دانلود و خرید کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله لیسل شرتلیف ترجمه حورا نقی‌زاده
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله اثر لیسل شرتلیف

کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله

نویسنده:لیسل شرتلیف
امتیاز:
۴.۸از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله

کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله نوشته لیسل شرتلیف و ترجمه حورا نقی‌زاده است. کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله

یک کوتوله اشتباهی به دنیا می‌آید، او به جای اینکه در اعماق زمین به دنیا بیاید نزدیک سطح زمین به دنیا می‌آید، کوتوله‌ها موقع تولد باید سنگ‌های محکم و مقوی و قیمتی بخورد اما کوتولو داستان ما این اتفاق برایش نمی‌افتد، چون زمانی که مادر و پدرش داشتند به تونل‌های زایمان می‌رفتند تا آنجا بهدنیا بیاید، تونل ریزش می‌کند و او نزدیک زمین به دنیا می‌آید. او عاشق سطح زمین است و دلش می‌خواهد کوه‌ها جنگل‌ها را ببیند. همین زمان ملکه دستور قتل سفید برفی را می‌دهد، کوتوله می‌خواهد او را نجات دهد. 

خواندن کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کودکانی که قصه دوست دارند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله

ولی عادت نکردم. ساعت‌ها بی‌وقفه گریه کردم. پدر و مادرم تمام تلاششان را کردند تا آرامم کنند. کهربا، آمتیست و عقیق آبی رگه‌دار به خوردم دادند. من را در کوارتز سرخ خردشده حمام کردند و زِبَرجَد سبز بالای گهواره‌ام آویزان کردند، ولی هیچ‌کدام از این‌ها فایده نداشت. بعد، پدر و مادرم که از گریه‌وزاری بی‌پایان من دیوانه شده بودند و دیگر کاری از دستشان برنمی‌آمد، من را به همان غار نزدیک سطح زمین، یعنی محل تولدم، برگرداندند.

دست از گریه برداشتم.

مادر گفت: «پناه بر خدا.»

پدر گفت: «چقدر عجیب‌غریب!»

بعد از آن ماجرا، پدر و مادرم مجبور شدند، غار بدشگون محل تولد من را به خانه‌مان تبدیل کنند، به این امید که بالاخره ترسم از اعماق از بین می‌رود، ولی نرفت. بدتر هم شد.

پدر و مادرم سال‌ها تلاش کردند تا به اعماق عادتم بدهند. پدر سعی می‌کرد، هر روز من را کمی به عمق ببرد و با سنگ‌های قیمتی موردعلاقه‌ام، منظره‌های مختلف و شگفتی‌های غارشهرها وسوسه‌ام کند؛ رودخانه‌های آتشفشانی، چشمه‌های آبی‌رنگ، لانهٔ تخم‌گذاری اژدها، سفالگرها، شیشه‌گرها و زرگرها. ولی اصلاً اهمیتی نداشت که چقدر محیط اطراف جالب بود و چقدر وعدهٔ یاقوت کبود و سرخ به من می‌داد، ترسم از اعماق همیشه بر من غلبه می‌کرد. سرگیجه می‌گرفتم، بعد انگار بدنم منقبض و خشک می‌شد و مجبور می‌شدیم به خانه برگردیم.

همین‌طوری هم خجالت داشت که از اعماق می‌ترسیدم، ولی این بدترین قسمت ماجرا نبود. همان‌قدر که از رفتن به پایین متنفر بودم، نسبت به بالا رفتن اشتیاق داشتم. اولین کلمه‌ای که از دهانم درآمد، «بالا» بود و پدر و مادرم خیلی غصه می‌خوردند. تا فهمیدم که دنیایی واقعی بالای سرمان قرار دارد، دلم می‌خواست همه‌چیز را درباره‌اش بدانم. با سؤال‌هایم، پدر و مادرم را کلافه می‌کردم؛ سطح زمین چه شکلی است؟ چه تفاوتی با غارهای ما دارد؟ آیا آدم‌کوتوله‌ای آن بالا زندگی می‌کند؟ چرا ما آن بالا زندگی نمی‌کنیم؟ می‌شود برویم آنجا؟

پدر و مادرم تقریباً هیچ‌چیزی از سطح زمین نمی‌دانستند. هیچ‌کدام آنجا را ندیده بودند و تمایلی هم به دیدنش نداشتند. مادرم معمولاً سؤال‌هایم را نادیده می‌گرفت یا موضوع را عوض می‌کرد، ولی پدر مخالف حس کنجکاوی من نبود. من را به اتاق اسناد و مدارک غارشهرها برد؛ غاری پهناور پر از سنگ‌لوحه‌ها و تخته‌سنگ‌ها که هزاران سال تاریخچهٔ ما و دانش جمعی روی آن حکاکی شده بود. معمولاً نمی‌توانستم اعماق غار را تحمل کنم، ولی اشتیاقم برای دانستن این اطلاعات، بر ترسم غلبه کرد. اطلاعات را زیرورو کردم تا هرچه می‌توانم از سطح بفهمم. فهمیدم که سطح، جایی بزرگ و روباز با سقفی بی‌پایان به اسم آسمان است و توپ طلایی بزرگی در آسمان معلق است که به آن خورشید می‌گویند.

نظرات کاربران

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۹/۲۱

خیلی عالیه.پیشنهاد میکنم مجموعه اش رو بخونید🙈

🌱ketab khor📚
۱۴۰۱/۰۶/۰۴

عالی مثل قرمزی و.. این مجموعه خیلی قشنگه❣️🪁📚از شجاعت و کنجکاوی اخمالو خوشم اومد. اینکه نذاشت چیزی به کنجکاویش غلبه کنه و زندگی همرو(یه کوچولو) تغییر داد💜🍇

hasti
۱۴۰۱/۱۰/۱۷

من چند وقت پیش داشتم به این فکر می کردم داستان دیزنی یه جوری هستند مخصوصا سفید برفی و اینکه یه جاهایی این داستان لنگ می زنه ؟انگار که یه چیزی توی داستان ناقصه ؟اصلا با خودم فکر کردم میشه

- بیشتر
Star batterfly
۱۴۰۰/۰۷/۰۵

کتاب خیلی محشریه توصیه میکنم بخونید

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۴)
بااین‌حال، بریل دیگر پذیرفته بود که تا چند قرن دیگر، آدمیزادها منقرض می‌شوند. اشتباه می‌کرد. آدمیزادها با وجود ضعفشان زنده ماندند. زود می‌مردند، حتی با خودشان می‌جنگیدند و همدیگر را می‌کشتند، ولی خیلی سریع‌تر از آدم‌کوتوله‌ها تولیدمثل می‌کردند. بعضی‌هایشان درطی دو دهه یا کمتر، چندین بچه به دنیا می‌آوردند. شهرهایشان رشد کرد و سراسر سطح زمین پخش شدند. هر نژاد جدیدی از آدمیزادها که به وجود می‌آمد، بریل سعی می‌کرد با نسل‌های جدید آن‌ها هم ارتباط برقرار کند.
💜𝔹𝔸ℍ𝔸ℝ 💜ARMI💜
با توجه به این لوح‌ها، آدمیزادها موجوداتی کوتوله‌شکل بودند، ولی هیچ شباهتی به آدم‌کوتوله‌ها نداشتند. سه برابر یک کوتوله قد می‌کشیدند، ولی چاق‌تر از آن‌ها نمی‌شدند. بدون دندان به دنیا می‌آمدند و بیشتر از یک قرن عمر نمی‌کردند. سنگ‌های قیمتی را نمی‌خوردند، ولی درعوض، آن‌ها را دور گردنشان، روی انگشت‌ها و مچ دستشان می‌انداختند و حتی گاهی روی سرشان می‌گذاشتند. آدم‌کوتولهٔ غول‌پیکر، لاغر و بی‌دندانی را تصور کردم که شام من را جای کلاه روی سرش گذاشته. از فکرش خنده‌ام گرفت. واقعاً باید چنین منظره‌ای را می‌دیدم!
💜𝔹𝔸ℍ𝔸ℝ 💜ARMI💜
آمتینا داد زد: «وای الان از هوش می‌رم! چشم‌هام نمی‌بینن! نمی‌تونم نفس بکشم! الان می‌میرم!» دست‌هایش را روی سرش گذاشته بود و دایره‌وار می‌چرخید. آخرسر گودال کم‌عمقی در قسمت نرمی از زمین کَند و سرش را داخل آن فروکرد. پاهایش در هوا بودند. راجر هوا را بو کشید و دماغش جمع شد. گفت: «هوا... دماغم می‌خاره!» چشم‌هایش خاکی شدند. آن‌قدر بو کشید و بو کشید تا «هااااچو!» عطسه کرد. «هااااچو!» دوباره و دوباره عطسه کرد و دماغ گوشتالویش به رنگ آبی لاجوردی درآمد. هرکیمر فقط چشم‌هایش را بست، انگار همه‌چیز فقط یک کابوس است و وقتی بیدار شود، همهٔ این‌ها از بین می‌روند. گیلپین دور هرکیمر چرخید، گوش‌های بزرگش را آن‌قدر محکم می‌کشید که می‌ترسیدم گوش‌هایش تا آرنج‌هایش کش بیایند. آن لحظه حس کردم وظیفهٔ من است که تا خودشان را به یک‌مشت خاک تبدیل نکرده‌اند، آرامشان کنم.
اندلس
گاهی دانستن چیزی که در انتظارمان است بدتر از ندانستنش است.
اندلس

حجم

۲۱۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۱۹٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۳۹,۶۰۰
تومان