‌کنه و هیچ - هیچ ساعتی از کار وانمی‌ایسته. اررپ! آدمی مرده و بعد؟ هیچ چی دیگه. تنها چند تا موج گرد نشون می‌ده‌ یه وقتی اونجا بوده. ولی یه کم دیگه اونها هم باز آروم می‌گیرن و از بین که برن، اون هم از یاد میره و گم وگور می‌شه، بدون رد و نشون، انگار نه انگار یه وقتی بوده. همین دیگه. اوهو، یکی اونجا گریه میکنه. عجیبه. یه پیرمرده وایساده و گریه می‌کنه. سلام.

پیرمرد: (نه نالان، که داغان). بچه‌ها! بچه‌ها! بچه‌هام!

رئیس اداره کفن‌ودفن برای چی گریه می‌کنی آخه، پیرمرد؟

پیرمرد: برای اینکه کاریش نمیتونم کنم، آه، برای اینکه کاریش نمیتونم کنم.

رئیس اداره کفن ودفن: آررپ! ببخشین! این شب بده. ولی براش که نباید مثل عروسی که قالش گذاشتن، در جا به نکونال افتاد. آررپ! ببخشین!

پیرمرد: آه، بچه‌هام! همه اینها أخه بچه‌های منن!

رئیس اداره کفن‌ودفن: اوهو، مگه تو کی هستی؟

پیرمرد: خدایی که دیگه هیشکی بهش ایمون نداره.

رئیس اداره کفن‌ودفن برای چی گریه می‌کنی؟ آررپ! ببخشین!

کاربر ۳۱۴۸۵۸۵
۱۴۰۲/۰۴/۰۸

سلام دوستان کتابخوان کتاب بی نظیره یه نمونه اقتباس شده از این نمایشنامه به قلم سید صادق فاضلی به نام پالتوی خیس وجود دارد من اون خوندم محشر بود اما این نمایشنامه نه ولی حتما می خونم اگه طاقچه تخفیف

- بیشتر
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۱۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰
۵۰%
تومان