دانلود و خرید کتاب از خاکستر به خاک ایرسا زیگورادوتیر ترجمه راضیه خشنود
تصویر جلد کتاب از خاکستر به خاک

کتاب از خاکستر به خاک

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب از خاکستر به خاک

کتاب از خاکستر به خاک نوشته ایرسا زیگورادوتیر است که با ترجمه راضیه خشنود منتشر شده است. کتاب داستان چیزهایی مخوفی است که بعد از سال ها پیدا می‌شوند.

درباره کتاب از خاکستر به خاک

ثورا وکیل مردی مغرور به نام مارکوس شده است، قرار است خانه قدیمی مارکوس در یک جزیره را حفاری کنند، این خانه مدت‌ها قبل به دلیل فوران آتش‌فشان به زیر خاکستر رفته است. مارکوس به دادگاه اعلام می‌کند که وسایل شخصی‌اش در زیرزمین خانه مانده و نیاز به حفاری دارد، وارد می‌شود و ثورا هم برای نظارت با او به جزیره می‌رود. ثورا بالا در حال گفت و گو است و مارکوسس در زیر زمین به دنبال وسیله‌ای خاص می‌گردد. در همین زمان ثورا را صدا می‌کند و می‌گوید چیزی پیدا کرده است که نیاز به مشورت حقوقی دارد، زمانی که ثورا از پله‌ها پایین می‌رود مارکوس به او می‌گوید چیزی پیدا کرده است که هرگز از آن اطلاع نداشته است،‌ ثورا در تاریکی دقت می‌کند و جمجمه‌هایی خالی می‌بیند که گوشت و پوستشان سال‌هاست پوسیده است. چه کسی پشت این ماجرا است؟

خواندن کتاب از خاکستر به خاک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب از خاکستر به خاک

ثورا نگاه کرد: «راحت باشین. هیچ‌کس توی راهرو مزاحم شما نمی‌شه.» در را به آن‌ها نشان داد: «ما همین‌جا هستیم، اگه خواستین با حضور خودتون ما رو مفتخر کنین.»

از اتاق که بیرون آمدند، ثورا دندان‌هایش را به هم فشار داد و غرولندکنان گفت: «پیش خودت چی فکر کردی؟ رفتی اون پایین یه سر بریده رو برداری، بعد می‌خوای بشینی با پلیس گپ بزنی؟ اصلاً می‌فهمی توی چه موقعیتی هستی؟ می‌فهمی ممکنه چه بلایی سرت بیاد؟»

مارکوس یک لحظه عصبانی شد، بعد کوتاه آمد: «تو نمی‌دونی اینجا کارها چطور پیش می‌ره. این مرد خودش تنهایی دادگاه جزیره‌ست. ممکنه چندتا پلیس دیگه هم باشن، ولی تصمیم‌گیری با اونه. اون همیشه سروته پرونده‌ها رو یه‌جوری هم‌می‌آره که مشکلی برای کسی پیش نیاد. فکر کنم بهتر باشه باهاش حرف بزنم، وقتی حرف‌های من رو بشنوه، خودش می‌تونه کمکم کنه. من که خلافی نکردم.»

ثورا از عصبانیت دستش را مشت کرد و کوبید به دیوار: «این پرونده خیلی زود از دست گانی بیرون می‌ره. قتل موضوعی نیست که توی یه ایستگاه پلیس کوچیک حل بشه، مهم نیست یه پلیس تو حوزه‌ی خودش چقدر قدرت داشته باشه. برای دزدی ریواس شاید بتونه سرِخود عمل کنه، ولی این موضوع کاملاً فرق داره. با توجه به اهمیت موضوع و شرایط غیرعادی پرونده یکراست می‌ره ریکیاویک، مطمئن باش اونجا مثل گانی سرخود عمل نمی‌کنن. برای من فرقی نمی‌کنه چه تصمیمی بگیری، ولی به نفعته که همه‌چیز درست انجام بشه. وقتی غیررسمی بازجویی بشی، می‌تونه توی دادگاه از حرف‌هات علیه خودت استفاده کنه. درضمن، هرتور هم می‌تونه شهادت بده که تو چی گفتی. این کار حماقت محضه.»

ــ مگه نگفت واحد بازجویی جرائم ویستمن درش تخته شده؟

ثورا خیالش راحت شد که مارکوس بلأخره دارد متوجه می‌شود: «ویستمن خارج از حوزه‌ی قضایی ریکیاویک نیست، حتی اگه اینجا دفتر نداشته باشن. کارآگاه‌ها می‌پرن تو هواپیما و سریع خودشون رو می‌رسونن.»

مارکوس آهسته گفت: «متوجه شدم.»

ثورا نفس راحتی کشید. دلش برای سادگی مارکوس سوخت. انگار یکدفعه همه‌ی کله‌شقی و بی‌ادبی و لجاجتش از بین رفته بود. کاملاً واضح بود که خیلی شوکه شده، وقتی گفته بود اولین‌بار است جسدها و آن سر بریده را می‌بیند، ثورا حرفش را باور کرده بود. در زیرزمین با دیدن سر بی‌بدن ازریخت‌افتاده ــ که انگار زبانش را بیرون کشیده بودند ــ دچار نفس‌تنگی شده و نتوانسته بود با مارکوس حرف بزند. از زیرزمین که بیرون آمده بودند، هرتور به پلیس زنگ زده بود و وقت نشد میان آن‌همه هیاهو از او بپرسد ماجرا چه بوده: «وقتی برام تعریف کردی جریان چی بوده، از گانی می‌پرسیم می‌خواد بازجویی رسمی بکنه یا نه.» 

zahrajafarian
۱۴۰۱/۰۷/۲۰

بعد از مدت ها یه کتاب عالی و بی نظیر‌ پیدا کردم. بسیار هیجانیه و داستانش جالبه، تکراری و حوصله سربر نیست. توضیح اضافه نداده و لازم نیست برخی صفحاتو رد کنی. نمونه‌ش رو خوندم ببینم چجوریه اصلا قصد نداشتم کتاب

- بیشتر
هنگامه محمدی
۱۴۰۱/۱۲/۱۹

داستان خیلی جذابی داشت. زیاده گویی نداشت و داستان خیلی زود شروع شد و از اول تا آخر جذابیتش رو حفظ کرد. موضوعش هم تکراری و کلیشه ای نبود. خیلی‌خوشم‌ اومد.

SARA
۱۴۰۲/۱۲/۰۷

ارزش یکبار خوندن رو داشت. ولی خیلی جذاب و پر کشش نبود فقط برای تموم کردن خوندم.

Ram
۱۴۰۲/۰۶/۰۹

ایده ی ابتدای جالب بود‌. اما محتوا به شدت کسالت بار، بیهوده طولانی، فاقد خلاقیت و پیرنگ خوب. از دید من ارزش وقت گذاشتن نداشت نه تنها با لذت بلکه با عذاب این داستان رو بلاخره تموم کردم

Sharareh Haghgooei
۱۴۰۲/۰۵/۳۰

یک داستان هیجانی و راز آلود . برای دوستداران این سبک احتمالا جذاب باشه.

بانو(:
۱۴۰۱/۱۱/۱۹

کتاب طوفانی شروع میشه و تا لحظه آخر هم جذاب پیش میره دوسش داشتم

هادی
۱۴۰۲/۰۶/۰۴

عالی

ــ آدم بده کی بود؟ ــ همونی که من فکر می‌کردم آدم خوبه‌ست. بعضی‌وقت‌ها آدم اشتباه می‌کنه دیگه.
Parinaz
تقدیر خیلی ظالمه، بیشتروقت‌ها با آدم‌های خوب بد تا می‌کنه.
n re
گذشت زمان داروی همه‌ی زخم‌هاست. ولی زخم‌های روحی خیلی دیرتر از زخم‌های جسمی خوب می‌شوند.
Parinaz
«یه روز می‌فهمی که توی زندگی هیچ‌چیز قطعی نیست.»
n re
رازی که همه آن را بدانند دیگر هیجان ندارد.
n re
گذشت زمان داروی همه‌ی زخم‌هاست. ولی زخم‌های روحی خیلی دیرتر از زخم‌های جسمی خوب می‌شوند.
n re
آدم‌ها وقتی تحت فشار هستند واکنش‌های متفاوتی نشان می‌دهند؛ بعضی‌ها کاملاً غیرقابل‌تحمل می‌شوند،
n re
کسانی که به پنهان‌کردن حقیقت عادت ندارند، همیشه خودشان را لو می‌دهند.
n re
ظاهراً وقت یک جراح پلاستیک خیلی بیشتر از وقت یک وکیل ارزش داشت. منطقی بود؛ آدم‌ها بیشتر نگران ظاهرشان بودند تا نگران آبرو و اعتبارشان.
n re
دیگر برای خواسته‌هایش سماجت نمی‌کرد. لیفر نگران شده بود، چون می‌دانست بی‌خیال شدن بیشتر وقت‌ها مقدمه‌ی اقدامات مهم‌تری است.
n re

حجم

۲۷۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۶ صفحه

حجم

۲۷۵٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۶ صفحه

قیمت:
۱۱۴,۰۰۰
۳۴,۲۰۰
۷۰%
تومان