کتاب غیر قابل چاپ
معرفی کتاب غیر قابل چاپ
کتاب غیر قابل چاپ دربردارنده ۹ داستان با نامهای «شبیه یک هنرپیشهی خارجی»، «آناهیتای شرقی»، «من به یک لیلی محتاجم»، «چشم در برابر چشم»، «لباس خواب صورتی»، «راه چهارم، تلختر از زهر»، «همیشه پای یک زن در میان است»، «خبر مرگ»، و «غیر قابل چاپ» است. کتاب غیر قابل چاپ نویسنده مشهور سیدمهدی شجاعی نوشته است.
درباره کتاب غیر قابل چاپ
این کتاب مجموعهای از داستانهای نویسنده است که در زمانهای متفاوت نوشته است. داستانها روایت جذابی دارند که خواننده را با خود همراه میکند و به کشف تجربیات تازه میبرد. این کتاب مجموعهای از اتفاقات و گفتوگوهای جذاب است که نثر خاص نویسنده را نشان میدهد. بخشی از این کتاب به وضعیت زنان و قربانی شدن آنها و روابط ناسالم و مشکلات اجتماعی میپردازد.
خواندن کتاب غیر قابل چاپ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره سید مهدی شجاعی
سید مهدی شجاعی متولد ۱۳۳۹ُ نویسنده و فیلمنامهنویس است. وی در سال ۱۳۷۶ اقدام به تاسیس انتشارات نیستان کرد. او آثاری برای بزرگسالان و آثاری نیز برای کودکان و نوجوانان دارد. علاوه بر این سابقه فعالیت با کارگردانهای بسیاری از جمله مجید مجیدی را نیز در کارنامه خود دارد.
از سید مهدی شجاعی کتابهای گنجی که میجستیم، ماهی رنگینکمان و یک اتفاق دیگر و... و همین طور چندین کتاب صوتی مثل: پدر عشق و پسر، رزیتا خاتون، آفتاب در حجابُ از دیار حبیب، کشتی پهلوگرفته و... در طاقچه موجود است.
بخشی از کتاب غیر قابل چاپ
مرد گفت: نه، هر روز نه، هر وقت مواجه بشم. گاهی وقتها هم روزی دوبار.
البته فقط خانمها نیستن. با خیلی از آقایون هم همین مشکلرو دارم. بعضیها فکر میکنن مارلون براندوان، بعضیها فکر میکنن آرنولدن. تازه فقط مسأله مشابهت با هنرپیشهها نیست...
زن آینه کوچکی از کیفش درآورد و با دستمال کاغذی خرده ریملهای زیر چشمش را پاک کرد و درحالیکه آینه را در کیفش میگذاشت، گفت: یه مزاحم حرفهای! خوب شد که به دام افتادی.
افسر نگهبان گفت: البته با درایت نیروی انتظامی و تعقیب و مراقبت خستگیناپذیر بر و بچهها.
زن با تعجب گفت: بله؟!
افسر نگهبان گفت: خب البته ما شمارو هم از خودمون میدونیم.
زن با عشوه گفت: وا؟ چایی نخورده فامیل شدیم.
افسر نگهبان زهر متلک زن را ندیده گرفت و فریاد زد: آشتیانی! چایی بیار.
سربازی در را باز کرد و پاهایش را به هم کوفت: چشم جناب سروان. و رفت.
مرد گفت: ببین جناب سروان! من مزاحم حرفهای نیستم. فراری هم نبودم که به دام افتاده باشم. هر جا که تذکری دادهام، تاوانشم پرداختهام، کلانتریشم رفتهام. به هیچکس هم بدهکار نیستم.
افسر نگهبان به تلخی گفت: بقیه حرفها تو دادگاه.
و کاغذی پیش روی مرد گذاشت و گفت: مشخصاتتو بنویس. مرد سریع مشخصاتش را نوشت و کاغذ را برگرداند. افسر نگهبان کاغذ را به زن داد و گفت:
ـ شما هم مشخصاتتونو بنویسین.
تا آشتیانی در بزند و اجازه بگیرد، پایش را بکوبد و چایها را روی میز بگذارد، زن هم مشخصاتش را نوشت و کاغذ را به افسر نگهبان داد.
افسر نگهبان پس از مروری کوتاه به زن گفت: این شماره تلفن منزله؟
زن گفت: بله، خونه خودمه.
افسر نگهبان گفت: اگه ممکنه شماره موبایل رو هم بدین. شاید لازم بشه
حجم
۴۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۴۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
نظرات کاربران
کتاب سرگرم کننده ای بود من از خواندنش لذت بردم
یکی از بامزه ترین و هیجان انگیز ترین و خنده دار ترین کتاب هایی بود که تا به حال خوندم به گونه ای که سر هر داستان متعجب و حیرت زده میشید . هم تاسف میخورید و هم میخندید واقعا