دانلود و خرید کتاب تاوان عاشقی محمدعلی جعفری
تصویر جلد کتاب تاوان عاشقی

کتاب تاوان عاشقی

انتشارات:نشر معارف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۸۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تاوان عاشقی

کتاب تاوان عاشقی نوشتهٔ محمدعلی جعفری است. نشر معارف این داستان بلند عاشقانه را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب تاوان عاشقی

کتاب تاوان عاشقی، رمان عاشقانه و پرالتهابی است از زندگی ۲ شخصیت به نام‌های «آلا» از غزّه و «خلیل» از شیلی. زندگی این ۲ در میانهٔ جنگ ۸روزهٔ غزه و اسرائیل به هم گره می‌خورد. این رمان ایرانی که در ۲۴ فصل نوشته شده، پس از پایان، تصاویری از این ۲ نفر را که حالا تشکیل خانواده داده‌اند، در خود گنجانده است.

خواندن کتاب تاوان عاشقی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تاوان عاشقی

«ایمان پیدا کردم خلیل عاشق واقعی است. بازی‌اش نمی‌آید. بار سفر را به دوش کشید و آمد تا مصر، زندانی شد، شکنجه کشید و حالا با همه زهر چشمی که ازش گرفته بودند هنوز در قاهره منتظر نشسته. با همه نداری‌اش. با خودم عهد بستم تا آخر راه کوتاه نیایم. ولی دیگر اینجایش را نخوانده بودم. خلیل پیشنهاد عجیبی داد. همه‌جوره به ماجرای خودم و خلیل نگاه کرده بودم الا این مسیر. ازدواج غیابی! فکر می‌کردم یا من خیالاتی شده‌ام یا او. درست می‌شنیدم؟

باهم ازدواج می‌کنیم؛ حتی اگر هیچ‌وقت به هم نرسیدیم!

یعنی قمار عشق. یعنی تهِ تهِ همه قصه‌های عشقی که شنیده بودم. تک‌قطره اشکی از چشم چپم چکید. از شوق.

رفتم توی آشپزخانه. مردد بودم سر حرف را باز کنم یا نه؟ خودم را به شیشه روغن زیتون روی میز سرگرم کردم. چاره چه بود؟ وقت نداشتم برای پنهان‌کاری. آخر تق داستان درمی‌آمد. امروز نه، فردا. دل را زدم به دریا. سیرتا پیاز ماجرا به مادرم گفتم. بلند بلند. بی‌تفاوت. انگار دارم از روی درس برای معلمم می‌خوانم. به در می‌زدم دیوار نمر بشنود. باید وادارش می‌کردم جلوی تقدیر من زانو بزند. لبخند روی صورت چروکیده مادرم ماسید. هاج و واج نگاهم می‌کرد. با پلک‌های لرزان. انگار زده به سرم و پَرپوچ می‌گویم. به گمانم حرف‌هایم را جدی نگرفت تا احساساتش را بروز دهد. ساکت نشستم. منتظر نمر بودم. الله الله. صدای گُرومبی بلند شد و بعد پخش و پلا شدن تکه‌های خرد شده‌ای. از صدا برمی‌آمد یا گوشی بود یا کنترل تلویزیون. بعد هم شترق در را کوباند به هم.»

کاربر ۱۶۵۰۴۶۲
۱۴۰۲/۰۲/۱۳

لطفاً در بی نهایت بزارین

شان شان
۱۴۰۲/۰۱/۲۷

دوستان عزیز کتاب خوانم.برای گفتن نظرم در مورد این کتاب کافی است بدانید که این کتاب رو در یک روز خواندم که بیانگر جذابیت کتاب است.قطع به یقین که بعد از خواندنش به عنوان اثری ماندگار در ذهنتان باقی میماند.عشق

- بیشتر
کاربر ۲۰۳۱۹۴۴
۱۴۰۲/۰۳/۲۰

لطفاً بزارید بی نهایت😍

Zahra
۱۴۰۲/۰۱/۳۰

کتابی که از لحظه شروع نمیتونید زمین بگذارید. داستان پر از فراز و فرود و اتفاق های هیجان انگیزه از آشنایی یک دختر سنی و یک پسر شیعه در بستر مجازی . وقتی برام هیجان انگیز تر شد که با

- بیشتر
امیلی در نیومون
۱۴۰۲/۰۳/۳۱

این کتاب بر اساس زندگی واقعی خانم آلاء نوشته شده خود روایت خیلی جذاب و خواندنیه اما پرداخت داستان کمی ضعیفه. با این وجود همچنان خوندنش رو پیشنهاد می‌دم. من یه نفس خوندمش😅 چیزی که توی این کتاب خیلی برام عجیب بود

- بیشتر
fatemenouri
۱۴۰۲/۰۹/۱۶

تازه تمامش کردم به بهانه لیگ کتابی که تیم حسین دارابی راه انداختن. وقتی رسیدم آخر کتاب باورم نمیشد... یکی از عجیب ترین رمان هایی بود که تا حالا خوندم. خیلی عجیب خیلی خیلی عجیب و البته غریییب حس غربت همه جای داستان رو احاطه کرده بود اگر دلتون

- بیشتر
z.s.j
۱۴۰۲/۰۲/۰۳

که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها اوائل داستان جذابیت کم‌تری داره ولی اواسطش به اوج میرسه و دیگه نمی‌تونید کتابو زمین بذارید ماجرا واقعی، جذاب و نفس گیره یه روایت متفاوت و جذاب که آخرش اشکتون جاری میشه دوستش خواهید داشت

علی مشکانی
۱۴۰۲/۰۳/۲۶

کتاب نه به خاطر هنر نویسنده بلکه به خاطر خود داستان به حدی جذابه که تا تموم نشه دست از مطالعه برنمیدارید و به حدی عجیبه که در واقعی بودنش دچار شک و تردید میشید و بیشتر حس میکنید یه

- بیشتر
وحید
۱۴۰۲/۰۲/۳۱

آه... قلبم گرفت. هم از تندتند خواندن متن و هم از داستان. خیلی خوب و خیلی تأثیر گذار بود، قشنگ پا به پای راوی لحظات داستان رو زندگی کردم.

کتاب دوست
۱۴۰۲/۰۱/۳۰

آنچنان موضوع و نگارش کتاب جذاب و پر کشش و پر از اطلاعات هست که در عرض سه ساعت بدون وقفه خواندم.

وقتی از زیر بمباران و مرگ حتمی نجات پیدا می‌کنی رقیق می‌شوی. معنویتی وصف‌نشدنی راه می‌افتد توی رگ‌هایت. خدا را نزدیک‌تر می‌بینی؛ در آغوشت. او تو را وسط این همه آتش باران و گلوله‌ها زنده نگه داشته تا نفس بکشی.
محمدلو
اگر می‌دانستم عشق این‌قدر خطرناک است عاشق نمی‌شدم!
محمدلو
«خیبر خیبر یا صهیون، جیش محمد قادمون
نیکو
نمی‌خواستم مثل شیرِ دست‌آموزِ سیرک‌ها بی‌خطر و رام باشم.
محمدلو
پیامبر وارد خانه دخترشان می‌شوند و این لحظه را می‌بینند. رو به دامادشان می‌گویند: «هیچ مردی نیست که در کارهای خانه به همسرش کمک کند مگر این‌که خداوند به عدد هر تار مویی که در بدن او روییده پاداش یک سال عبادت که روزهایش روزه‌دار و شب‌هایش شب‌زنده‌دار بوده را می‌دهد. خداوند به چنین مردی ثواب انبیای صابر خود مثل یعقوب و داوود و عیسی را می‌بخشد.»
Fatemeh Mazhari
مقلوبه، بهانه خوبی بود برای روایت مبارزه زنان فلسطینی. قابلمه را جلویشان سر و ته می‌کردم و می‌گفتم مرابطات مقلوبه می‌پزند و ماه رمضان به بهانه افطاری در جوار قدس شریف، قابلمه‌هایشان را جلوی چشم سربازان واژگون می‌کنند. به کنایه سقوط اسرائیل. نماد وارونه شدن اوضاع.
محمدلو
چرا صهیونیست‌ها به این راحتی ما را می‌کُشند؟ چرا پدربزرگم را کشتند؟ به چه حقی روی دیوارهای غزه می‌نوشتند «عرب‌ها را با گاز اعدام کنید!» لعنت به اعتقاد مزخرفِ زمین بدون مردم و مردم بدون زمین! دلم نمی‌خواست بمیرم. باز هم فوبیای زیر آوار ماندن و ذره‌ذره جان کندن. انگار آن‌ها نمی‌خواستند ما مفت بمیریم، با زجر ما را می‌کشتند. تازه داشتم عاشق می‌شدم، تازه با خیال روبرویی با معشوق موهایم را فر می‌دادم و ترانه عاشقانه می‌خواندم.
Samaneh J
جنگ دل مردم غزه را بهم نزدیک می‌کرد. یک‌دست می‌شدند. صف‌های خرید طولانی می‌شد ولی قیمت نان و خواربار بالا نمی‌رفت.
arii484
محاکمه خائنین حکومتی را می‌خواستیم. از طرفی فریاد وحدت سرمی‌دادیم. چرا حکومت فتح و حماس هم‌دل و همراه نمی‌شدند در مقابل اسرائیل. وقتی می‌گفتیم «ما داریم نابود می‌شویم، با دست دشمنان و دوستان» جری می‌شدند. حرف‌مان حساب بود. زخمی که به داخل خونریزی کند خطرش بیشتر است!
محمدلو
پیامبر وارد خانه دخترشان می‌شوند و این لحظه را می‌بینند. رو به دامادشان می‌گویند: «هیچ مردی نیست که در کارهای خانه به همسرش کمک کند مگر این‌که خداوند به عدد هر تار مویی که در بدن او روییده پاداش یک سال عبادت که روزهایش روزه‌دار و شب‌هایش شب‌زنده‌دار بوده را می‌دهد. خداوند به چنین مردی ثواب انبیای صابر خود مثل یعقوب و داوود و عیسی را می‌بخشد.»
sjd
اگر می‌دانستم عشق این‌قدر خطرناک است عاشق نمی‌شدم!
saba
در اولین ماه رمضانی که آمده بودم ایران با خلیل رفتیم راهپیمایی روز قدس. او کوفیه پدربزرگم را انداخت روی شانه. وقتی خانواده‌هایی را می‌دیدم که با بچه کوچک آمده‌اند با خودم فکر می‌کردم رسانه‌های اسرائیلی چه کلاه گشادی بر سر ما مردم غزه گذاشته‌اند. این شور و علاقه و دغدغه مردم ایران کجا و آن تصوری که ایران با اسرائیل دوست مشترک است کجا؟ حس افتخار بهم دست داده بود که یک کشور اسلامی روزی به نام قدس دارد.
سعیده قاسمی
تازه داشتم عاشق می‌شدم، تازه با خیال روبرویی با معشوق موهایم را فر می‌دادم و ترانه عاشقانه می‌خواندم.
saba
با این‌که زن و شوهر شده بودیم. نه امام حسن (ع) را می‌شناختم که مجتبی اسمش را بخاطر ایشان انتخاب کرده بود، نه امام رضایی که خلیل من را از او خواسته بود، نه سیده معصومه (س) که قرار بود کنارش زندگی کنیم. بقیه اهل بیت هم همین‌طور. من در غزه هیچ اطلاعاتی از آن‌ها ندیدم. رسانه‌های ما زیر سلطه اسرائیل و وهابیت عربستانی اداره می‌شد. اگر هم حرفی به میان می‌آمد چیزی جز توهین و بدگویی نمی‌دیدیم.
Samaneh J
رفتم بیخ دهان نوار نقاله ایستادم. چمدانم را برداشتم و عجله‌ای خودم را رساندم پیش خلیل. خم شد دستم را بوسید؛ جلوی مردم. توی چشم بودیم. مردم کانه فیلم هندی می‌دیدند. خلیل انگار نه انگار. روی زمین نبود. دو دستم را گرفته بود. با ولع بچه‌گانه که از ترس تمام‌شدن، شکلاتش را آرام آرام می‌مکد به چشمان خیسم بر و بر نگاه می‌کرد و دورم می‌چرخید. ولی لام تا کام حرف نمی‌زد. هول شده بودم. گلویم شده بود تکه آجر خشک. انگار پارازیت افتاده باشد روی موج زبانم، قاطی پاتی عربی انگلیسی حرف می‌زدم. نمی‌فهمیدم چه می‌گویم. آمادگی‌اش را نداشتم این‌قدر بی‌مقدمه دستم را بگیرد.
سعیده قاسمی
اول از همه من را برد صحن قدس. وقتی در غزه بودم، خودش عکس آنجا را برایم فرستاده و گفته بود در ایران یک روز به نام روز قدس نامگذاری شده و مردم برای حمایت از مردم فلسطین به خیابان‌ها می‌روند و شعار می‌دهند؛ تازه با زبان روزه. باورم نمی‌شد.
ریحانه
من از بچگی امام علی را به خاطر جنگ خندق و پیروزی بر یهودیان دوست داشتم. در غزه یک قولی داریم که یک نفر مانند امام علی که خیلی قوی است می‌آید و قدس را آزاد می‌کند. برای همین زیاد شعر «خیبر خیبر یا صهیون، جیش محمد قادمون» می‌خواندیم.
zahra ehtesham
بدنا نعیش بکرامه... بدنا نعیش بحریه... بدنا حیاه کریمه
ابن سینا
«هیچ مردی نیست که در کارهای خانه به همسرش کمک کند مگر این‌که خداوند به عدد هر تار مویی که در بدن او روییده پاداش یک سال عبادت که روزهایش روزه‌دار و شب‌هایش شب‌زنده‌دار بوده را می‌دهد. خداوند به چنین مردی ثواب انبیای صابر خود مثل یعقوب و داوود و عیسی را می‌بخشد.»
parniangh
پرنده‌های اهریمنی اسرائیل، بر سر غزه مرگ می‌ریختند؛ بی‌وقفه.
parniangh

حجم

۳۴۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۳۴۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰
۵۰%
تومان