دانلود و خرید کتاب مرا با خودت ببر مظفر سالاری
تصویر جلد کتاب مرا با خودت ببر

کتاب مرا با خودت ببر

نویسنده:مظفر سالاری
انتشارات:به نشر
امتیاز:
۴.۷از ۱۸۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مرا با خودت ببر

کتاب مرا با خودت ببر نوشته مظفر سالاری است که انتشارات به نشر منتشر کرده است. این کتاب داستان زندگی و زمانه امام جواد (ع) است.

درباره کتاب مرا با خودت ببر

کتاب مرا با خودت ببر رمانی پرحادثه است که در دوران امام جواد علیه السلام روایت می‌شود. رمان داستانی عاشقانه دارد و درباره سه شخصیت بزرگ تشیع در دوره امام جواد علیه السلام گفتگو می‌کند. 

این کتاب قصه مرد جوانی به اسم ابراهیم است که عاشق دختری در دمشق شده است. ابراهیم با اعتبار پدر مرحومش کسب و کاری در شهر دمشق دارد، تمام فکر او درگیر دختری به‌نام «آمال» است و تمرکزش را به‌هم ریخته است، او حتی قصد دارد بهترین پیشنهاد کاری رفیق تجاری پدرش را رد کند. آمال در محله‌ای فقیر نشین زندگی می‌کند و پدر و مادرش را از دست داده و با عمویش که فردی رباخوار است زندگی می‌کند، او دست فروشی می کند و از این طریق خرج زندگی خود را تهیه می‌کند تا مجبور نباشد از عمویش پولی بگیرد/ 

داستان مرا با خودت ببر در عصر امام جواد(ع) رخ می‌دهد و سایه زندگی آن امام برای مخاطب جوان نوشته شده است. کتاب روایتی دقیق از وضعیت اجتماعی و اقتصادی آن زمان است. 

خواندن کتاب مرا با خودت ببر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات و کتاب‌های مذهبی و تاریخ اسلام پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مرا با خودت ببر

از آن گاری‌های یغور بود که برای حمل علوفه استفاده می‌شد. بین تیر‌های چوبی نتراشیده و زمخت کف و دیوار‌ه‌اش، فاصله‌های درشتی بود. ابن خالد از دور و با همان نگاه اول این را فهمید. گاری با رسیدن به سه راه، سمت بازار را در پیش گرفته بود. روی شیار‌های راه که از گل‌های خشکیده بود، بالا و پایین می‌رفت، تکان می‌خورد و محور چر خ‌هایش جیرجیر می‌کرد. معلوم نبود از کجا آمده بود و به کجا می‌رفت، اما مشخص بود که قرار است از بازار سرپوشیده و میدان میان آن بگذرد. ابن خالد از لحظه‌ای که نگاهش به گاری افتاد، نتوانست چشم از آن بردارد. او مردی قدبلند و پنجاه ساله بود و در قوس میدان، دکان داشت. میدان بزرگ بود و به خلاف بازار‌های کوچه مانند اطرافش، سقف نداشت. دستش را بالای چشم‌ها گرفت تا بهتر ببیند. ساعتی به ظهر مانده بود و آفتاب تیز و داغ بود. گاری وارد سایۀ بازار شد. آن را قاطری دورنگ می‌کشید. از دور گمان کرد قاطر یک گوش ندارد. دقت که کرد، دید یک گوشش سیاه بود و دیگری سفید. افسارش در دست سربازی لاغر و دراز بود که لباس نظامی‌ بر تنش زار می‌زد. بزرگش بود. می‌توانست مثل ماری که پوست می‌اندازد، از یقۀ شوره زده و چرمی‌ لباس بیرون بخزد. رمق راه رفتن نداشت. فهمید از راه دوری آمد‌ه‌اند. سرباز تنومندی سوار بر اسبی کرند از عقب گاری می‌آمد و تازیانه‌ای حلقه شده در دست داشت. از یکی از تیر‌های دیوارۀ گاری، مشکی آب و لیوانی مسی آویخته بود. میان گاری قفسی بود. روی آن گلیم‌پاره‌ای افتاده بود.

ابن خالد با توجه به اندازۀ قفس گمان کرد یوزپلنگی یا توله خرسی آورد‌ه‌اند تا به یکی از قصر‌های دارالخلافه ببرند و برای اشراف زادگان دست آموزش کنند. از روی چهارپایه برخاست. از سایه‌بان چوبی و کنگره‌دار جلو دکانش فاصله گرفت و وارد آفتاب شد. بازاری‌هایی که کنارش نشسته بودند، با کنجکاوی رد نگاهش را گرفتند و در ازدحام بازار، چیزی دستگیرشان نشد. ابن خالد لحظه‌ای سر چرخاند و به غلام سیاه و نوجوانش گفت: «یاقوت، مراقب دکان باش»

معرفی نویسنده
مظفر سالاری

مظفر سالاری متولد ۱۳۴۱ شهر یزد، شهر قنات، قنوت و قناعت، شهر بادگیرها، کار و کاریز و کاهگل‌ها است. نویسند‌ه‌ی روحانی‌ای که از کودکی در حوز‌ه‌ی ادبیات کودک و نوجوان فعالیت داشته است. از دوران دبستان عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده و از سال ۶۷ اداره‌ی دفتر تبلیغات و کتابخانه‌ی ادبی را بر عهده داشته است. از سال ۷۱ به مجله‌ی «سلام بچه‌ها» که یکی از نشریات مهم انقلاب اسلامی در حوزه‌ی ادبیات کودک بود پیوست و از سال ۷۳ در مجله‌ی «پوپک» فعالیت داشت. در تمام این مدت به نوشتن داستان، فیلمنامه و نمایش نیز می‌پرداخت.

noora
۱۴۰۰/۰۹/۱۳

همین الان کتاب را تموم کردم حیفم آمد نظر نگذارم. مانند دو کتاب قبلی آقای سالاری ( رویای نیمه شب و دعبل و زلفا ) در مورد دلدادگی دو نفر آغاز میشه و در طول داستان ما را با کرامات

- بیشتر
lovely_book
۱۴۰۰/۱۱/۱۰

خیلی زیبا بود، خوش به سعادت جناب مظفر سالاری و این قلم که از خاندان اهل بیت می نگاره .

مریم غلامی
۱۴۰۰/۰۸/۲۶

کتاب خوبی هست .من کتابش رو گرفتم خواندم خوشم اومد

حاج خانوم
۱۴۰۰/۰۹/۱۸

بسم‌الله الرحمن الرحیم هر چه از دریای معارف امام بخوانیم، کم است... و چقدر شیوا روایتی از کرامات امام نهم، داستان‌پردازی شده است. کاش روزی ما هم لیاقت زیارت امام حاضرمان را داشته باشیم.

فاطمه سادات
۱۴۰۱/۰۱/۱۰

فوق العاده بود... با صفحاتی از کتاب اشک ریختم و از شیعه بودنم لذت بردم....

سلام
۱۴۰۰/۱۱/۲۷

این کتاب هم تموم شد و من موندنم با قلبی سرشار از محبت اهل بیت❤️ کتاب همانند «رویای نیمه شب» با عشقی آغاز میشه و زود به سرانجام میرسه و پس از اون، از غربت و مظلومیت شیعه می شنویم...گاهی دلگیر

- بیشتر
zahra
۱۴۰۰/۰۹/۲۰

شیوا و با اطلاعات تاریخی دقیقی نوشته شده بود و داستانی قشنگی را تعریف میکند. بخوانید و بدانید و لذت ببرید

کاربر ۳۴۵۳۹۲۰
۱۴۰۱/۰۲/۱۶

سلام حیف نیست همچنین کتابی در طاقچه بی نهایت قرار نگیره پس کار فرهنگی چی شد

فانوس
۱۴۰۱/۱۰/۲۵

من نسخه چاپی این کتاب رو خوندم. کتاب سرشار از امید،معجزه و گشایشه. و محبت و معرفت امام تو دلمون هزار برابر میشه. بخونید و کیف کنید و لذت ببرید از اینکه شیعه هستیم😍🌱

R.M
۱۴۰۱/۰۷/۰۲

مثل بقیه کتابای آقای سالاری بی‌نهایت جذابه😍 تصویرسازی کتاب عالیه انگار خودم توی صحنه ها حضور داشتم🍀 خیلی دوست داشتم ببینم آخرش چی میشه یه روزه تمومش کردم❤️ بسیار دلچسب و شیرین راجع به امام صحبت میکنه، واقعا افسوس که توی زمان غیبت

- بیشتر

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰
۷۰%
تومان