دانلود و خرید کتاب همه دوستان من ابر‌قهرمان اند اندرو کافمن ترجمه شبنم لطیفی
تصویر جلد کتاب همه دوستان من ابر‌قهرمان اند

کتاب همه دوستان من ابر‌قهرمان اند

نویسنده:اندرو کافمن
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب همه دوستان من ابر‌قهرمان اند

همه دوستان من ابر‌قهرمان اند رمانی جذاب و آموزنده از اندرو کافمن است که از روابط عاطفی بین انسان‌ها  و توقعات انها زا زندگی سخن می‌گوید.

درباره کتاب همه دوستان من ابر‌قهرمان اند

دوستان تام ابرقهرمانند. حتی همسر او هم یک ابرقهرمان است. نام همسر تام کمال‌گرا است. اما از همان شب جشن عروسی همسر تام انگار هیپنویزم می‌شود و تصور می‌کند تام یک موجود تامرئی است. تمام خیلی تلاش می‌کند اما کمال‌گرا او را نمی‌بیند. چند ماه بعد کمال‌گرا دیگر شک ندارد که تام او را رها کرده است بنابراین تصمیم می‌گیرد به ونکوور برود و از ابر قدرتش استفاده کند و دلشکستی‌اش را در تورنتو جا بگذارد. کمال‌گرا سوار هواپیما می‌شود اما خبر ندارد که تام کنار او نشسته است. تام حالا تا رسیدن هواپیما به ونکوور وقت دارد خودش را به کمال‌گرا نشان دهد. اگر نتواند همسرش برای همیشه از دستش می‌رود.

 اندرو کافمن با این داستان نمادین نشان می‌دهد که چگونه گاهی اوقات کمال‌گرایی چشم انسان را بر روی واقعیات زندگی می‌بندد.

 خواندن کتاب همه دوستان من ابر‌قهرمان اند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران رمان‌ مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب همه دوستان من ابر‌قهرمان اند

یک روز صبح، دقیقاً پنج ماه پس از عروسی، کمال‌گرا زودتر از همیشه از خواب بیدار شد. به مغازهٔ نبش خیابان رفت تا یک بسته سیگار بخرد، اما وقتی پای صندوق رسید، مکث کرد. سه کارتن سیگار خواست و یک فندک صورتی پلاستیکی هم خرید. از آنجا تا یک ارزان‌سرا پیاده رفت و با سه دلار و نودونه سِنت بزرگ‌ترین زیرسیگاری موجود را خرید.

او با کیسهٔ پلاستیکی‌ای که سیگارها، زیرسیگاری و فندک صورتی در آن بود به آپارتمانش برگشت. کیسه را روی میز انداخت؛ زیرسیگاری بر اثر برخورد با میز تقّی صدا داد.

کمال‌گرا با نامه‌بازکن هر سه کارتن سیگار را باز کرد و روکش پلاستیکی هر بیست‌وچهار پاکت سیگار را درآورد. همهٔ سیگارها را از پاکت‌هایشان بیرون کشید و یک دسته سیگار ششصدتایی درست کرد.

کمال‌گرا شروع کرد به سیگار کشیدن. ششصد نخ سیگار به‌نظرش عددی باورنکردنی رسید. مطمئن بود تا قبل از دودکردن آخرین نخ سیگار تام برمی‌گردد.

دوازده روز بعد، ششصدمین سیگار لای انگشت‌های زردشده از نیکوتینش قرار داشت. فندک صورتی در دستش لیز خورد. انگشت شستش پرید. کمال‌گرا شعله را به نوک سیگار چسباند، بدون سرفه کردن دود را به ریه برد که ناگهان کسی در زد.

کمال‌گرا دود را بیرون داد و سیگار روشن را لبهٔ زیرسیگاری گذاشت. صدایی از درونش به او می‌گفت که در را باز نکند. صدا به او گفت اگه تام باشه که در نمی‌زنه. او به‌هرحال در را باز کرد.

مردی که روبه‌روی او ایستاده بود قد بلندی داشت، تازه اصلاح کرده بود و موهای روی شقیقه‌اش سفید بود. کت‌وشلوار سیاه و پیراهن سفید و کراوات سیاهش حسابی مرتب بودند. کفش‌هایش برق می‌زد. کنارش روی زمین جعبهٔ نمونهٔ بزرگی به‌اندازهٔ یک جاروبرقی قرار داشت. مرد به او لبخند زد.

کمال‌گرا همیشه از فروشندگان جاروبرقی نفرت داشت. نه دلیل خاصی در کار بود و نه تجربهٔ دردناکی مربوط به گذشته. نه پدری غایب و نه معشوقی قدیمی داشت که فروشندهٔ جاروبرقی بوده باشند. او بی‌هیچ دلیلی از این آدم‌ها بدش می‌آمد.

کمال‌گرا گفت: «من جاروبرقی لازم ندارم.»

مرد جواب داد: «من جاروبرقی نمی‌فروشم.» صدایش حالتی شعرگونه داشت، آرام و اطمینان‌بخش بود.

کمال‌گرا پرسید: «پس چی می‌فروشی؟»

مرد گفت: «من عشق می‌فروشم.»

آرزو
۱۴۰۰/۱۰/۰۲

راستش انتظار بیشتری از پایانش داشتم ولی با این حال خوش گذشت بهم حین خوندنش و دوست داشتم یه‌نفس تمومش کنم :) به وجد میومدم از خلاقیت نویسنده و نکات بامزۀ کوچکی که توی متن بود.

ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۰۷/۲۰

همۀ دوستان من ابرقهرمان‌اند داستان سفری کوتاه و عجیب است. سفری برای کشفی دوباره همراه با چاشنی عشق. اندرو کافمن با گریزی به ماجراهای زندگی این زوج، کاری می‌کند که با خواندن این داستان آرزو کنید تام بتواند چشمان کمال‌گرا

- بیشتر
k
۱۴۰۲/۰۳/۲۳

فقط میتونم بگم بعضی جاهاش یکم متن درهم میشد که نمیدونم مشکل از ترجمه بود یا نویسنده وگر نه داستان خوب. پایان. و به کل جالب بود اما اگر بخوام در یک کلمه کتاب رو توصیف کنم فقط میتونم بگم عجیب

سکوت
۱۴۰۱/۰۸/۱۱

چرا اینجوری تموم شد ..... اصلا چرا من اول که این کتابو گرفتم به دلم قشنگ نیومد و بیخیالش شدم و بعد از سه روز که رفتم یه قسمتشو ببینم چنان خوشم اومد و مشتاق اش شدم که سرجام چندساعت نشستم

- بیشتر
Emma
۱۴۰۱/۰۷/۲۸

کتاب عجیبی بود

حتی ساعت، تنها ابرقهرمانی که توانایی سفر در زمان را دارد، هم فکر نمی‌کند که قدرتش خاص و استثنایی باشد. او سریعاً در جواب می‌گوید همه می‌توانند به گذشته و آینده سفر کنند و مدام مشغول این کارند. قدرت حقیقی آن است که توانایی سفر نکردن در زمان را داشته باشی.
آرزو
اگه موسیقی نامرئیه، نامرئی بودن چطور می‌تونه این‌همه بد باشه؟
آرزو
او به‌شدت و با تمام وجود عاشق برعکس شد. فرافکن تمام عواطفش را به او القا می‌کرد. اما برعکس، به‌علت برعکس بودنش، تمام چیزهایی را که فرافکن القا می‌کرد کاملاً برعکس به‌خاطر می‌آورد.
سکوت
او در خودرویش نشست و نقدینگی هرکسی را که از کنارش رد می‌شد حساب کرد و متوجه چیز عجیبی شد؛ بعضی‌ها میلیون‌ها دلار سرمایه داشتند و بعضی هم تا خرخره در بدهی‌هایشان غرق بودند، اما همگی نگران و مضطرب به‌نظر می‌رسیدند. او به این نتیجه رسید که تنها یک «مقدار» پول وجود دارد: «اصلاً کافی نیست.»
آرزو
ساعت شنی ابرقهرمان ساکتی است که دیگران را عصبی می‌کند. قدرت ویژهٔ او استعدادهای بالقوهٔ حیرت‌انگیزش است. در جمع‌ها در گوشه‌ای می‌نشیند، به هر سؤالی جواب می‌دهد اما خودش هیچ‌وقت سؤال‌وجوابی را شروع نمی‌کند. او هم مانند دیگران همیشه منتظر و نظاره‌گر است.
سکوت
دختر اُفتان از طبقهٔ دوم هیچ ساختمانی بالاتر نمی‌رود. تابه‌حال پایش به هیچ بالکنی نرسیده و کف زمین تنها جایی است که رویش می‌نشیند. چند تا از چیزهایی که از آنها افتاده عبارت‌اند از درخت، ماشین، اعتبار، پنجرهٔ طبقهٔ اول، اسب، دوچرخه، نردبان، واگن قطار، تعداد بی‌شماری پیشخان آشپزخانه و البته از روی زانوی مادربزرگش. یک شب زمستانی که کنار گوش سیگار می‌کشید، خودش را بیشتر داخل ملافه مچاله کرد و اعتراف کرد تنها چیزی که تابه‌حال در آن نیفتاده دام عشق است. بعد هم به عقب خم شد تا سیگارش را خاموش کند و از تخت افتاد.
NeginJr
«خوشحال نیستی؟‌» «نه.» «پس بهتره که بری.»
NeginJr
بعضی‌ها میلیون‌ها دلار سرمایه داشتند و بعضی هم تا خرخره در بدهی‌هایشان غرق بودند، اما همگی نگران و مضطرب به‌نظر می‌رسیدند. او به این نتیجه رسید که تنها یک «مقدار» پول وجود دارد: «اصلاً کافی نیست.»
z.n
آقای شانس درِ خانه‌ها را می‌زند و همان‌جا پشت در می‌ماند. نمی‌توانید باور کنید چه تعداد اندکی در به روی او باز می‌شود.
المیرا
او در خودرویش نشست و نقدینگی هرکسی را که از کنارش رد می‌شد حساب کرد و متوجه چیز عجیبی شد؛ بعضی‌ها میلیون‌ها دلار سرمایه داشتند و بعضی هم تا خرخره در بدهی‌هایشان غرق بودند، اما همگی نگران و مضطرب به‌نظر می‌رسیدند. او به این نتیجه رسید که تنها یک «مقدار» پول وجود دارد: «اصلاً کافی نیست.»
NeginJr
خرگوش استرسی اگر به مهمانی‌ای وارد شدید و احساس کردید زیادی آرام هستید، به‌احتمال زیاد خرگوش استرسی آنجاست. با توانایی جذب اضطراب تمام کسانی که در شعاع پانزده‌متری او قرار دارند؛ خرگوش استرسی به تمام مهمانی‌ها و دورهمی‌ها دعوت می‌شود. قدرت او ریشه در تربیت سفت‌وسخت کاتولیکی‌اش دارد.
NeginJr
«رفیق! دو راه داری تا از دست هیولای اضطراب خلاص بشی؛ یا باید بری حموم یا بخوابی.»
NeginJr
دختر اُفتان از طبقهٔ دوم هیچ ساختمانی بالاتر نمی‌رود. تابه‌حال پایش به هیچ بالکنی نرسیده و کف زمین تنها جایی است که رویش می‌نشیند. چند تا از چیزهایی که از آنها افتاده عبارت‌اند از درخت، ماشین، اعتبار، پنجرهٔ طبقهٔ اول، اسب، دوچرخه، نردبان، واگن قطار، تعداد بی‌شماری پیشخان آشپزخانه و البته از روی زانوی مادربزرگش. یک شب زمستانی که کنار گوش سیگار می‌کشید، خودش را بیشتر داخل ملافه مچاله کرد و اعتراف کرد تنها چیزی که تابه‌حال در آن نیفتاده دام عشق است. بعد هم به عقب خم شد تا سیگارش را خاموش کند و از تخت افتاد.
NeginJr
او در خودرویش نشست و نقدینگی هرکسی را که از کنارش رد می‌شد حساب کرد و متوجه چیز عجیبی شد؛ بعضی‌ها میلیون‌ها دلار سرمایه داشتند و بعضی هم تا خرخره در بدهی‌هایشان غرق بودند، اما همگی نگران و مضطرب به‌نظر می‌رسیدند. او به این نتیجه رسید که تنها یک «مقدار» پول وجود دارد: «اصلاً کافی نیست.»
NeginJr
«هنوزم شکسته‌ست. خوب شد که اون دختره رو از قلبت پاک کردی. دیگه اون دردها رو حس نمی‌کنی اما هنوزم قلبت شکسته‌ست.» «نمی‌تونی تعمیرش کنی؟» «نه. کاملاً شکسته. وقتی این‌جوری بشکنه دیگه کاری از دست کسی برنمی‌آد.»
NeginJr
هیپنو گفت: «من هیپنوتیزمت کردم. اما نمی‌شه کسی رو برای کارهایی که دلش نمی‌خواد انجام بده هیپنوتیزم کرد. من فقط اجازهٔ کار رو صادر می‌کنم.» او با قاشقش به لبهٔ لیوان قهوه ضربه زد و کمال‌گرا را هیپنوتیزم کرد تا باور کند رابطه‌داشتن با او بهترین اتفاق زندگی‌اش خواهد بود. کمال‌گرا از همان لحظه تا سه ماه بعدش با او قرار می‌گذاشت.
NeginJr
کمال‌گرا ابرقهرمان است. منبع قدرت او نیازش به مرتب‌کردن اوضاع است. به‌قدری خواهان کمال است که می‌تواند اراده کند و با ذهنش کارها را به کمال برساند. تام ابرقهرمان نیست، هرچند پیش از کمال‌گرا دوستان ابرقهرمان دیگری هم داشته.
NeginJr
قفسهٔ سینه‌اش را بالا زد. قلب تام در دست‌های او می‌تپید. و درست زیر قلبش، کمال‌گرا جعبهٔ طلایی جواهرنشانی را پیدا کرد. جعبه را باز کرد. امیدها، آرزوها و ترس‌های تام درون جعبه بود. کمال‌گرا به آنها زل زد، از زیبایی‌شان و از اینکه آنجا پیدایشان کرده بود، شگفت‌زده شد. درست در همان لحظه، عاشق تام شد.
آرزو

حجم

۷۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۷۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۱۹,۸۰۰
۱۳,۸۶۰
۳۰%
تومان