کتاب امروز، بشریت...
معرفی کتاب امروز، بشریت...
کتاب امروز، بشریت... نوشته سیدمهدی شجاعی مجموعهای از داستانهای کوتاه این نویسنده توانمند است که هرکدام به بخشی از جامعه پرداخته است. کتاب امروز، بشریت را انتشارات نیستان منتشر کرده است.
درباره کتاب امروز، بشریت
این کتاب شامل داستانهایی با نامهای آخرین دفاع، امروز، بشریت...، آب در لانه، یکی بیاید مرا تحویل بگیرد، با یه جنگ چطوری و حساب پسانداز است. هر داستان روایتی جذاب دارد و نویسنده که تواناییاش را بارها ثابت کرده است در این کتاب با داستانهای کوتاهش دنیای مورد نظر خودش را به تصویر میکشد و خواننده را با خودش همراه میکند.
خواندن کتاب امروز، بشریت... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستان پیشنهاد میکنیم
درباره سید مهدی شجاعی
سید مهدی شجاعی متولد ۱۳۳۹ نویسنده و فیلمنامهنویس است. وی در سال ۱۳۷۶ اقدام به تاسیس انتشارات نیستان کرد. او آثاری برای بزرگسالان و آثاری نیز برای کودکان و نوجوانان دارد. علاوه بر این سابقه فعالیت با کارگردانهای بسیاری از جمله مجید مجیدی را نیز در کارنامه خود دارد.
از سید مهدی شجاعی کتابهای گنجی که میجستیم، ماهی رنگینکمان و یک اتفاق دیگر و... و همین طور چندین کتاب صوتی مثل: پدر عشق و پسر، رزیتا خاتون، آفتاب در حجابُ از دیار حبیب، کشتی پهلوگرفته و... در طاقچه موجود است.
بخشی از کتاب امروز، بشریت...
«من اعدامیام، خودم هم قبول دارم؛ ولی چهار کلمه حرف حساب هم دارم که تا نگویم، نمیگذارم اعدامم کنید.»
دایی مقتول داد میزند: «تو و حرف حساب!؟ تو اگر...»
رئیس دادگاه به روی میز میکوبد و متّهم، یعنی باسم رحمتی فرزند حسن، با خونسردی جواب میدهد: «شما که انگار قرار بود خفه شید، پس چطور شد؟»
دایی مقتول سرخ میشود. از جا برمیخیزد و پیش از اینکه حرفش بیاید، دستش را تکان میدهد و قبل از اینکه بگوید: «هفت جدّ و...» رئیس دادگاه دست به روی میز میکوبد و فریاد میزند: «ساکت!»
و متهم، یعنی باسم رحمتی فرزند حسن، ادامه میدهد:
«بیخود اینقدر جوش میزنید. شماها بعد از من، وقت برای حرف زدن، زیاد دارید. این منم که باید هر چه زودتر حرفهایم را بزنم و بروم اعدام شوم. شما هر چقدر خواستید، بعد از من دادگاه درست کنید و سخنرانی کنید، من حرفی ندارم. البتّه قاعدهاش این بود که من بنشینم و وکیل محترم صحبت کنند. ایشان البتّه بسیار بهتر از من حرف میزنند و حرفهای بهتری هم میزنند...»
وکیل مدافع، لبخند رضایتی میزند، از روی صندلی بلند میشود، سرش را به نشانه تشکر تکان میدهد و دوباره مینشیند.
متهم، یعنی باسم رحمتی فرزند حسن، ادامه میدهد:
«ولی علّت اینکه نگذاشتم این بار، ایشان صحبت کنند، این بود که ایشان حرفهای مرا نمیزنند. جناب رئیس دادگاه و حضّار، بهتر از من میدانند که وکلا اغلب پول میگیرند که جای حق و باطل را با هم عوض کنند.»
وکیل مدافع برمیآشوبد، از جا بلند میشود و فریاد میزند: «آقای رئیس دادگاه! بنده عرض کردم که متهم دیوانه است!»
رئیس دادگاه جوابی نمیدهد. متهم، یعنی باسم رحمتی فرزند حسن، ادامه میدهد:
«آقای وکیل مدافع! خونتان را بیجهت کثیف میکنید. من محکوم شوم یا تبرئه، شما یک اندازه پول میگیرید. پس بگذارید من حرفهایم را بزنم.
در مورد وکلا این نکته را هم اضافه کنم که، کاری که انجام میدهند، الحق کار مشکلی است. تسلّط بر زیر و بم و چم و خمِ قوانین، کار سادهای نیست؛ تسلّطی که بتواند مواد و تبصرههای به این خشکی را هر لحظه به سمتی خم کند و گاهی از یک قانون ثابت، در دو موقعیت متفاوت دو نتیجۀ متضاد بگیرد. ولی علّت اینکه این آخرین بار را اجازه ندادم که وکیلم صحبت کند این بود که قصد تبرئه شدن نداشتم. فکر کردم حقیقت اگر روشن شود، بهتر از این است که من تبرئه شوم. بفرمایید! این هم یک شعار محکمه پسند: حقیقت اگر روشن شود بهتر از این است که من تبرئه شوم.»
حجم
۶۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۶۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه