دانلود و خرید کتاب با کاروان نیزه علیرضا قزوه
تصویر جلد کتاب با کاروان نیزه

کتاب با کاروان نیزه

نویسنده:علیرضا قزوه
امتیاز:
۴.۸از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب با کاروان نیزه

«با کاروان نیزه» یک ترکیب‌بندعاشورایی سرودهٔ علیرضا قزوه شاعر توانای ایرانی با مقدمه‌ٔ استاد علی‌معلم‌دامغانی، شاعر آیینی پیشکسوت کشورمان است.

درباره کتاب با کاروان نیزه

این اثر مجموعه‌شعری است در قالب ترکیب‌بند و با موضوع عاشورا. «وحدت روایی» و «تنوع منظرها» در ترکیب‌بند، این امکان را به شاعر می‌دهد تا یک مجلس روضه‌خوانی کامل برای اباعبداللّه (ع) برپا کند. تجدید قوای شاعر در هر بند و خارج‌نشدن از حس عمومی و ایجاد مناظر جدید، قالب ترکیب‌بند را به مناسب‌ترین ساختمان و شکل شعر برای بیان این واقعۀ حزن‌آمیز و بزرگ تبدیل کرده است.

کتاب باکاروان نیزه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به اشعار آیینی پیشنهاد می‌شود.

درباره علیرضا قزوه

علیرضا قزوه ۱ بهمن ۱۳۴۲ در گرمسار به دنیا آمد. او از ۱۸ سالگی شعر می‌سرود. تحصیلاتش را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی ادامه داد و توانست مدرک کارشناسی‌ارشد خود را در این رشته اخذ کند. قزوه از سال ۷۷ رایزن فرهنگی ایران در تاجیکستان شد و در سال‌های بعد دانشنامۀ دکترای خود را در رشتۀ لغت‌شناسی از دانشگاه همین کشور گرفت. از سال ۸۶ مدیر مرکز تحقیقات فارسی در دهلی نو است. وی علاوه بر شعر، در عرصه پژوهش و سفرنامه نویسی نیز فعالیت‌ داشته و برخی اشعارش به ده زبان زنده دنیا ترجمه شده است. قزوه با نهادهای مختلفی مانند صدا و سیما، حوزه هنری، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس همکاری داشته‌است. از آثار او می‌توان به «از نخلستان تا خیابان»، «عشق علیه‌السلام»، «با کاروان نیزه» و «صبح بنارس» اشاره کرد.

بخشی از کتاب با کاروان نیزه

«بند ششم

ای زلف خون‌فشان تواَم لیله‌البرات

وقت نماز شب شده حی علی الصلات

از منظر بلند ببین صف کشیده‌اند

پشت سرت تمامی ذرات کائنات

خود جاری وضوست ولی در نماز عشق

از مشک‌های تشنه وضو می‌کند فرات

توفان خون وزیده سر کیست در تنور؟

خاک تو نو ح حادثه را می‌دهد نجات

بین دو نهر خضر شهادت به جست‌وجوست

تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات

ما را حیات لم‌یزلی جز رخ تو نیست

ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات

عشقت نشاند باز به دریای خون مرا

وقت است تیغت آورد از خود برون مرا»

مسلم عباسپور
۱۳۹۹/۰۶/۰۳

می توانم بگویم زیباترین ترکیب بند عاشورایی کل تاریخ شعر آیینی ست. خیلی خیلی دوستش دارم. همیشه محرم ها بارها و بارها میخوانمش دست آقای قزوه رو می بوسم.

کتاب
۱۳۹۷/۰۵/۲۹

جالب بود.

ابتدای کربلا مدینه نیست، ابتدای کربلا غدیر بود ابرهای خون‌فشان نینوا اشک‌های حضرت امیر بود...
چڪاوڪ
«هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است»
دلتنگِ ماه
آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند
کتابخون
کربلا به اصل خود رسیدن است، هر چه می‌روم به خود نمی‌رسم
دلتنگِ ماه
بگذریم که دنیا وارونه شده است و امروز، عاشقانْ معشوق هستند و معشوقانْ عاشق! و بدتر آنکه آدمیان بیشتر شیفتۀ خود هستند و شیفتۀ آیینه!
دلتنگِ ماه
«با تشنگان چشمۀ احلی من العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است»
دلتنگِ ماه
بی‌سر دوباره می‌گذریم از پل صراط تا ما بر آن سریم به آن سر چه حاجت است
کتابخون
انصافاً زیباترین صفت معشوق «بی‌نیازی» است. معشوق در هر پایه و مایه‌ای که باشد باید بداند که کرشمۀ معشوقی بیشتر در بی‌نیازی تجلی می‌کند
دلتنگِ ماه
از دست رفته دین شما، دین بیاورید خیزید، مرهم از پی تسکین بیاورید دست خداست اینکه شکستید بیعتش دستی خدای گونه‌تر از این بیاورید وقت غروب آمده سرهای تشنه را از نیزه‌های برشده پایین بیاورید امشب برای خاطر طفل سه ساله‌ام یک سینه‌ریز خوشۀ پروین بیاورید گودال تیغ کند، سنان‌های بی‌شمار یک ریگزار سفرۀ چرمین بیاورید سرها ورق ورق همه قرآن سرمدی‌ست فالی زنید و سورۀ یاسین بیاورید خاتم سوی مدینه بگو بی‌نگین برند! دست‌بریده جانب ام‌البنین برند!
دلتنگِ ماه
جوشید خونم از دل و شد دیده باز تر نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر و ز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه‌ها تلاوت خورشید دیدنی‌ست قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر! قرآن منم، چه غم که شود نیزه رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق تواَم کشاند بدین جا نه کوفیان من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر
دلتنگِ ماه
یک دشت سیب سرخ به چیدن رسیده بود باغ شهادتش به رسیدن رسیده بود
کتابخون
بارانِ می گرفته به ساغر چه حاجت است دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است آوازۀ شفاعت ما رستخیز شد در ما قیامتی‌ست به محشر چه حاجت است کی اعتنا به نیزه و شمشیر می‌کنیم ما کشتۀ توایم به خنجر چه حاجت است بی‌سر دوباره می‌گذریم از پل صراط تا ما بر آن سریم به آن سر چه حاجت است بسیار آمدند و فراوان نیامدند من لشکرم خداست به لشکر چه حاجت است بنشین به پای منبر من نوحه‌خوان بخوان تا نیزه‌ها به پاست به منبر چه حاجت است
khorasani
ما را حیات لم‌یزلی جز رخ تو نیست ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات
khorasani
با پای سر تمامی شب راه آمدم تنهایی‌ام نبود که با ماه آمدم
khorasani
پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند ماندند در بطالت اعمال حجّشان مُحرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند
khorasani
عشق تواَم کشاند بدین جا نه کوفیان من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر
khorasani
فرق پهلوان و فارس با دیگران این است که او دلی بزرگ‌تر از دل دیگران دارد، نه اندامی درشت‌تر. و دل قوی از آنِ کسی است که خطر می‌کند. پس اگر پهلوانی را بخواهیم تعمیم بدهیم و آن را، فارغ از زمان و مکان، با صفتی ذکر کنیم، آن صفت، خطر کردن است، نه چیز دیگر.
khorasani
مکتوب می‌رسید فراوان ولی دریغ خطش تمام کوفی و مُهرش فریب بود
کتابخون
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است
کتابخون
این کاروان تشنه ز هر جا گذشته است صد جویبار چشمۀ حیوان برآمده‌ست
کتابخون

حجم

۳۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

حجم

۳۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
۹,۵۰۰
۵۰%
تومان