دانلود و خرید کتاب قطار مهاراجه علیرضا قزوه
تصویر جلد کتاب قطار مهاراجه

کتاب قطار مهاراجه

نویسنده:علیرضا قزوه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قطار مهاراجه

کتاب قطار مهاراجه مجموعه خاطرات علیرضا قزوه است که مربوط به اقامت 5 ساله او در هند و سفر به شهرهای مختلف و خاطرات شیرینی است که از برخورد با آدم‌ها داشته است. قطار مهاراجه درون مایه طنز دارد و توسط نشر سوره مهر چاپ شده است.

درباره قطار مهاراجه

کتاب سفرنامه «قطار مهاراجه» شامل 120 خاطره از سفر علیرضا قزوه به هند در دوران حضور به عنوان رایزن فرهنگی ایران در این کشور می شود. این سفرنامه شامل حضور نویسنده در شهرهای مختلف کشور هند و ارتباط او با فرهنگ و اجتماع و آدم‌های هندوستان است که با نثری جذاب و طنزگونه به روایت این اتفاقات می‌پردازد. قزوه این بار به جای شعر به سراغ خاطره‌نویسی رفته و به خوبی هم از پس آن برآمده است. خواننده در سفری که به رهبری علیرضا قزوه شروع می‌کند، قدم به قدم با دشواری‌ها و جذابیت‌های هند، با شیوه‌های تعامل با آدم‌ها، فرهنگ مردم هند، امکانات کشور، مسیرها و وسایل حمل و نقل عمومی و... آشنا می‌شود.

کتاب قطار مهاراجه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب به علاقه‌مندان به کتاب‌های خاطرات، سفرنامه، شرح حال و کسانی که علاقه‌مند هستند راجع به کشور هند اطلاعات بیشتری کسب کنند توصیه می‌کنیم.

درباره علیرضا قزوه

علیرضا قزوه ۱ بهمن ۱۳۴۲ در گرمسار به دنیا آمد. او از ۱۸ سالگی شعر می‌سرود. تحصیلاتش را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی ادامه داد و توانست مدرک کارشناسی‌ارشد خود را در این رشته اخذ کند. قزوه از سال ۷۷ رایزن فرهنگی ایران در تاجیکستان شد و در سال‌های بعد دانشنامۀ دکترای خود را در رشتۀ لغت‌شناسی از دانشگاه همین کشور گرفت. از سال ۸۶ مدیر مرکز تحقیقات فارسی در دهلی نو است. وی علاوه بر شعر، در عرصه پژوهش و سفرنامه نویسی نیز فعالیت‌ داشته و برخی اشعارش به ده زبان زنده دنیا ترجمه شده است. قزوه با نهادهای مختلفی مانند صدا و سیما، حوزه هنری، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس همکاری داشته‌است. از آثار او می‌توان به «از نخلستان تا خیابان»، «عشق علیه‌السلام»، «با کاروان نیزه» و «صبح بنارس» اشاره کرد.

بخشی از کتاب

در هند، خیلی چیزها برعکس است. در ایران که باشی، می‌توانی بگویی: «ما را چه به هواپیما؟! ما باید سوار همان قطار شویم.» اما در هند قطاری وجود دارد به نام «قطار مهاراجه»، که مال ازمابهتران است. قطار مهاراجه همان قطاری است که من هرگز نتوانستم سوارش شوم. آن‌قدر گران بود که به قول معروف به گروه خونی ما نمی‌خورد. ما باید می‌رفتیم سوار همان هواپیماهای هند می‌شدیم که قیمتش گاهی یک‌دهم این قطار هم نبود

در هواپیماهای هند تا دلت بخواهد وسایل می‌فروشند؛ انگار علاوه بر هواپیما، با یک فروشگاه سیار مواجه هستی. برگه‌هایی به تو می‌دهند که می‌توانی مثلاً فلان گوشواره و دست‌بند و گلوبند و عینک و دوربین و گوشی همراه و کیف و کفش را با قیمت کمتری سفارش بدهی. حتی به گمانم می‌توانی خود هواپیما را هم بخری.

داشتم از قطار مهاراجه می‌گفتم، ناگهان از ذهنم گذشت که من چند کتاب دارم که نامشان با «قطار» شروع می‌شود؛ قونیه در قطار، قطار اندیمشک... و اصلاً چه عیب دارد که نام سفرنامهٔ هندم را هم بگذارم همین «قطار مهاراجه».

م.م پویا
۱۴۰۰/۰۸/۰۸

نام قزوه باعث شد به سمت این کتاب بیایم بخرم بخوانم و به یاد بسپارم. کوتاه نوشتگی! اولین چیزی است که باعث جلب مخاطب می شود نویسنده سعی کرده نکاتی را که برای بقیه جالب است نقل کند به آن

- بیشتر
کاربر ۱۰۶۸۲۱۸
۱۴۰۱/۰۵/۲۰

این کتاب دربردارنده خاطرات نویسنده در برخورد با افراد مختلف در هند هست، نمیشه اسم سفرنامه را روش گذاشت چون اطلاعاتی درمورد جغرافیا و فرهنگ اون منطقه ارائه نمیکنه و چیز زیادی ازش یاد نمیگیرید

اشکان ایرانی
۱۴۰۱/۱۱/۲۶

در ابتدا شاید نوشته‌ها خیلی ساده به نظر برسند اما کم کم ارزش و قالب آن دستتان می‌آید در حد خودش یعنی تکه تکه خاطرات بسیار عالی است. طنز آن هم شیرین است.

ایمان
۱۴۰۳/۰۲/۳۱

این آقایه پست بگیر حکومتیه و یک قلم به مزده. ایشون ربطی به ادبیات نداره . اگر به واسطه وابستگی هاش نبود کسی به عنوان یک شاعر متوسط هم نمیشناختش

اگر مثل ما مجبورید مدت‌ها در هند ساکن شوید و به خرید تره‌بار نیاز دارید، بدون هیچ ترجمه‌ای می‌توانید این چند قلم را خریداری کنید: «پیاز و انار و خربزه و چغندر»، که البته این دو تای آخری می‌شود «کربوزه و چکندر». یک بار ماشینم پنچر شده بود و دنبال واژه‌ای می‌گشتم که به انگلیسی یا اردو به تعمیرکار بگویم ماشینم پنچر است. کلی زحمت کشیدم و یک‌عالمه کلمه بین ما و آن طرف هندی ردّ و بدل شد، تا آخرسر یارو برگشت و گفت: «پنچر؟» گفتم: «کوفت و پنچر! بله، پنچر!»
1258580
رفتیم محلهٔ نظام‌الدین؛ همان جایی که من هیچ وقت طبعم نمی‌کشد از آنجا غذا و نان بخرم! اما دل دکتر نجفی را نشکستم و رفتیم. هنوز به سر کوچه نرسیده بودیم، که گدایان دوره‌مان کردند. فکری به خاطرم رسید. به دکتر نجفی گفتم: «الان همه‌شان را فراری می‌دهم.» گفت: «گمان نمی‌کنم حریفشان بشویم.» یک‌دفعه با جدیت تمام به طرفشان رفتم و به انگلیسی به گدایان گفتم: «به من کمک کنید!» اول کمی به من زُل زدند. بعد با جدیت بیشتری به طرفشان رفتم و گفتم: «چرا به من کمک نمی‌کنید؟! لطفاً به من کمک کنید...!» یک دقیقه بعد، همه ما را ترک کردند و بدون اینکه حتی یک روپیه به من کمک کنند، رفتند دنبال مشتری دیگرشان!
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
بعد می‌گویم: «برایت میوه پوست بکنم؟» می‌گوید: «نه. من دیگر مزهٔ میوه‌ها را متوجه نمی‌شوم.» من هم تمرّد می‌کنم و یک اَمرود ـ که شبیه گلابی ما است؛ اما مزه‌اش کاملاً فرق می‌کند ـ برایش پوست می‌کنم و می‌خورد. بعد هم با همان لحن کش‌دار و زیبای هندی‌اش با کمال تعجب می‌گوید: «این امرود چقدر خوشمزه بود!»
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
جدال ادیان و دعوای خوک و گاو و گفت: «شنیده‌ای این دعوا را؟» گفتم: «بگو!» گفت: «اصلاً دعوای هندوها و مسلمانان که منجر به تخریب مسجد بابری شد، به این دلیل بود که مسلمانانی متعصب یک دُم گاو را، که برای هندوها مقدس است، توی یک معبد پرتاب کرده بودند. بعد هم هندوهای متعصب سر یک خوک را توی یک مسجد انداختند. خلاصه دعوایی به‌پا، و مسجد بابری تخریب شد.» گناهش به گردن راوی‌اش!
zahra.n
هندی‌ها مردمی هستند که فکر می‌کنی سرشان به کار خودشان گرم است؛ در حالی که چارچشمی و پنهانی همهٔ حرکات تو را زیر نظر دارند. این هم از عوارض هراس از سر بلند کردن جلوی انگلیسی‌ها در روزگار استعمار است.
zahra.n

حجم

۱۶۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۶۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۵۷,۰۰۰
۲۸,۵۰۰
۵۰%
تومان