کتاب سفر به سرزمین چشمآبیها
معرفی کتاب سفر به سرزمین چشمآبیها
کتاب سفر به سرزمین چشمآبیها، اثر سیده سنا خضرنیا، مجموعه یادداشتهای او است که از سفرش به اروپا بهجا مانده و در قالب حکایتها و داستانهای خواندنی نوشته است.
دربارهی کتاب سفر به سرزمین چشمآبیها
کتاب سفر به سرزمین چشمآبیها یک سفر جادویی به اروپا است. با حکایتهای جذاب و خواندنی که هرکدام بخشی از روزمرگیها و رخدادهای سفر سنا خضرنیا را نشان میدهد. خضرنیا در این سفر تجربیات متفاوتی کسب کرد. او با دقت به دور و برش نگاه میکرد و از اتفاقاتی که میافتادند هم غافل نمیشد. هر کدام از این رخدادها برای او بار معنایی و ارزش متفاوتی داشت. ارزشی که میتوانست زندگیاش را دگرگون کند یا دیدش را به دنیا و اتفاقات آن تغییر دهد. بنابراین قلم به دست گرفت و آنها را به روی کاغذ آورد و سفر به سرزمین چشم آبیها متولد شد. حتما خواندنش به شما هم حس خوبی منتقل میکند یا چیزی را که در انتظارش بودید، هدیه میدهد.
کتاب سفر به سرزمین چشمآبیها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران و علاقهمندان به سفرنامه از مطالعه کتاب سفر به سرزمین چشمآبیها لذت میبرند.
بخشی از کتاب سفر به سرزمین چشمآبیها
امروز قرار بود از شرّش خلاص شوم. از مدتها قبل تصمیم گرفته بودم چمدان بزرگترم را که یکی از چرخهایش دستِبرقضا آسیب دیده بود و چرخهای دیگرش نیز به میل من نمیچرخیدند، به ایران پست کنم. محتوایش نیز لباسهای گرمی بود که دیگر به دردم نمیخوردند و سوغاتیهایی که برای خانوادهام میفرستادم. تقریباً همهشان را در اوج حراج فصلی خریده بودم؛ برای همین بیشترشان گرم و زمستانی و واقعاً «چمدانپُرکن» بودند! بنابراین مصمم بودم آنها را قبل از بازگشت به ایران، روانهٔ خانهوکاشانه کنم. چمدان را بستم و تا خرخره پر از چیزهایی کردم که دیگر نیازی بهشان نداشتم. درست همان لحظه که با فشار، دو طرف چمدان را روی هم قرار دادم و با نشستن بر رویَش زیپش را بستم، با خودم زمزمه کردم سنا، یعنی ادارهٔ پست این چمدون رو بهعنوان محموله قبول میکنه؟ اعتراف میکنم تا آن زمان پایم به ادارهٔ پست باز نشده بود. صدایی محکم از درونم گفت: اگه خیلی خوششانس باشی!
اما مثل همیشه، خوش و امیدوار با آن چمدان سنگین بهسمت ایستگاه ترمِ۱۳ نزدیک خوابگاه راه افتادم. قرار بود حولوحوش ۵ بعدازظهر، پاتریسیا را جلو در ورودی آرکادیا ببینم. پاتریسیا از اعضای تیم میزبان دانشجوهای تبادلیافته بود. روز اول هم خودش به ورشووست برای همراهی من آمده بود. با کمک او باروبندیلم را تا خوابگاه برده بودم. آن روز هم قرار بود در پستکردن آن محمولهٔ خطیر به من کمک کند!
ترم اول آمد؛ ولی شماره ۱ بود و طبق معمول شلوغ! ترم شماره ۱ مسیر مهمی از خطوط شهری را طی میکند و برای همین همیشه پر است. برای کسی که چمدان بزرگی را حمل میکند، گزینهٔ مناسبی به نظر نمیرسد؛ مگر آنکه مجبور باشد! علیرغم بارانی که نمنم میبارید، منتظر شدم تا ترم بعدی بیاید؛ با این امید که اینیکی شماره ۱ یا ۷۳ نباشد. این دو معمولاً سرتاسر پُرند.
ترم شماره ۲۷ کمکم نزدیک میشد. خودم را آمادهٔ سوارشدن کردم. جایی نزدیک به در خروجی، چمدان را جا دادم. بعد از سه ایستگاه توقف، نوبت من میشد که پیاده شوم. چمدانم را به درِ اتاقک راننده که به بخش مسافران باز میشد، تکیه دادم. فکر میکنم ایستگاه بعد بود که یک گروه شبیه به بچههای دبیرستانی، با حسوحال همان دوران سوار ترم شدند. جنس خندههایشان برایم آشنا بود. خوش بودند. توجه من هم به شادی آنها جلب شد. یکی از پسرها خودش را از میلهها آویزان کرده بود.
پشت چراغقرمز ایستادیم. راننده تلاش میکرد در را باز کند. سرم را چرخاندم و چهرهٔ برافروختهاش را دیدم. فوراً چمدان را جابهجا کردم. راننده به بخش مسافران وارد شد و بهسمت بچهها رفت و بهقدری با پسری که خودش را از میله آویزان کرده بود، تلخ و تند برخورد کرد که همهٔ بچههای گروه به غلطکردن افتادند! حتی به نظر رسید قصد دارد پسرک را از ترم بیرون کند. طفلکیها خشک شدند! دلم سوخت، ولی در عین حال پسندیدم. چرا؟
حجم
۱۵۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه
حجم
۱۵۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه
نظرات کاربران
سفرنامه قوی نبود ولی ارزش خوندن داشت.نویسنده دانشجوی داروسازی است که حین تحصیل تلاش کرده است دیده ها وتجربیات خود را به اشتراک بگذارد
یک متن آماتوری بدون جذابیت برای خواننده
کتاب در حد دفتر خاطرات نویسنده ظرفیت داره و نمیتونه مخاطب رو با خودش همراه کنه. سیر زمانی سفر و خیلی موارد دیگه مشخص نیست. چند خط نصیحت پایانی هر حکایت هم واقعا عجیب بود: سفر کنید، سفر خوب است!😣
بسیار عالی ؛ صادقانه ، مفید ومختصر وکاربردی 👌
قشنگ بود❤
علاقمند به خواندن سرگذشت نامه ها و سفرنامه ها هستم و به همین خاطر هم این کتاب رو خواندم. بد نبود. ولی به جذابیت کتاب خاطرات سفیر نیست.