کتاب در جست و جوی یک پیوند
معرفی کتاب در جست و جوی یک پیوند
در جست و جوی یک پیوند نوشته کارسون مکالرز که با ترجمه حانیه پدرام در نشر بیدگل به چاپ رسیده است داستان یک دختربچه ۱۲ ساله و نوع ارتباطش با دنیا را روایت میکند.
درباره کتاب در جستجوی یک پیوند
فرنکی آدامز دوازده ساله فکر میکند ارتباطش با جهان قطع شده و انسانی بریده از دنیا و بدون هیچ پیوندی است. او هیچ دوستی در شهر کوچکشان ندارد و وقتی خبر ازدواج زودهنگام برادرش را میشنود؛ برای خود رویا میبافد و با عروس و داماد در ماه عسلشان همراه میشود. او فکر میکند ازدواج برادرش فرصتی است تا به آن پیوند انسانی که همیشه خواهانش بود برسد و از تنهایی نجات پیدا کند.
کارسون مکالرز این رمان را در پنج سال نوشت و آن را در سال ۱۹۴۶ منتشر کرد. او در نامهای درباره این اثر برای همسرش نوشت:
«از آن کارهایی است که با کمترین لغزش کاملا فرومیریزد. باید با زیبایی تمام نوشته شود. شبیه شعر است. اگر زیبا نباشد هیچ توجیهی برای نوشتنش نخواهم داشت.»
بسیاری از منتقدان این اثر کارسون مکالرز را از آنجا که پرتره نوجوانی را ترسیم میکند، با ناتور دشت سلینجر و هاکلبریفین مارک تواین مقایسه کردهاند.
خواندن کتاب در جست و جوی یک پیوند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران رمانهایی درباره نوجوانان مخاطبان این کتاباند.
درباره کارسون مکالرز
کارسون مکالرز، رماننویس و شاعر آمریکایی و یکی از مهمترین شخصیتهای ادبی آمریکا در نیمۀ دوم قرن بیستم بود. او در عمر نه چندان بلندش ۵ رمان، ۲ نمایشنامه، ۲۰ داستان کوتاه و یک خودزندگینامه نیمهتمام نوشت.
لولا کارسون اسمیت، که نام کارسون مکالرز را برگزید، در سال ۱۹۱۷ در جورجیا زاده شد. او در ۱۷ سالگی به نیویورک رفت و در رشتۀ نویسندگی خلاق درس خواند. در ۲۳ سالگی اولین رمانش را با نام قلب، شکارچی تنها به چاپ رساند. این اثر خیلی زود با استقبال روبهرو شد و مککالرز را در حالی که خیلی جوان بود، به یک چهره ادبی تبدیل کرد. منتقدان زیادی دومین اثر مکالرز به نام آواز کافۀ غمبار را برترین اثر او دانستهاند.
مکالرز در کمتر از یک سال، اثر بعدی خود، مهمان عروسی را منتشر کرد. اقتباس تئاتری این رمان هم به قلم خود مکالرز در سال ۱۹۵۰ در برادوی به روی صحنه رفت و تحسین مردم و منتقدان را دربر داشت.
ساعت بیعقربه آخرین رمان کارسون مکالرز در سال ۱۹۶۱ و ۲۰ سال بعد از انتشار اولین کارش، روانه بازار نشر شد. مکالرز در سال ۱۹۶۷، در ۵۰ سالگی به براثر سکتههای مغزی پی دی پی درگذشت. او در زمان مرگ نیز مشغول نوشتن زندگینامه خود بود.
بخشی از کتاب در جست و جوی یک پیوند
روز قبل از جشن عروسی برای اف.جازمین شبیه هیچکدام از روزهای دیگر نبود. شنبه بود که به مرکز شهر رفت و ناگهان بعداز تابستانی که درهایش به روی جهان بسته مانده بود، شهر پیش رویش گشوده شده بود و برای اولین بار احساس تعلق میکرد. اف.جازمین میان خودش و هرآنچه میدید پیوندی احساس میکرد، و در آن شنبه مثل عضوی جدید در شهر پرسه زد، مثل ملکهای خیابانها را زیرپا گذاشت و همهجا با همه گرم گرفت. آن روز روزی بود که، از اولین دقایقش، دیگر خودش را جدا از جهان نمیدید و یکباره احساس کرده بود که بخشی از آن است. طبعاً اتفاقات زیادی هم افتاد که هیچکدامشان اف.جازمین را متعجب نکرد و، دستکم تا لحظهٔ آخر، همهچیز بهطور سحرآمیزی طبیعی بود.
توی خانهٔ روستایی یکی از عموهای جان هنری، عمو چارلز، قاطرهای پیر چشمبندزده را دیده بود که مدام حول یک دایره میچرخیدند و برای درستکردن شیره، نیشکر آسیاب میکردند. بادر نظرگرفتن مسیرهای بروبیای او در تابستان آن سال، فرنکی سابق یکجورهایی شبیه آن قاطر روستایی بود؛ همهاش توی شهر دور و بر پیشخان مغازهٔ ارزانفروشی چرخیده بود یا در ردیف اول نمایش پالاس نشسته بود، یا اطراف مغازهٔ پدرش پلکیده بود و یا سر نبش خیابان ایستاده و سربازها را نگاه کرده بود. اما صبح آن روز بهکلی فرق داشت. جاهایی رفت که تا آن روز اصلاً تصورش را هم نمیکرد گذرش آنجا بیفتد. یکی اینکه به هتلی رفت، که البته بهترین هتل شهر نبود، حتی هتل خوبی هم محسوب نمیشد، اما بههرحال یک هتل بود و اف.جازمین گذرش به آنجا افتاده بود. از اینش که بگذریم، سربازی هم آنجا با او بود و این اتفاق هم کاملاً تصادفی بود، چراکه او تا به آن روز آن سرباز را ندیده بود. تا همین دیروز، اگر فرنکی سابق یکآن تصویر چنین صحنهای را که مانند تصاویر جعبهٔ جادو بود میدید، تصویری مثل تصاویر توی جعبهٔ جادوگرها، با ناباوری لب میگزید. ولی آن روز صبح خیلی اتفاقها افتاد. از عجایب آن روز یکی هم این بود که حسی چون حیرت هم دگرگون شده بود. چیزهای غیرمنتظره به نظرش عجیب نمیآمد و فقط چیزهایی که مدتها با آنها مأنوس و آشنا بود بهطرز عجیبی حیرتزدهاش میکرد.
روز با بیدار شدنش موقع سپیدهدم آغاز شد و انگار که برادرش و نامزدش کل شب وسط قلبش خوابیده باشند، بهمحض بیدار شدن یاد مراسم عروسی افتاد. بلافاصله بعداز آن هم به شهر فکر کرد. حالا که داشت خانه را ترک میکرد، بهطرز عجیبی احساس میکرد این روز آخری شهر او را صدا میزند و منتظرش است. پنجرههای اتاقش در نور سپیدهدم تهرنگ آبی ملایمی داشتند. خروس پیر مککینها داشت میخواند. سریع ازجایش بلند شد و لامپ پای تخت و دستگاه را روشن کرد.
این فرنکی سابق بود که گیج میشد، ولی اف.جازمین دیگر تعجب نمیکرد؛ حالا انگار مدتها بود که با این عروسی مأنوس بود. یک ارتباطی هم میان شبهای سیاه و این ماجرا بود که این وسط وقفهای میانداختند. در تمام دوازده سال گذشته وقتی تغییری ناگهانی اتفاق میافتاد، تمام مدت که آن تغییر درحال رخ دادن بود، شکوشبههای وجود داشت؛ ولی بعداز خواب شب و بیدار شدن در صبح روز بعد، دیگر آن تغییر بهنظر ناگهانی نمیآمد. تابستان دو سال قبل وقتی که با وستها به بندر سنتپیتر درکنار خلیج رفته بود، آن اولین شب اقیانوس خاکستری و ساحل خالی برایش به جایی غریبه میماند و با چشمهایی تنگشده اطراف را گشته بود و با شکوتردید به چیزها دست کشیده بود. ولی بعداز شب اول، صبح، بهمحض اینکه بیدار شد، انگار در تمام عمرش بندر سنتپیتر را میشناخت. در مورد عروسی هم اتفاق افتاده بود. دیگر سؤالی نکرد و سرگرم کارهای دیگر شد.
با همان لباسخواب راهراه آبی و سفیدش نشست پشت میزتحریر، پاچههای شلوارش را تا زانو تا زده بود و پای راستش را روی برآمدگی برهنهٔ کف پای چپش گذاشته بود و تکانتکانش میداد و کارهایی را که باید در آن روز آخر انجام میداد مرور میکرد. بعضی از این کارها را میتوانست نام ببرد، ولی بعضی دیگر هم بودند که نمیشد سرانگشتی شمردشان یا فهرستی در قالب کلمات ازشان تهیه کرد. برای شروع، تصمیم گرفت کارتویزیتهایی برای خودش درست کند که رویشان نوشته شده باشد سرکار خانم اف.جازمین آدامز، عنوانی که با حروف کجکی روی کارتی کوچک نقش میبست. بنابراین کلاه آفتابگیر سبزرنگش را سرش گذاشت، کمی مقوا برید و پشت هر گوشش خودکاری گذاشت. اما فکرش درگیر بود و حواسش مدام پرت میشد و کمی بعد آماده شد که به شهر برود. خیلی دقت کرد که آن صبح مثل یک بزرگسال و به بهترین شکل لباس بپوشد. پیراهن اورگانزایش را پوشید، ماتیک زد و کمی از عطر سوئیتسرنید به خودش مالید. وقتی پایین رفت، پدرش، که آدم سحرخیزی بود، توی آشپزخانه در تکاپو بود.
«صبح بهخیر بابا.»
حجم
۱۸۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
حجم
۱۸۳٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
نظرات کاربران
برای من که توقعم از یه کتاب خیلی بالاست مفید نبود... کلا هیچی عایدم نشد... حیف وقتم!