کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله
معرفی کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله
کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله نوشته لیسل شرتلیف و ترجمه حورا نقیزاده است. کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله
یک کوتوله اشتباهی به دنیا میآید، او به جای اینکه در اعماق زمین به دنیا بیاید نزدیک سطح زمین به دنیا میآید، کوتولهها موقع تولد باید سنگهای محکم و مقوی و قیمتی بخورد اما کوتولو داستان ما این اتفاق برایش نمیافتد، چون زمانی که مادر و پدرش داشتند به تونلهای زایمان میرفتند تا آنجا بهدنیا بیاید، تونل ریزش میکند و او نزدیک زمین به دنیا میآید. او عاشق سطح زمین است و دلش میخواهد کوهها جنگلها را ببیند. همین زمان ملکه دستور قتل سفید برفی را میدهد، کوتوله میخواهد او را نجات دهد.
خواندن کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کودکانی که قصه دوست دارند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اخمالو؛ داستان (واقعا) واقعی سفیدبرفی و هفت کوتوله
ولی عادت نکردم. ساعتها بیوقفه گریه کردم. پدر و مادرم تمام تلاششان را کردند تا آرامم کنند. کهربا، آمتیست و عقیق آبی رگهدار به خوردم دادند. من را در کوارتز سرخ خردشده حمام کردند و زِبَرجَد سبز بالای گهوارهام آویزان کردند، ولی هیچکدام از اینها فایده نداشت. بعد، پدر و مادرم که از گریهوزاری بیپایان من دیوانه شده بودند و دیگر کاری از دستشان برنمیآمد، من را به همان غار نزدیک سطح زمین، یعنی محل تولدم، برگرداندند.
دست از گریه برداشتم.
مادر گفت: «پناه بر خدا.»
پدر گفت: «چقدر عجیبغریب!»
بعد از آن ماجرا، پدر و مادرم مجبور شدند، غار بدشگون محل تولد من را به خانهمان تبدیل کنند، به این امید که بالاخره ترسم از اعماق از بین میرود، ولی نرفت. بدتر هم شد.
پدر و مادرم سالها تلاش کردند تا به اعماق عادتم بدهند. پدر سعی میکرد، هر روز من را کمی به عمق ببرد و با سنگهای قیمتی موردعلاقهام، منظرههای مختلف و شگفتیهای غارشهرها وسوسهام کند؛ رودخانههای آتشفشانی، چشمههای آبیرنگ، لانهٔ تخمگذاری اژدها، سفالگرها، شیشهگرها و زرگرها. ولی اصلاً اهمیتی نداشت که چقدر محیط اطراف جالب بود و چقدر وعدهٔ یاقوت کبود و سرخ به من میداد، ترسم از اعماق همیشه بر من غلبه میکرد. سرگیجه میگرفتم، بعد انگار بدنم منقبض و خشک میشد و مجبور میشدیم به خانه برگردیم.
همینطوری هم خجالت داشت که از اعماق میترسیدم، ولی این بدترین قسمت ماجرا نبود. همانقدر که از رفتن به پایین متنفر بودم، نسبت به بالا رفتن اشتیاق داشتم. اولین کلمهای که از دهانم درآمد، «بالا» بود و پدر و مادرم خیلی غصه میخوردند. تا فهمیدم که دنیایی واقعی بالای سرمان قرار دارد، دلم میخواست همهچیز را دربارهاش بدانم. با سؤالهایم، پدر و مادرم را کلافه میکردم؛ سطح زمین چه شکلی است؟ چه تفاوتی با غارهای ما دارد؟ آیا آدمکوتولهای آن بالا زندگی میکند؟ چرا ما آن بالا زندگی نمیکنیم؟ میشود برویم آنجا؟
پدر و مادرم تقریباً هیچچیزی از سطح زمین نمیدانستند. هیچکدام آنجا را ندیده بودند و تمایلی هم به دیدنش نداشتند. مادرم معمولاً سؤالهایم را نادیده میگرفت یا موضوع را عوض میکرد، ولی پدر مخالف حس کنجکاوی من نبود. من را به اتاق اسناد و مدارک غارشهرها برد؛ غاری پهناور پر از سنگلوحهها و تختهسنگها که هزاران سال تاریخچهٔ ما و دانش جمعی روی آن حکاکی شده بود. معمولاً نمیتوانستم اعماق غار را تحمل کنم، ولی اشتیاقم برای دانستن این اطلاعات، بر ترسم غلبه کرد. اطلاعات را زیرورو کردم تا هرچه میتوانم از سطح بفهمم. فهمیدم که سطح، جایی بزرگ و روباز با سقفی بیپایان به اسم آسمان است و توپ طلایی بزرگی در آسمان معلق است که به آن خورشید میگویند.
حجم
۲۱۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۱۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
نظرات کاربران
خیلی عالیه.پیشنهاد میکنم مجموعه اش رو بخونید🙈
عالی مثل قرمزی و.. این مجموعه خیلی قشنگه❣️🪁📚از شجاعت و کنجکاوی اخمالو خوشم اومد. اینکه نذاشت چیزی به کنجکاویش غلبه کنه و زندگی همرو(یه کوچولو) تغییر داد💜🍇
من چند وقت پیش داشتم به این فکر می کردم داستان دیزنی یه جوری هستند مخصوصا سفید برفی و اینکه یه جاهایی این داستان لنگ می زنه ؟انگار که یه چیزی توی داستان ناقصه ؟اصلا با خودم فکر کردم میشه
کتاب خیلی محشریه توصیه میکنم بخونید