کتاب آواز کافه غمبار
معرفی کتاب آواز کافه غمبار
کتاب آواز کافه غمبار، نوشته کارسون مکالرز، نویسنده زن امریکایی است که سال ۱۹۵۱منتشر شده است. بسیاری از منتقدان آواز کافهی غمبار را بهترین اثر مکالرز میدانند؛ رمانی که شبیه به آثار گوتیک است. داستان زن پیر عجیبوغریب و اهل جنوب که در آبادی دلگیرکنندهای با آشپزی سیاهپوست تنها زندگی میکند و گرفتار مثلث عشقی عجیبی میشود.
درباره کتاب آواز کافهی غمبار
هدف از راهاندازی مجموعه ادبیات داستانی نشر بیدگل آن بوده که با بهرهجستن از تجارب گذشته این نشر و با یاری مترجمانی خوب و زباندان، در کنار مهارت هنری و فنی سایر اعضای نشر، ترجمههایی خوب و دقیق از آثار ادبی ارائه شود که درخور نام نویسندهها و آثار این مجموعه باشد.
آواز کافه غمبار مجموعهای است عجیب از شخصیتها، شخصیتهایی ساکن آبادی دلگیر که داستان آنجا اتفاق میافتد. داستان روایتی عجیب و تکاندهنده دارد و داستان یک مثلث عشقی غیرمعمول را برای خواننده روایت می کند
خواندن کتاب آواز کافهی غمبار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب آواز کافهی غمبار
میسآملیا بیاینکه حرفی بزند به خیابان نگاه کرد. طناب را کناری گذاشته بود و با انگشتهای استخوانی گندمیاش با بند سرهمیاش بازی میکرد. ابروهایش را درهم کشید و دستهای از موی سیاهش روی پیشانیاش افتاد. همانطور که آنجا ایستاده و منتظر بودند، در یکی از خانههای پایین خیابان سگی با صدایی وحشیانه و دورگه بنا کرد به زوزهکشیدن تااینکه کسی صدایش زد و سگ ساکت شد. تنها وقتی آن هیبت حسابی نزدیک شد و به محدودهٔ نور زردرنگ ایوان رسید، آنها بهوضوح دیدند که آنچه بهسمتشان میآمد چه بود.
مردی غریبه بود و آمدن غریبهای با پای پیاده آنهم آنوقت شب هیچ عادی نبود. گذشته از این، مرد گوژپشت بود. قدش بهزور به یک متروبیست سانتیمتر میرسید و کُتی مندرس بهتن داشت که رویش گردوغبار نشسته بود و تا زانوهایش میرسید. پاهای کوتاه کجومعوجش لاغرتر از آن به نظر میآمدند که زیر بار وزن آن سینهٔ پتوپهن و کجوکوله و قوزی که بر پشتش بود تاب بیاورند. سرش زیادی بزرگ بود، چشمهایی آبی داشت که پایشان گود افتاده بود و دهانی کوچک و تنگ. صورتش، درعین ملایمت، حالتی گستاخانه داشت. آن لحظه پوست رنگپریدهاش زیر لایهای
از گردوغبار زرد به نظر میرسید و هالهٔ زیر چشمهایش به کبودی میزد. چمدانی کهنه و زهواردررفته را که با طنابی بسته شده بود توی دست گرفته بود.
مرد گوژپشت گفت: «عصر بهخیر.» از نفس افتاده بود.
میسآملیا و پنج مردی که در ایوان ایستاده بودند نه جواب سلامش را دادند نه حرفی زدند. فقط نگاهش کردند.
«اینجا اومدهم دنبال میسآملیا اونس میگردم.»
حجم
۱۲۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۲۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
نظرات کاربران
متن روان، قلم شیوا ترجمه ی عالی موضوع خاص و داستان پردازی و تصویرگری عالی بود. دوست ندارم راجع به موضوع داستان چیزی بنویسم که ممکنه معرفی درستی از داستان نباشه فقط اینکه اگر جز اون دسته از کتاب خوان
آواز کافه غمبار، ترانهای بود بر شرح تنهایی انسان. کنکاشی داستانگونه و کوتاه بر پارادوکسِ رفتارها و برهوت جادههای دورافتاده و پر پیچ و خمِ ضمیر انسان پیچیدگی انسان و روابطش فقط ناشی از هوش سرشار و توانایی بینظیرش در حل مسئله
برخلاف اکثر کتاب های نشر بیدگل ،این کتاب یک داستان ساده ،خیال پردازانه،و غیرواقعی داشت،فضا سازی داستان از معرفی و احساسات شخصیت ها خیلی بیشتر بود! در کل کتاب ضعیفی بود ،نخونید هم چیزی از دست ندادین .
این داستان،فوق العاده س. هم روانه هم پر از معانی و شخصیت شناسی. کلا داستان جذاب و به یاد ماندنیه. روایت خیلی قشنگی داره.
واقعا کتاب جالبی نبود و بیشتر نویسنده فضا سازی زیادی کرده بود واخرش هم خوب نبود و در کل از خواندنش پشیمان شدم
داستانی جذاب و کوتاه با چند شخصیت مرموز و روایی مرموزتر از آنها، که از ظرفیتهای وجودی انسان میگه، از چیزهای که درون هرانسانی وجود داره و میتونه هرکسی رو به غل زنجیر بکشه یا به پرواز در بیاره. سبک
اتلاف وقت. این همه نظر مثبت منو به حیرت برد.
خیلی خوب بود ولی اگه اول راه کتاب خوندن هستین به نظرم اونقدرا باهاش حال نکنین خیلی توصیفات زیادی داره و فضای داستان خیلی براتون ملموسه که من عاشق این جزئیات هستم ، ( انگار که خودت عملا وسط داستانی
به نظرم اگر اهل داستانهایی که جزئیات و توصیفهای خیلی زیادی دارن، نیستید؛ این کتاب به دردتون نمیخوره.
برای من داستان جذابیت زیادی داشت اونقدر که یک روزه تمام شد . داستان درباره ی عشقی عجیب و نامتعارف است و بیانگر این هست که عشق چقدر می تواند باعث تغییر آدمها شود. ترجمه بسیار روان ، شخصیت پردازی