
کتاب وقتی همه رفتند
معرفی کتاب وقتی همه رفتند
کتاب وقتی همه رفتند نوشتهی فاطمهسادات جلالیفرد و به همت انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این اثر روایتی داستانی از خاطرات سیدحسن حدادی، آزاده و جانباز دوران جنگ ایران و عراق است که با نگاهی صمیمی و جزئینگر، فراز و نشیبهای زندگی او را از کودکی تا سالهای اسارت در اردوگاههای عراق به تصویر کشیده است. نویسنده با بهرهگیری از مصاحبههای متعدد و دقیق، تلاش کرده است خاطرات راوی را با وفاداری و دقت ثبت کند و در قالبی نزدیک به داستان، تجربههای تلخ و شیرین او را بازگو کند. کتاب در ۲۴ فصل، سه دورهی مهم زندگی راوی را پوشش میدهد: کودکی، نوجوانی و مبارزات پیش از انقلاب، و بخش عمدهای از آن به جنگ و سالهای اسارت اختصاص یافته است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب وقتی همه رفتند
کتاب وقتی همه رفتند با قلم فاطمهسادات جلالیفرد، روایتی از زندگی سیدحسن حدادی را ارائه میدهد که از دل روستایی کوچک در ایران آغاز میشود و تا اردوگاههای اسارت عراق امتداد مییابد. این کتاب با ساختاری خاطرهنگارانه و رویکردی داستانی، سه مقطع مهم از زندگی راوی را روایت میکند: دوران کودکی و نوجوانی در روستای گیو، تجربههای مبارزاتی پیش از انقلاب و سپس ورود به جنگ و سالهای طاقتفرسای اسارت. نویسنده با تکیهبر مصاحبههای طولانی و همکاری نزدیک با راوی و دوستانش، موفق شده است تصویری زنده و ملموس از فضای اجتماعی، خانوادگی و سیاسی آن دوران ارائه دهد. روایت کتاب از دل جزئیات زندگی روزمره، بحرانهای خانوادگی، حوادث طبیعی مانند زلزله، و در نهایت تجربههای جنگ و اسارت شکل گرفته است. این اثر نهتنها به ثبت خاطرات فردی پرداخته است، بلکه گوشههایی از تاریخ معاصر ایران را نیز بازتاب میدهد و به دغدغهی حفظ و انتقال خاطرات نسل جنگ و آزادگان توجه ویژهای دارد.
خلاصه کتاب وقتی همه رفتند
کتاب وقتی همه رفتند با بازگویی خاطرات سیدحسن حدادی، تصویری چندلایه از زندگی یک نوجوان روستایی تا تبدیلشدن به رزمنده و آزادهی جنگ ایران و عراق ترسیم میکند. روایت با بازگشت راوی به خانه پس از سالها اسارت آغاز میشود و با مرور خاطرات کودکی و نوجوانی در روستای گیو ادامه مییابد؛ جایی که فقر، بیماری پدر، مهاجرت به تهران و بازگشت دوباره به روستا، زندگی خانواده را تحتتأثیر قرار میدهد. راوی از نخستین تجربههای مدرسه، شیطنتهای کودکانه و نقش مادر در حمایت از فرزندان میگوید و سپس به وقایع سیاسی و اجتماعی پیش از انقلاب میپردازد؛ از تظاهرات و شعارنویسیهای نوجوانانه تا مواجهه با ساواکیها و حضور در مراسم استقبال از امام خمینی. با شروع جنگ، زندگی راوی و خانوادهاش دستخوش تغییرات تازهای میشود؛ زلزلهی ویرانگر، مهاجرت به قم و تلاش برای بازسازی خانه، همگی در بستر ناامنی و التهاب جنگ روایت میشوند. راوی با وجود مسئولیتهای خانوادگی، سرانجام راهی جبهه میشود و تجربههای نخستین اعزام، حضور در عملیاتها، و نقش رانندهی آمبولانس را با جزئیات و احساسات عمیق شرح میدهد. کتاب در ادامه، به لحظات تلخ و پراضطراب اسارت، دادگاههای عراق، و روزهای پر از چشمانتظاری و امید به آزادی میپردازد. در کنار روایتهای فردی، فضای اجتماعی و خانوادگی دهههای پرحادثهی ایران نیز بازتاب یافته است؛ از همبستگی روستاییان تا دلتنگیهای مادرانه و دغدغههای جوانان برای حضور در جبهه. دغدغهی اصلی کتاب، ثبت و زندهنگهداشتن خاطرات آزادگان و انتقال تجربههای آن نسل به آیندگان است.
چرا باید کتاب وقتی همه رفتند را بخوانیم؟
این کتاب با روایت صادقانه و جزئینگر، تجربههای کمتر شنیدهشدهای از زندگی یک آزادهی جانباز را پیش چشم میآورد. ویژگی شاخص آن، پیوند خاطرات فردی با تحولات اجتماعی و سیاسی ایران در دهههای پرحادثه است. خواننده با مطالعهی این اثر، نهتنها با فرازونشیبهای زندگی یک خانوادهی روستایی و مهاجر آشنا میشود، بلکه با فضای جنگ، اسارت و مقاومت نیز مواجه میگردد. کتاب وقتی همه رفتند، با روایت ملموس و انسانی، امکان همدلی با نسل جنگ و آزادگان را فراهم میکند و تصویری واقعی از امید، دلتنگی، رنج و پایداری ارائه میدهد. همچنین، این اثر به اهمیت ثبت خاطرات و انتقال تجربههای تاریخی به نسلهای بعدی توجه ویژهای دارد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان تاریخ معاصر ایران، پژوهشگران حوزهی دفاع مقدس، دوستداران خاطرات آزادگان و جانبازان، و کسانی که دغدغهی شناخت تجربههای زیستهی جنگ و اسارت را دارند پیشنهاد میشود. همچنین به کسانی که به دنبال روایتهایی انسانی و جزئینگر از زندگی در بستر تحولات اجتماعی و سیاسی هستند، توصیه میشود.
بخشی از کتاب وقتی همه رفتند
«صدای ناقوس مرگ با فریادهای قاضی در هم پیچیده بود. اتاق محاکمه دور سرم میچرخید. دود سیگار قاضی اتاق را پر کرده و راه نفسم را بسته بود. داشتم خفه میشدم. زیر بغلم را گرفته بودند و من را بهزور میبردند تا برای همیشه در عراق نگه دارند. تقلا میکردم از چنگشان فرار کنم. تمام زورم را جمع کرده بودم تا فریاد بزنم که با صدای جیغ خودم از خواب پریدم... عرق کرده بودم. دهانم خشک شده بود و به تلخی میزد. نگاهم که به در و دیوار خانهمان افتاد نفس راحتی کشیدم. دوباره همان کابوس همیشگی به سراغم آمده بود تا طعم تازهٔ آزادی را در دومین شبِ آذرماهِ ۱۳۶۹ برایم گس کند. بابا کنارم نشسته بود و دستهایم را آرام میفشرد. ــ آقحسن، چی شده بابا؟! خوبی؟ سر تکان دادم و نفس عمیقی کشیدم. چشمهایم را مالیدم تا اطراف را بهتر ببینم. نور کمرمق مهتاب، از پنجرهها و نورگیرِ هال به داخل خانه افتاده و فضا را کمی روشن کرده بود. برادرهایم، سیدعلی و سیدمحمد، نیمخیز در رختخواب نشسته بودند و به من نگاه میکردند. خواهرزادهها و برادرزادههایم بنا کرده بودند به پچپچ کردن. همهشان به خاطر آزادیِ من و اولین شب حضورم در خانه، از روز قبل دور هم جمع شده بودند. محسن، پسر سیدعلی، بلند شد و چراغ را روشن کرد. به اطراف نگاهی انداختم تا ننه را ببینم. دیدم باعجله از آشپزخانه بیرون آمد. لیوان آبقند را تندتند هم میزد و زیر لب به صدام لعن و نفرین میفرستاد. آبقند را که خوردم، زبان خشکیدهام کمی جان گرفت. گفتم: «چیزی نیست. خواب بد دیدم. ببخشید بیدارتون کردم.»
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۶۸ صفحه