دانلود و خرید کتاب داستان های جشن تولد هاروکی موراکامی
تصویر جلد کتاب داستان های جشن تولد

کتاب داستان های جشن تولد

معرفی کتاب داستان های جشن تولد

کتاب داستان های جشن تولد مجموعه داستان‌هایی به گردآوری هاروکی موراکامی با موضوع جشن تولد و با ترجمه اسدالله امرایی است که در نشر گویا به چاپ رسیده است.

درباره کتاب داستان های جشن تولد

اسدالله امرایی از نویسندگان و مترجمان باسابقه ایرانی و کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی است. او متولد اردیبهشت ۱۳۳۹ است و تاکنون علاوه بر نویسندگی، کتاب‌های بی‌شماری را از انگلیسی به فارسی برگردانده است.

خواندن این مجموعه داستان نیز با ترجمه خوب این مترجم خبره ایرانی، لطفی دوچندان خواهد داشت.

در این مجموعه هاروکی موراکامی نویسنده سرشناس و موفق ژاپنی ابتدا از تولد خودش و خاطراتش در رابطه با آنها می‌گوید و بعد از فکرش درباره گردآوری داستان‌هایی با موضوع جشن تولد از نویسندگان برگزیده انگلیسی. قصد موراکامی از این مجموعه فهماندن این موضوع است که داستان تولد و جشن تولد در نظر بسیاری از نویسندگان چندان فضای شادی ندارد که هیچ، بلکه پایان اکثرشان تیره و تار است.

دراین کتاب داستان‌هایی از کاترین براش، ریموند کارور، دنیس جانسن، لیندا سکسِن، کلر کیگان، ویلیام تِرِه‌ور و دیگران را می‌خوانید. در ابتدای هر داستان نیز بیوگرافی مخترصری از نویسنده آمده است.

خواندن کتاب داستان های جشن تولد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

همه دوست‌داران داستان کوتاه خارجی مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب داستان های جشن تولد

کیک تولد

دانیل لاینز

هوا سرد بود و روشنایی روز از پهنهٔ آسمان عقب می‌نشست. بوی میوهٔ گندیدهٔ توی گاری‌ها خیابان را برداشته بود و با اینکه بوی ترشال در هوا موج می‌زد، ولی آن‌قدرها هم نامطبوع نبود. لوچیا به این بوها عادت داشت و چون روزهای جشن دورهٔ کودکی‌اش را به یاد او می‌آورد، از آن لذت می‌برد، درست مثل کشاورزها که از بوی تپاله در مزرعه‌ها لذت می‌بردند.

ساعت از شش گذشته و مغازه‌های خیابان نیوبری بسته بود، ولی می‌دانست که لورنزو به خاطر او نمی‌بندد. لوچیا عجله نداشت. پیری قوت پاهایش را از او گرفته بود. پاهایش باد کرده و آب آورده بود و وقتی راه می‌رفت و ران‌هایش می‌جنبید، درد بیشتری می‌کشید.

کنار نیمکت ایستاد، می‌خواست بنشیند، ولی می‌دانست که دولا شدن و بعد بلند شدن به مراتب سخت‌تر از تکیه به پشتی نیمکت است. صبر کرد تا نفسی تازه کند، بعد به طرف آخرین چهارراه نزدیک قنادی راه افتاد. لورنزو آن‌جاست. منتظر می‌ماند. مگر از جنگ به این طرف هر شنبه به قنادی نرفته؟ مگر همان کیک سفید با لایهٔ شکلاتی مورد علاقهٔ نیکو را نخریده؟

وقتی آویز بالای در جرنگ‌جرنگ صدا کرد و در سنگین شیشه‌ای پشت سر لوچیا بسته شد، لورنزو گفت: «بونا سرا، سینیورا رونساولی، دلواپس‌تان شدم.»

به لورنزو ناپولی جوان اصلاً نمی‌آمد، نگران چیزی باشد. تعجب کرد. هیچ‌وقت آن‌قدر که به پدرش اعتماد داشت به لورنزو نداشت.

ماریا مندس دخترک پورتوریکویی که توی رخت‌شوی‌خانه کار می‌کرد، جلو ویترین شیرینی‌ها ایستاده بود. لورنزو به ماریا گفت: «اِسته اِس‌لا سینیورا، (این همان خانم است.)» این روزها پورتوریکویی‌ها همه جا بودند، با ماشین‌های درب و داغان و بچه‌های جیغ‌جیغو و مردهایی که مدام کنار پیاده‌رو بطری سر می‌کشیدند، تو در و محل ولو بودند. اجاره‌ها بالا می‌رفت و صاحبان بنگاه‌های املاک از ایتالیایی‌ها می‌خواستند که به خانه‌های سالمندان بروند. حتی پدر داگوستینو هم پشت‌شان درمی‌آمد. کشیش به لوچیا گفته بود: «لوچیا، شما آنجا همدم‌های بهتری پیدا می‌کنی.»

این ماریای رخت‌شوی یک بچه داشت، ولی شوهر نداشت. ماریا به لوچیا لبخند زد، بعد به دقت به ویترین چشم دوخت.

قناد گفت: «دوشیزه مندس می‌خواهد یک لطفی در حقش بکنید.»

لوچیا دستکش‌های چرمی‌اش را درآورد و توی کیفش گذاشت. «چه لطفی؟»

ماریا گفت: «دختر کوچولوی من، امروز روز تولدش است. هفت سالش می‌شود.»

لورنزو گفت: «حتماً تِرِسا کوچولو را می‌شناسید.»

لوچیا گفت: «بله.» در واقع بچه را با دوست‌هایش دیده بود که کرت‌های سبزی حیاط پشتی خانه‌اش را لگد می‌کردند.

«امروز تو رخت‌شوی‌خانه 

معرفی نویسنده
عکس هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ میلادی در توکیوی ژاپن چشم به جهان گشود. پدر و مادر او، هر دو معلم بودند و در مدارس مختلف، ادبیات ژاپنی تدریس می‌کردند. پدرِ هاروکی از سربازان جنگ دوم امپراتوری ژاپن و چین بود و در طی این درگیری‌ها به‌شدت دچار جراحت شده بود. موراکامی بعدها در مقاله‌ای به نام از «پدرم که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» بیان کرد که آسیب‌های وارده بر پدرش در زندگی او تأثیر به‌سزایی داشته است.

کاربر ۲۰۱۶۰۳۷
۱۴۰۳/۰۱/۲۸

کیفیت پایین ترجمه لذت خواندن داستان‌ها رو کم کرده به نظرم با ترجمه بهتر، داستان‌ها جالب میبودند

edward
۱۴۰۱/۱۱/۲۴

این کتاب موضوع فوق العاده ای داره و خیلی جذابه ولی ترجمه و متن غیر روانی ک داره کل لذت کتاب خونی رو از ادم میگیره

saaadi_h
۱۴۰۱/۱۱/۳۰

نمیدونم مشکل از داستان بود که جذاب نبود، یا از ترجمه که خیلی به محاوره نزدیک نبود بیشتر گنگ بود، غلط نگارشی هم داشت. در کل، در این کتاب هاروکی داستان های نویسنده های مشهور درباره "روز تولد" باز نویسی

- بیشتر
شناخت من از خودم، تغییرات اساسی بکند یا نکند، زمین از چرخش به دور خورشید باز نمی‌ایستد و با همان سرعت همیشگی می‌گردد.
ASMA
خوش بگذرد دیروز تولدم بود یک سال دگر به چوب خط خورد باید ناراحت باشم زندگی‌ام به‌هم‌ریخته اما خوش می‌گذرد همیشه دوستم داشته‌اند، دوستم داشته‌اند، دوستم داشته‌اند خسته‌ام از اینکه این‌قدر دوستم دارند باید بخوابم اما صدایی در سرم طنین می‌اندازد «این هم شد زندگی» پل سیمون
ASMA
با اینکه روزهای تولد بسیاری را از سرگذرانده‌ام، با اینکه وقایع مهم و بکر و دست اولی را شاهد بوده‌ام یا تجربه کرده‌ام، احساس می‌کنم همیشه همانی که بوده‌ام باقی مانده‌ام، هیچ‌وقت نتوانستم چیز دیگری باشم.
صبا
«جانمی. ستارهٔ مجلس می‌شوم. خیال می‌کنی چند تا از مادرها می‌توانند با افتخار بگویند پسر من به هاروارد می‌رود؟ من دختر یک مزرعه‌دار چوب‌دار اهل تنسی هستم و پسرم به دانشگاه هاروارد می‌رود. هر وقت حالم بد می‌شود و احساس سرخوردگی می‌کنم همین‌که به این قضیه فکر کنم حالم خوش می‌شود.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷

حجم

۱۱۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۱۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
۱۲,۶۰۰
۷۰%
تومان