بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قطار مهاراجه | طاقچه
تصویر جلد کتاب قطار مهاراجه

بریده‌هایی از کتاب قطار مهاراجه

نویسنده:علیرضا قزوه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۷ رأی
۳٫۹
(۷)
اگر مثل ما مجبورید مدت‌ها در هند ساکن شوید و به خرید تره‌بار نیاز دارید، بدون هیچ ترجمه‌ای می‌توانید این چند قلم را خریداری کنید: «پیاز و انار و خربزه و چغندر»، که البته این دو تای آخری می‌شود «کربوزه و چکندر». یک بار ماشینم پنچر شده بود و دنبال واژه‌ای می‌گشتم که به انگلیسی یا اردو به تعمیرکار بگویم ماشینم پنچر است. کلی زحمت کشیدم و یک‌عالمه کلمه بین ما و آن طرف هندی ردّ و بدل شد، تا آخرسر یارو برگشت و گفت: «پنچر؟» گفتم: «کوفت و پنچر! بله، پنچر!»
1258580
هندی‌ها مردمی هستند که فکر می‌کنی سرشان به کار خودشان گرم است؛ در حالی که چارچشمی و پنهانی همهٔ حرکات تو را زیر نظر دارند. این هم از عوارض هراس از سر بلند کردن جلوی انگلیسی‌ها در روزگار استعمار است.
zahra.n
جدال ادیان و دعوای خوک و گاو و گفت: «شنیده‌ای این دعوا را؟» گفتم: «بگو!» گفت: «اصلاً دعوای هندوها و مسلمانان که منجر به تخریب مسجد بابری شد، به این دلیل بود که مسلمانانی متعصب یک دُم گاو را، که برای هندوها مقدس است، توی یک معبد پرتاب کرده بودند. بعد هم هندوهای متعصب سر یک خوک را توی یک مسجد انداختند. خلاصه دعوایی به‌پا، و مسجد بابری تخریب شد.» گناهش به گردن راوی‌اش!
zahra.n
بعد می‌گویم: «برایت میوه پوست بکنم؟» می‌گوید: «نه. من دیگر مزهٔ میوه‌ها را متوجه نمی‌شوم.» من هم تمرّد می‌کنم و یک اَمرود ـ که شبیه گلابی ما است؛ اما مزه‌اش کاملاً فرق می‌کند ـ برایش پوست می‌کنم و می‌خورد. بعد هم با همان لحن کش‌دار و زیبای هندی‌اش با کمال تعجب می‌گوید: «این امرود چقدر خوشمزه بود!»
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
رفتیم محلهٔ نظام‌الدین؛ همان جایی که من هیچ وقت طبعم نمی‌کشد از آنجا غذا و نان بخرم! اما دل دکتر نجفی را نشکستم و رفتیم. هنوز به سر کوچه نرسیده بودیم، که گدایان دوره‌مان کردند. فکری به خاطرم رسید. به دکتر نجفی گفتم: «الان همه‌شان را فراری می‌دهم.» گفت: «گمان نمی‌کنم حریفشان بشویم.» یک‌دفعه با جدیت تمام به طرفشان رفتم و به انگلیسی به گدایان گفتم: «به من کمک کنید!» اول کمی به من زُل زدند. بعد با جدیت بیشتری به طرفشان رفتم و گفتم: «چرا به من کمک نمی‌کنید؟! لطفاً به من کمک کنید...!» یک دقیقه بعد، همه ما را ترک کردند و بدون اینکه حتی یک روپیه به من کمک کنند، رفتند دنبال مشتری دیگرشان!
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹

حجم

۱۶۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۶۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۵۷,۰۰۰
۲۸,۵۰۰
۵۰%
تومان