دانلود و خرید کتاب کجا می روی؟ هنریک سینکیویچ ترجمه حسن شهباز
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب کجا می روی؟

کتاب کجا می روی؟

انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۴.۰از ۸۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کجا می روی؟

کتاب کجا می روی؟ داستانی نوشته هنریک سینکیویچ نویسنده اهل لهستان است که جایزه نوبل ادبیات را برایش به ارمغان آورد. این داستان زیبا و طولانی که بر اساس روایت‌ها و ماجراهای واقعی نوشته شده است، عشقی پرشور و حرارت را در بستر تاریخ فرمانروایی یک حاکم سنگدل بیان می‌کند. 

این کتاب را نشر ماهی با ترجمه حسن شهباز منتشر کرده است.

درباره کتاب کجا می‌روی؟

داستان کتاب کجا می روی در روم باستان در سال‌های به قدرت رسیدن نرون امپراطور بی‌رحم و قسی‌القلب می‌گذرد که برای به قدرت رسیدن حتی به مادر خویش رحم نکرده و مادر را با دستان خویش به قتل می‌رساند. شخصیت مرکزی رمان نرون است و داستان سرگذشت ویرانی و سرنگونی وی پس از چهارده سال حکومت است. مردم عادی هموار در وحشت و هراس عجیب به سر می‌برند و هرگاه سربازان نرون وارد خانه‌ای می‌شدند سایه مرگ در انتظار ساکنان آن خانه بود. در این دوران بود که مسیحیان معتقد پس از مصلوب شدن عیسی برای تجمعات و تبلیغ مذهب مسیحیت به صورت پنهانی رفت و آمد کرده و در خفا زندگی می‌کردند.

مارکوس از فرماندهان جنگی پادشاه نرون بر اثر حادثه‌ای مجروح شده و به خانه مردی مهربان منتقل می‌شود. مارکوس عاشق دختر مسیحی این خانواده به نام لیژیا شده اما لیژیا به عشق زمینی و دیوانه‌وار مارکوس علاقه‌ای ندارد. در طی این اتفاقات، اتفاقات شگفت‌انگیز دیگری در شرف وقوع است که خواننده با مطالعه کتاب کجا می‌روی درگیر آن می‌شود. خوشخوان بودن کتاب با مضامین و مفاهیم مسیحیان اولیه، تاریخ امپراطوری روم باستان و عاشقانه بسیار دور از فکر است اما با شروع کتاب جذابیت و گیرایی کتاب شما را درگیر کرده و دست از آن نمی‌کشید.

خلاصه رمان کجا می روی؟

داستان رمان کجا می روی با یکی از مشاوران باهوش و صاحب ذوق امپراطور نرون «پطرونیوس» آغاز می‌شود. پطرونیوس به دین و خدایان اعتقادی نداشته و سعی در خوشگذرانی و لذت از زندگی دارد. وی گاهی در مقابل حرف‎‌های پادشاه خونخوار ایستاده و از این جریان هیچ ترس و ابایی ندارد. با این رفتار است که در بین مردم عادی محبوبیت یافته است. پادشاه نرون به شعرسرایی علاقه‌مند است اما در آن هیچ استعدادی ندارد و اگر کسی از اطرافیان نظری غیر از نظرات خوب ندهند و وی را تشویق نکنند سریعا به دست جلادان افتاده و به مرگ محکوم می‌شوند. نرون دیوانه قبل از مرگش برای بازماندگان احساس تاسف می‌کند زیرا هنرمندی بزرگ همچون نرون را از دست می‎‌دهند.

این پادشاه مجنون عاشق دختری به نام اوکتاویا شده و با او ازدواج می‌کند و پس از خاموش شدن عشق زودگذرش وی را کشته و با زنی هوسران به نام پوپیه زناشویی می‌کند. نرون با آتش کشیدن زندگی هزاران نفر و انداختن این آتش‌سوزی‌ها به گردن مسیحیان شروع به قتل عام و کشتارشان کرده و روزگار بر آنان تنگ می‌کند. پطرس حواری و دیگر مسیحیان با علائم و نشانه‌های محرمانه یکدیگر را شناسایی کرده و ملاقات می‌کنند. در تمام این اتفاقات داستان عشق زمینی مارکوس به دختر مسیحی که زمانی شاهزاده بوده است خوانش این مفاهیم مذهبی، حماسی و تاریخی را جذاب‌تر کرده و تلاش‌های مارکوس برای رسیدن به این عشق در کتاب کجا می‌روی؟ به زیبایی روایت شده است.

مردم روم پس از مرگ نرون تمام آثار حیات وی را از میان بردند تا کلمه‌ی نرون از قاموس بشریت محو شود اما نرون و ماجرای ننگین زندگی‌اش از دهانی به دهان دیگر و از نسلی به نسل بعد منتقل شد و هنریک سینکیویچ لهستانی قبل از نوشتن این داستان تاریخی مدت بسیار طولانی به مطالعه‌ی تاریخ روم و امپراطوری‌هایش پرداخته و وقایع را با مهارت بسیار به تصویر کشیده است.

خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

کتاب کجا می‌روی اثری جاودانه از هنریک سینکیویچ، کتابی است با درون‌مایه تاریخی و مضامین عاشقانه، ترکیبی شگفت‌انگیز از وقایع تلخ زمان پادشاهی نرون امپراطور روم باستان و عشقی دیوانه‌‌وار. پرداختن به مضامین مذهبی مسیحیت در خفا و کشتن مسیحیان در دوران نرون این پادشاه سنگدل در بخش‌هایی از کتاب مشهود است. اگر به داستان‎‌های بلند تاریخی و حماسی و مضامین عاشقانه علاقه‌مند هستید این کتاب برای مطالعه بسیار مناسب و خوشخوان است.

چرا باید کتاب کجا می روی را بخوانیم؟

کتاب پر کشش و جذاب کجا می‌روی با متنی روان و ساده داستان عاشق شدن سردار جوانی به دختری خداپرست و مسیحی معتقدی است، عشقی که در طول داستان به معنویات پرداخته و جوان سرکش را در مسیر هموار هدایت می‌کند. در کنار مضامین عاشقانه و مذهبی، این کتاب پر از ترس، هیجان، ایمان، شادی و امید است. کتابی که قابل پیش‌بینی نیست و زمانی که با نگرانی سعی در پیش‌بینی صحنه‌ها دارید؛ نویسنده با مهارت بسیار خواننده را به شگفتی وا می‌دارد. متن روان و ساده و غیر قابل حدس در کنار تاریخ روم باستان با آن بناهای عظیم و غول‌آسا و امپراطوری نرون پادشاه سنگدل و خونخوار، همچنین روایت تاریخی و حماسی داستان دلایل قانع‌کننده‌ای برای مطالعه کتاب هستند.

درباره هنریک سینکیویچ

هنریک سینکیویچ در سال ۱۸۴۰ در شهری کوچک در لهستان پا به عرصه وجود نهاد. از تاریخ چنین بدست آمده است که وی در رشته‌ی ادبیات و تاریخ تحصیل کرده و سردبیری نشریه‌ای به نام اسلو را به عهده گرفته است.

نخستین کتاب هنریک سینکیویچ با نام بی‌حاصلی درون‌مایه رمانتیک دارد و با بینشی اثبات‌گرایانه به شرح زندگانی دانش‌آموزان پرداخته است. داستان روایت زندگی یوسف و دوست قدیمی‌اش است که با یکدیگر سعی در راه‌اندازی و اداره یک مدرسه دارند. در این بین یوسف عاشق شده و داستان عاشقانه کتاب آغاز می‌گردد. گره خوردن مسائل کاری و عشق یوسف مسیر داستان را شکل می‌دهد. پس از نوشتن این رمان بود که هنریک سینکیویچ سبک نوشتاری خود را تغییر داده و به درون‌مایه احساسات قهرمانان داستان‌هایش بیشتر توجه نشان می‌دهد. او در آثارش به آفرینش انسان‌های تخیلی راستین و بدون پیرایه پرداخته است.

به دنبال سفرهای هنریک سینکیویچ به آمریکا برای دیدار دوستش جرمیا کاترین و دیدار از محله لهستانی‌نشین کالیفرنیا بود که کتاب تصویری از آمریکا را نوشت. این کتاب در آمریکا شهرت فراوان یافت و با ترجمه جرمیا کاترین به انتشار رسید. پس از سفر به آمریکا بود که هنریک سینکیویچ سفر‌های متعددی به آفریقا و اروپا داشت و گرداگرد جهان را به چشم دید. پس از این سفرها بود که هنریک دست به نوشتن مجموعه کتابی سه جلدی درباره جانبازی‌های ملت لهستان در قرن هفدهم بر ضد قزاق‌ها، تاتار‌ها، عثمانی‌ها و سوئدی‌ها نوشت. و پس از انتشار این مجموعه سه جلدی با نام گروه سه‌تایی بود که نوشتن کتاب کجا می‌روی؟ را آغاز کرد. این کتاب در سال ۱۹۰۵ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. اعطای این جایزه از طرف بنیاد نوبل به پاس خدمت و شایستگی وی به عنوان نویسنده حماسی اعلام شده است. از دیگر کتاب‌های هنریک سینکیویچ می‌توان به دور از تعصب که در سال ۱۸۹۱ انتشار یافت، بچه‌های خاک، با آتش و شمشیر و طوفان نوح اشاره کرد.

هنریک سینکیویچ در سال ۱۹۱۶ در سن ۷۰ سالگی در سوئیس دار فانی را وداع گفت.

اقتباس‌های سینمایی از کتاب کجا میروی؟

فیلم سینمایی quo vadis که در سال ۱۹۵۱ در آمریکا به اکران رسید با اقتباس از کتاب کجا می روی هنریک سینکیویچ ساخته شده است. این فیلم به کارگردانی مروین لیروی و تهیه‌کنندگی سام زیمبالیست است. در این فیلم داستان حکومت روم قدیم و ظهور مسیحیت همچنین داستان آتش‌سوزی بزرگ روم و کشتار مسیحیان به دست پادشاه زمان، نرون، به بهترین شکل روایت شده است. در این فیلم بانوی آزاده‌ای به نام کلودیا اکتا در کشته شدن نرون با خنجر کمک می‌کند. زمانی که مردم متوجه می‌شوند آتش‌سوزی روم به دستان آلوده نرون آتش گرفته است در تلاش برای کشتن وی بر‌می‌آیند اما کلودیا پیش از هجوم مردم نرون را ترغیب می‌کند تا خود را با خنجر بکشد و خود خنجر به دست نرون می‌دهد. این فیلم در سال ۱۹۵۲ نامزد هفت جایزه اسکار شد.

چند جمله آموزنده از متن کتاب

این نکته را همیشه به خاطر داشته باش که سنگ مرمر گرچه زیبا و نایاب است با این وجود تا دست استاد مجسمه‌ساز به آن نرسیده و شاهکار دلپذیر از آن پدید نیاورده به خودی خود چیزی نیست.

جهان ما اسراری در بر ندارد. ما فقط یک چیز، یک متاع داریم که می‌کوشیم در بین افراد بشر رواج پیدا کند و آن عشق است.

بخشی از کتاب کجا می روی؟

«...می‌خواهم بگویم که او مرا به‌کلی دگرگون کرده و حس می‌کنم که از این ساعت به بعد زندگی من بدون او غیرممکن است. تعجب نکن که این‌طور آشکارا صحبت می‌کنم، اتفاقآ می‌بینم که خواب عجیب من هم تعبیر شده و من به سرنوشتی که در کمینم قرار گرفته بود گرفتار شدم...»

«کدام خواب؟»

«وقتی از آسیا بازمی‌گشتم، گذارم به معبد مپسوس افتاد و شبی را در آن‌جا به صبح آوردم. تو می‌دانی که این خدای مقتدر مشرق‌زمین، الهام‌بخش کلیهٔ جوانان و صاحبدلان است. اوست که تمام عاشق‌پیشگان و زیباپرستان را یاری می‌دهد. او نیمه‌شب به خواب من آمد و گفت: 'ای جوان! برحذر باش که تو عاشق خواهی شد و این عشق تغییر بزرگی در سرنوشت تو پدید خواهد آورد!' صبح که بیدار شدم ساعت‌ها به این رؤیای خود اندیشیدم و اکنون می‌بینم که پیشگویی او به حقیقت پیوسته...»

پطرونیوس درحالی‌که تبسمی بر لب می‌آورد، گفت: «پلینی، طبیعی‌دان مشهور، به خدایان عقیده ندارد. اما به خواب زیاد معتقد است. اگر نظر مرا در این مورد بخواهی باید بگویم که به نظر من در این دنیا فقط یک خدای سرمدی هست که هم نیرومند است و هم الهام‌بخش، و آن ونوس، الههٔ عشق و زیبایی، است. اوست که تمام قلوب بشری را به هم نزدیک می‌کند و اوست که چشم و دل عاشق را به معشوق می‌گشاید. تو می‌دانی که عقیدهٔ ما رومیان بر این است که اروس، رب‌النوع عشق، این جهان را از آشفتگی و کینه‌توزی و برادرکشی به دور داشته و اگر در این کار یک لحظه تعلل ورزیده، جنگ و خونریزی به راه افتاده. حال وجود او خوب است یا نه، کاری بدان ندارم، البته ما باید به قدرت خدای عشق ایمان داشته باشیم...»

مارکوس با ناراحتی سخنش را قطع کرد: «پطرونیوس! کار من از فلسفه و حکمت گذشته و تو به‌جای آن‌که فکری برای مشکل من بکنی، سرگرم خیالات خود هستی؟»

«به من بگو آرزویت چیست و می‌خواهی برایت چه‌کار کنم؟»

«می‌خواهم که تو تدبیری به حال من بیندیشی... به من بگویی که به چه طریق می‌توانم لیژیا را داشته باشم. دلم می‌خواهد که این بازوان من، این بازوانی که همهٔ دوست و دشمن به زور و توانایی آن‌ها اذعان دارند، بدن لطیف و بهشتی او را در آغوش بگیرند و ساعت‌ها بر سینهٔ من بفشارند... آرزو دارم که پهلوی او بنشینم و نفسم با نفس عطرآگین او مخلوط شود... اوه... پطرونیوس، اگر بدانی چقدر او را دوست دارم! اگر او برده بود حاضر بودم تمام هستی خود را به پای او بریزم و او را برای خود بخرم تا با من زندگی کند... نه برای یک ماه یا یک سال، بلکه برای همهٔ عمر... تا آن‌وقت که تارهای موی من مثل موهای سقراط به رنگ برف‌های سپید کوهستان شود!»

پطرونیوس که از دیدن این‌همه شور و هیجان مارکوس به حیرت افتاده بود، گفت: «اگر او برده نیست پس چرا به نام یکی از افراد خانوادهٔ پلوتیوس به همسری تو درنمی‌آید؟»

مارکوس پاسخ داد: «معلوم می‌شود که تو پومپانیا را نمی‌شناسی. این زن پرهیزکار به قدری به لیژیا علاقه‌مند شده که حاضر نیست ولو برای یک دقیقه او را ترک کند!»

«چرا، من پومپانیا را می‌شناسم... مثل این‌که خدایان این زن را برای حزن و ماتم خلق کرده‌اند! از آن روز که ژولیوس، قیصر مرحوم، از این دنیا رفته، او هنوز جامهٔ عزا را از تن بیرون نکرده... در این دنیا مثل او زنان وارسته و از آشنا و بیگانه گسسته فراوانند. در ساحل رود نیل، در مصر علیا...»

مارکوس با ناراحتی به میان سخنش دوید: «پطرونیوس! پطرونیوس! تو را به همهٔ خداوندان سوگند که داستان ساحل نیل را فعلا کنار بگذار! من برای کمک نزد تو آمده‌ام، آیا حاضر نیستی که مشکل مرا آسان کنی؟»

«چه بگویم، مارکوس من؟ تو مرا در محظور بزرگی قرار داده‌ای. ببین، من پلوتیوس را می‌شناسم. گرچه او مرا به خاطر این نوع زندگی که در پیش گرفته‌ام ملامت می‌کند اما درعین‌حال احترام زیادی برای من قائل است و شاید بیش از دیگران به سخنان من گوش دهد. اگر فکر می‌کنی که ملاقات من با او موانع را برطرف خواهد کرد، من تحت فرمان توام.»

مارکوس یک لحظه به فکر فرورفت، سپس گفت: «من اطمینان دارم که تو می‌توانی راه را برای من هموار کنی... مغز تو منبع پایان‌ناپذیری از الهامات و ابتکارات است. شخصیت تو، فکر تو، نفوذ تو، راهنمایی‌های تو بالاخره مرا به هدف نزدیک خواهد کرد... چرا در این مورد با پلوتیوس صحبت نمی‌کنی؟»

«تو دربارهٔ من خیلی مبالغه می‌کنی... اگر مقصودت این است که مذاکرهٔ من با پلوتیوس مشکل را حل خواهد کرد به مجردی که آن‌ها به شهر بازگشتند این کار را برایت انجام خواهم داد!»

شیخ محمدعلی
۱۴۰۰/۰۸/۱۱

روایتی دراماتیک و دلنشین از یک برهه مهم تاریخی با درون مایه مذهبی. خواننده به زیبایی و ظرافت به عمق تاریخ رانده می‌شود و وقایع را با روایتی جذاب لمس می‌کند.

M.Ghahremani
۱۴۰۰/۰۸/۱۶

بینظیره این کتاب داستان عشق یکی از سرداران نرون امپراطور خونخوار روم به یکی از پیروان حضرت مسیح ... البته من سالها پیش خوندم . توصیه میکنم حتما بخونید . برنده‌ی جایزه نوبل شده

مریم فراهانی
۱۴۰۰/۰۸/۱۶

من ماه رمضون ، بعد از نماز صبح این رمان را می‌خواندم ، فصلهای آخر تپش قلب می گرفتم از هیجان ، به هیچ وجه خوندن این رمان را از دست ندهید 👌👌👌👌👌

شیما.بیات
۱۴۰۰/۱۲/۱۴

وقتی این کتاب رو خوندم ۱۶-۱۷ ساله بودم و واقعا تا سالها توی ذهنم مونده . توصیه میکنم اگر عاشق رمان و تاریخ هستید، این رمان عاشقانه رو بخونید.

~زِبی
۱۴۰۰/۰۹/۲۲

در نگاه اول جذب متن روان میشید که ترجمه نتونسته از جذابیت کم کنه و کم کم غرق میشید در فضای روم باستان با اون بناهای عظیم و رب النوع(خدایان متعدد) و در اینجا داستان سردار جوان رم شروع میشه

- بیشتر
احسان
۱۴۰۰/۰۹/۰۶

به راستی چه رمان پر محتوی و عمیقی حسی که با خواندن این رمان به شما دست میده تو هیچ فیلم و سریال و موسیقی ای نیست هر چه زودتر شروع کنید به خواندن این رمان معرکه و خودتون رو از مفاهیم

- بیشتر
DR.MOHAMMADREZA HOSSEINPOUR
۱۴۰۰/۰۹/۱۱

برای لحظه ای هم مطالعه این کتاب رو از دست ندین. رمانی پر کشش و پر از هیجان. عشق، ترس، غم، ایمان، شادی، امید و .... با این اثر تجربه می کنید.

مریم
۱۴۰۰/۰۹/۱۰

شاید عجیب باشه ولی با این کتاب میشه غرق در خنده، تاریخ، عشق و اندوه شد و در ژرفای اون مضامین عالی ای رو نوشید.

mrym
۱۴۰۰/۱۰/۰۵

بینظیر بود. فکر نمیکردم یروز به رمان های تاریخی و تاریخ روم و یونان باستان علاقه‌مند بشم. بعد از خوندنش مشتاقم بیشتر درموردشون بدونم

sohrab .sa
۱۴۰۰/۰۹/۰۵

رمان بسیار زیبایی بود توصیه میکن حتما بخونی هر چند نویسنده تو خیلی از صفحات جملات تکراری از عشق قهرمانان داستا گفته میتونی این صفححه رو نخونی ولی در کل رمان خوبی بود

گاهی شدت اندوه بیش از توانایی و بردباری بشر است!
n re
مدتی است که از مقدسات جز نام‌های زیبا و فصیح چیز دیگری نمانده!»
n re
«تنها امتیاز انسان بر حیوان همین خنده است.
سپیده اسکندری
در این دنیا نباید در مقابل نیکی انتظار نیکی داشت.
n re
فراموش مکن که انسان در هر جا و هر زمان می‌تواند از خود دفاع کند. کسی که دارای نهاد پاک و قلب عاری از آلایش است، همیشه و در هر حال پروردگار مهربان نگهدار اوست. آن کسی که توانست در سرزمین فساد و تباهی خود را از آلودگی به گناه محفوظ بدارد، سعادت جاودانی در انتظار اوست.
n re
گاهی شدت اندوه بیش از توانایی و بردباری بشر است!
jacksparrow
دیگر امروز به‌خلاف گذشته از شراب و زن و عیش و کامرانی بیزارم، حتی از دیدن قیصر و اعمال نفرت‌انگیز او وحشت دارم! می‌دانید چرا؟ برای این‌که به عشق لیژیا پایبند شده‌ام و حاضر نیستم کسی را در عالم به او ترجیح دهم. برای آن‌که لیژیا مثل برف کوهستان پاک و بی‌شائبه و دور از آلودگی است؛ برای این‌که او از اعمالی که زنان سبکسر و هوسران دیگر می‌کنند بیزار است و حالا من بدون وجود این دختر در رنجم. زندگی برای من جز زندانی وحشتناک چیز دیگری نیست.»
farinaz
به خنده‌ها و تبسم‌های ساختگی این مردم نگاه نکن. می‌بینی که چطور می‌کوشند خود را شادمان و متبسم نشان دهند؟ خودشان می‌دانند که فردای آن‌ها نامعلوم است. از کجا که تا هفتهٔ دیگر نوبت خود آن‌ها نرسد؟ در این صورت هرکس اطمینان دارد که به دنبال این خنده‌ها و مسرت‌ها، اشک‌ها و ناله‌هایی هست...
n re
تو در جنگ همیشه فاتح بودی، در عشق هم پیروزمند باش، منتهی در نبرد با زن به‌جای خشونت و بی‌رحمی، ظرافت و مهربانی به کار ببر!
سپیده اسکندری
آنچه من بدان ایمان دارم این است که تجاوز به حقوق دیگران زشت و ناپسند است و به‌عکس یاری و مهربانی زیبا و دوست‌داشتنی است. کسی که دارای احساسات پاک و عالی باشد پاکدامن است
n re
دوست من، این نکته را همیشه به خاطر داشته باش که سنگ مرمر گرچه زیبا و نایاب است مع‌هذا تا دست استاد مجسمه‌ساز به آن نرسیده و شاهکاری دلپذیر از آن پدید نیاورده، خودبه خود چیزی نیست. چرا تو نخواستی آن استاد هنرمندی باشی که از مرمر خام، محبوبی زیبا و پرستیدنی پدید می‌آورد؟ دوست‌داشتن و دل‌باختن به‌تنهایی کافی نیست. عاشق باید بداند که چگونه با معشوق خود رفتار کند و به چه طریق قلب وحشی و ناآشنای او را به خود رام سازد
farhangmk
«چه سعادتمندند این چشم‌های من که وجود نازنین تو را در این لحظه می‌بینند. چه خوشبختند این گوش‌های من که نوای جان‌پرور تو را می‌شنوند.
n re
«ای جوان خوشبخت! گرچه دنیا زودگذر و حوادث آن ناپایدار است و در آن سعادتی برای انسان متصور نیست، اما یک چیز در این عالم بسیار شیرین و گرانبهاست و آن جوانی است، این جوانی‌ست که به انسان این‌همه شور و هیجان می‌دهد...»
n re
یک بار دیگر حس کرد که زندگی، تنها این جهان پرمشقتی نیست که او در آن طی عمر می‌کند، بلکه دنیای دیگری‌ست پر از فداکاری‌ها، صمیمیت‌ها و ازخودگذشتگی‌ها. می‌دید که مفهوم حیات غیر از آن گذران سرد و یکنواختی است که وی در آن کاخ پرفروشکوه با آن به سر می‌برد. مثل این‌که از نو دری در گوشهٔ ظلمت افق گشوده شده و نمای یک جهان دل‌افروز دیگر برابرش نمودار شد؛ ولی احساس کرد که او با گذشتهٔ تاریک و آلودهٔ خود، لایق به عبور از آن نیست...
𝑚𝑠.ℎ𝑒𝑠𝑡𝑖𝑎
خوشبختی کور است، گاهی در روز روشن هم نمی‌بیند، آن‌وقت چگونه می‌خواهی هنگام شب به سراغ تو بیاید؟
~زِبی
حالت او شبیه به گمشده‌ای بود که در تنگنای صعب‌العبور کوهستانی وامانده باشد؛ نه راه پس داشت و نه راه پیش. از یک طرف این فضا سرمستش کرده بود و از جانب دیگر سقوط در دره‌ای ژرف و هراسناک او را می‌لرزاند.
n re
در دنیا همهٔ کارها با جنگ و خونریزی درست نمی‌شود.
n re
فائون با صدای لرزانی سکوت تالار را درهم شکست: «امپراتور! رم می‌سوزد! سراسر پایتخت را حریق عظیمی دربرگرفته است!» از این خبر همهٔ حضار مبهوت و وحشت‌زده از جای جستند، اما نرون درحالی‌که چهره‌اش از شنیدن این خبر متبسم می‌شد و انگشتانش به‌سوی تارهای چنگ به حرکت می‌آمد، گفت: «ای خدایان! حالا دیگر خواهم توانست آتش‌سوزی شهری را با چشم خود ببینم و آن‌وقت قصیده‌ام را به آخر برسانم!»
استودیوس
هر مذهب یا مسلکی که ظرافت زندگی را از بین ببرد قابل دوست‌داشتن نیست.
استودیوس
اگر به قدر کافی احساس داشتی قادر بودی درک کنی که تمام زنان دنیا هم‌طبقهٔ نیژیدیا و کریسپی‌نیلا نیستند؛ هستند کسانی که به شرافت و پاکدامنی پایبندند و از آلودگی و فساد می‌گریزند.
n re

حجم

۷۱۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۶۸۸ صفحه

حجم

۷۱۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۶۸۸ صفحه

قیمت:
۱۷۰,۰۰۰
تومان