کتاب آن جا که وطن بود؛ گفت و گو با شمس لنگرودی
معرفی کتاب آن جا که وطن بود؛ گفت و گو با شمس لنگرودی
کتاب آن جا که وطن بود؛ گفت و گو با شمس لنگرودی نوشته مهدی مظفری ساوجی است که نشر چشمه برای تمام علاقهمندان به این شاعر معاصر منتشر کرده است.
درباره کتاب آن جا که وطن بود؛ گفت و گو با شمس لنگرودی
کتاب حاضر مجموعهٔ ۲۵ ساعت گفتوگو با شمس لنگرودی در فاصلهٔ سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۷ است و ناظر بر موضوعات و مفاهیمی که ارتباط مستقیم و ملموسی با زندگی و آثار او داشته و دارد. محمدتقی جواهری گیلانی معروف به محمد شمس لنگرودی ۲۶ آبان ۱۳۲۹ در لنگرود متولد شد. او شاعر، پژوهشگر، بازیگر، خواننده و مورخ ادبی معاصر ایرانی است.
این کتاب به زندگی و نظرات شمس لنگرودی میپردازد. شمس لنگرودی به چندین هنر آراسته است و حاصل این آراستگی کارنامهای رنگارنگ و پُربرگوبار از آثاری است که با اقبال قابلملاحظهای از طرف مخاطبان مواجه شده و وجاهت و جایگاه قابلتوجهی را برایش به ارمغان آورده.
خواندن کتاب آن جا که وطن بود؛ گفت و گو با شمس لنگرودی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به شعر شمس لنگرودی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آن جا که وطن بود؛ گفت و گو با شمس لنگرودی
اصل قضیه این است که هستی بر زنجیرهای از خوراک یکدیگر بنا شده. ماهیان دریا همدیگر را میخورند، پرندگان هوا همدیگر را میخورند، انسان همه را میخورد. بنای هستی بر زنجیرهٔ خوراک یکدیگر استوار شده که این خود یک امر تراژیک است.
در واقع زنجیرهٔ بقاست. رابطهٔ نزدیک مرگ و زندگی را نشان میدهد.
بله، این یک کنش و واکنش، یک دادوستد میان مرگ و زندگی است. از همان لحظهای که نطفهٔ آدم بسته میشود، این رابطهٔ دوگانه وجود دارد. بنابراین، چارهای ندارد غیر از اینکه تا زنده است به دنبال اتوبوس بدود. اگر ندود جا میماند و وضع از آن چیزی که هست بدتر میشود.
یادم هست یکبار گفتید که همان اوان تولد برایتان اتفاقی افتاده که میتوانست به مرگ بینجامد.
بله، همین بحث زنجیرهٔ خوراک یا به قول شما بقا به اینجا منتهی میشود که همهٔ ما اتفاقی زندهایم. داستان این است که من خیلی کوچک بودم (خودم که یادم نیست، بعدها برایم تعریف کردند. گویا یک یا دوساله بودم). خانمی پرستار من بود و از من نگهداری میکرد. این خانم صرع داشت. میگویند یک روز کنار پنجره ایستاده بود و رفتوآمد مردم را نگاه میکرد. من هم بغلش بودم. حالت تشنج به او دست میدهد و غش میکند و من از دستش میافتم.
از طبقهٔ چندم؟
کوتاه بود. خانهای بود که پنجرهاش نسبت به کوچه کوتاه بود. چند خانم زیر آن پنجره نشسته بودند و داشتند با هم حرف میزدند. ظاهراً وقتی که به این خانم تشنج دست میدهد و من در حال رها شدن از دست او بودم، یک نفر با دادوفریاد، آن زنها را متوجه میکند و آنها هم چادرشان را باز میکنند و مرا میگیرند. یعنی اگر آنها اتفاقی زیر آن پنجره ننشسته بودند و یک نفر این اتفاق را نمیدید و آن زنها را متوجه نمیکرد و من در چادرشان نمیافتادم، به احتمال زیاد الآن زنده نبودم. بعدها نظیر این اتفاق خیلی تکرار شد. یکی دوبار داشتم در دریا غرق میشدم، یکبار با دوچرخه زیر ماشین رفتم. این ادامهٔ همان قضیه است که زندگی اساساً امری اتفاقی است.
حجم
۲۶۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۷ صفحه
حجم
۲۶۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۷ صفحه