کتاب آغوش حسرت
معرفی کتاب آغوش حسرت
کتاب آغوش حسرت داستانی نوشته پریسا یاسایی است که در نشر آئی سا منتشر شده است. آغوش حسرت داستان زندگی جوانی است که تصمیم گرفته تا زندگیاش را بر اساس انتقام گرفتن از این و آن صرف کند اما اتفاقاتی در زندگیاش رخ میدهد و مسیرش را تغییر میدهد.
درباره کتاب آغوش حسرت
آرتین پناهی که از کودکی چوب خیانت مادرش را خورده، به دلایلی کل زندگیاش تحت سلطه ناپدریاش است. اتفاقاتی برای او میافتد که باعث میشود تا هدفش از زندگی تبدیل شود به انتقام. در این میان دو دختر سر راهش قرار میگیرند که به واسطه آنها حقایق زیادی فاش میشود.
کتاب آغوش حسرت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب آغوش حسرت را به تمام دوستداران رمانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آغوش حسرت
متوجه صحبت کردن چند نفر با هم شدیم و خودمون رو به دیوار چسبوندیم. از ترس دندونهام به هم میخورد و توی این شرایط حتی صدای نفسهامون هم میتونست برامون دردسر ساز باشه. دستم رو روی دهنم گذاشتم و محکم فشار دادم. چشمهام رو بستم و توی دلم دعا کردم که هر چه زودتر بتونیم فرار کنیم. به ستاره ایمان داشتم... همونجوری که اومده بود، همون جور هم ما رو بیرون میبرد. اما این امکان هم وجود داشت که گیر بیفتیم. ستاره از تو جیب شلوارش چیزی بیرون کشید و به جهت مخالف اونها پرتاب کرد. اونها هم به سرعت احساس خطر کردند و دنبال منبع صدا به اون سمت رفتند. دستم توسط ستاره کشیده شد و دویدیم. نفهمیدم چندبار قایم شدیم و چه قدر متنظر موندیم تا بالاخره وارد هوای آزاد شدم. با یه نفس عمیق سعی داشتم به اندازهی سه روز هوای تازه وارد ریههام کنم. توی تاریکی شب نمیفهمیدم کجا داریم میریم. ذهنم کم کم داشت رنگ شک و تردید به خودش میگرفت...
اگه همهی اینها واقعی باشه، ستاره به هیچ وجه نمیتونه تنهایی این جا رو پیدا کنه و تنهایی من رو بیرون بیاره! با ایستادنم ستاره هم نامطمئن به سمتم چرخید. مردد زمزمه کردم:
- چیکار کردی ستاره؟
نگاهی سرسری به اطراف انداخت:
- یه کم حواس پرتی... بیا بریم!
دستم رو گرفت و خواست دوباره به راه بیفته که امتناع کردم و دستم رو بیرون کشیدم:
- این جا چه خبره؟
نفس عمیقی کشید و با نگرانی و چشمهای درشت شده از وحشت اطراف رو نگاه کرد:
- از این جا دور شیم. میگم...
مردد به راه افتادم. بعد از یه پیاده روی خیلی کم، سوار ماشین مشکی رنگی شدیم که ظاهرا منتظر ما بود. با نگاهی دقیق سعی داشتم اطراف رو از نظر بگذرونم. سعی داشتم از همه چیز سردربیارم. اما ذهنم هیچ جوره یاری نمیکرد. کلافه پوفی کشیدم:
- ستاره؟
بیمقدمه شروع کرد:
- بعد از این که رفتی یه نفر اومد دم در و گفت که تو رو دزدیدن! گفت اگه میخوام برگردی باید یه کارهایی بکنم واسشون. درعوض اونا فراریت میدن.
قلبم تپش خاصی از دلشوره و نگرانی گرفت. انقدر محکم تپید که احساس کردم همهی اجزای بدنم ضربان دارند!
- باور نکردم... گفت اگه نظرم عوض شد بهش زنگ بزنم. ولی وقتی اون شب نیومدی خیلی ترسیدم که نکنه بلایی سرت بیارن! هر جا که به عقلم میرسید رفتم... اما نبودی! فرداش بهش زنگ زدم و قرار ملاقات گذاشتیم.
چرا زودتر به اصل مطلب نمیرسید؟ قصدش این بود که زجرم بده؟ میخواست دق کنم؟! نفسم به شمارش افتاد:
- ازت چی میخواست؟
بهم نگاه کرد و وقتی متوجه حالم شد، زود گفت:
- سخت نبود! نصف کار رو انجام دادم.
بدون هیچ تغییری توی چهرهام، همینطور بهش زُل زده بودم. افکار وحشتناکی که بیرحمانه به ذهنم هجوم آورده بودند رو نمیتونستم پس بزنم. دست خودم نبود! به کیف توی دستش اشاره کرد و ادامه داد:
- وقتی اومدم دنبالت اینو باید برمیداشتم.
پلکهام رو بهم فشردم و نفسی عمیق کشیدم. با این که قفسهی سینهام رو سوزوند، ولی درعوض راه نفس کشیدنم رو باز کرد. حال خرابم از دید ستاره پنهان نبود:
- کاش نزدیک اون کیف نمیشدم! آخه از کجا میدونستم طرف گانگستره!
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۲٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
نظرات کاربران
داستان متفاوتی داشت دوستش داشتم فقط یه خورده شخصیتها زیاد بودن ولی در کل خوب بود
خیلی دوستش داشتم و شدیدا پیشنهاد میکنم از اون کتابهایی که وقتی شروع میکنی دیگه زمین نمیذاری قلم نویسنده هم خیلی روان و گیرا بود
من نسخه چاپی رو خوندم و بسیار دوست داشتم داستان خیلی جالب و پرماجرایی داشت مخصوصا فلش بک ها رو خیلی دوست داشتم
نویسنده توصیف های زیبایی داره و خوب حالات رفتار و مکان ها رو توضیح میده و آدم رو به فضای داستان میبره خوب داستان رو پیش میبره و تخیل توش خیلی کمتر از واقعیت هست
خیلی رمان خوبی بود. من نسخه چاپی رو خوندم. ایدهی جنایی، معمایی و جذاب با چاشنی عاشقانه. پیشنهاد میکنم بخونید💜
زیبا وروان
خوب نبود نمی دانم چرا انقدر ازش تعریف کرده بودند.
با احترام به نویسنده، داستان در حد ابتدایی بود رمان هم سلیقه ای هستش دیگه من به دلم ننشست شاید برای دوستان خوش بیاد.
بد نبود
خیلی شلوغ و پرماجرا جالب نیست از زاویه دیگه میگم : خواهرانی که پدر و مادر رو از دست دادن و برای ادامه زندگی درگیر ماجراهای دیگه ای میشن