معرفی، خرید و دانلود کتاب پژواک (داس مرگ ۳) اثر نیل شوسترمن
تصویر جلد کتاب پژواک

کتاب پژواک

معرفی کتاب پژواک

کتاب پژواک نوشته نیل شوسترمن و ترجمه آرزو مقدس است. کتاب پژواک را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است. این کتاب با نگاه به آینده است و دنیای خیالی جهان پس از قرن‌ها تغییر را روایت می‌کند.

پژواک جلد سوم از مجموعه داس مرگ است. جلدهای اول و دوم کتاب به‌ترتیب داس مرگ و ابر تندر نام دارند که می‌توانید آن‌ها را نیز از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب پژواک

جهانی را تصور کنید که در آن از گرسنگی، بیماری، جنگ و بدبختی خبری نیست. انسان‌ها همه‌ی این‌ها را از بین برده‌اند؛ حتی مرگ هم دیگر در کار نیست. حالا داس‌ها تنها کسانی هستند که می‌توانند به زندگی‌ها پایان دهند و جان‌ها را بگیرند این گروه وظیفه دارند برای حفظ تعادل جمعیت انسان‌ها را از بین ببرند.

سیترا و روئن به عنوان کارآموز یک داس انتخاب شده‌اند، کاری که هیچ‌یک از آن‌ها تمایلی به انجامش ندارند. 

در جلد سوم این داستان می‌خوانیم که سیترا و روئن ناپدید شده‌اند و مانا از بین رفته است. به نظر می‌رسد مانعی سر راه داس گدارد و رسیدن او به سلطه‌ی مطلق بر داس‌شهر جهانی باقی نمانده باشد. همه چیز به لرزه در آمده آیا کسی باقی مانده که بتواند سد راه گدارد شود؟ پاسخ این سؤال در این کتاب است. 

خواندن کتاب پژواک را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانانی که به داستان‌های پرهیجان علاقه‌دارند پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب پژواک 

با اینکه نمی‌دانست کجاست، می‌دانست ماجرا از چه قرار است. اسم این کار آدم‌ربایی بود. حالا دیگر آدم‌ها محض تفریح این کارها را می‌کردند؛ مثلاً وقتی می‌خواستند کسی را به مناسبت تولدش غافلگیر کنند یا مثلاً کارهایی که در تعطیلاتِ ماجراجویانه انجام می‌شد. گرچه این یکی از آن آدم‌ربایی‌هایی نبود که در جمع‌های دوستانه و خانوادگی انجام بدهند؛ یک آدم‌ربایی واقعی بود و با اینکه نمی‌دانست چه کسی او را ربوده، از دلیل کارشان خبر داشت. چطور ممکن بود نداند؟

گفت: «کسی اینجا نیست؟ نمی‌تونم این تو نفس بکشم. اگه مُرده‌وار شم که کارتون پیش نمی‌ره، درسته؟»

سروصدای حرکتی را در اطرافش شنید و بعد کیسه را از روی سرش کشیدند.

در اتاقی کوچک و بی‌پنجره بود. نور چشمش را می‌زد اما فقط به این دلیل که مدتی طولانی را در تاریکی گذرانده بود. سه نفر مقابلش ایستاده بودند؛ دو مرد و یک زن. انتظار داشت با ناباب‌های حرفه‌ای بی‌رحم مواجه شود، اما حقیقت اصلاً به انتظارش شبیه نبود. درست است که ناباب بودند، اما مثل بقیه.

خب، تقریباً مثل بقیه.

زن که وسط ایستاده و ظاهراً رئیسشان بود گفت: «ما می‌دونیم کی هستی و می‌تونی چی‌کار کنی.» 

یکی دیگرشان گفت: «البته کاری که می‌گن می‌تونی بکنی.» هر سه نفرشان کت‌وشلوارهای چروک خاکستری به تن داشتند که رنگ آسمانِ ابری بود. این‌ها مأمورهای ابر باران بودند... یا دست‌کم قبلاً مأمور ابر باران بوده‌اند. به نظر می‌رسید از وقتی ابر تندر ساکت شد، دیگر لباس‌هایشان را عوض نکرده‌اند. انگار پوشیدن لباس مناسبِ نقشی باعث می‌شد آن نقش همچنان وجود داشته و نیازمند بازیگری باشد که به آن جان ببخشد. مأمورهای ابر باران به آدم‌ربایی رو آورده‌اند. چه بلایی سر دنیا آمده؟

کسی که به توانایی گریسون مشکوک بود گفت: «گریسون تالیوِر.» سپس به تبلتش نگاه کرد و نکته‌های مهم زندگی گریسون را خواند. «شاگرد خوبی بودی، اما عالی نه. به‌خاطر زیر پا گذاشتن قانون جدایی داس‌ها از حاکمیت، از آکادمی ابر باران واحد مرکزیِ شمال اخراج شدی. بعد از اون با اسم اسلِید بریجِر مرتکب جرایم و تخلفات مختلفی شدی؛ از جمله مرده‌وار کردن بیست‌ونه نفر تو سانحهٔ سقوط یه اتوبوس از روی پل.»

مأمور سوم گفت: «اون‌وقت ابر تندر همچین لجنی رو انتخاب کرده؟»

زنی که سرکرده‌شان بود دستش را بالا آورد تا هردوشان را ساکت کند و بعد به گریسون چشم دوخت.

گفت: «ما زیر و بم مغز پنهان رو گشتیم و فقط تونستیم یه نفر رو پیدا کنیم که ناباب نشده؛ تو.» و با مَلغمهٔ غریبی از احساسات مختلف نگاهش کرد. کنجکاوی، حسادت... اما حالتی از احترام هم در نگاهش بود. «این یعنی تو هنوز هم می‌تونی با ابر تندر حرف بزنی. درسته؟»

گریسون گفت: «همه می‌تونن با ابر تندر حرف بزنن. فرق من اینه که اون هنوز هم جوابم رو می‌ده.»

مأمور تبلت‌به‌دست نفسی کشید؛ نفس بسیار عمیقی بود که تمام وجودش را پر می‌کرد. زن به‌طرف گریسون خم شد. «تو یه معجزه‌ای، گریسون. یه معجزه. خودت می‌دونستی؟»

ک.ت.ا.ب
۱۴۰۰/۰۵/۱۳

عالی. همین. بریم سراغ نقد. نقاط قوت:۱.ترجمه محشر آرزو مقدس. ۲.پیچش های داستانی عالی. ۳.تکنیک های ناب برای فهماندن تحریف تاریخ(منظورم منشور پژواک، تفسیر های سمفونیوس، و تحلیل های کداست. داس ها گوشت بدن قربانیانشان را می خوردند؟!؟! وات؟!) ۴. رند و کنستانتین. این

- بیشتر
StarShadow
۱۴۰۱/۰۱/۰۴

اولاش که داشتم داس مرگ رو میخوندم با خودم میگفتم ایول بالاخره با یه کتاب خفن که از معیارهای بچگانه پرتقال جدا هست روبه رو شدم و واقعا هم با تموم کتابای پرتقال فرق داشت اما دوجلد بعدش با اینکه

- بیشتر
a_b_a
۱۴۰۰/۰۵/۱۳

انسجام دو قسمت قبلی و نداشت ؛ شخصیت ها تو کتاب اخر سایه ای از کاراکتر ها نیستن کتاب پایان بدی نداره اما به هیچ وجه پایانی در خور دو جلد قبلی نداره و همین یه سرو گردن پایین تر

- بیشتر
zaimnibr121
۱۴۰۰/۰۶/۲۵

عالیه واقعا ولی از لحاظ روحی به شدت دوس دارم برم تا خود نیویورک و یه دونه بزنم تو گوش نیل شوسترمن و برگردم😂😑

i._.shayan
۱۴۰۱/۰۱/۱۱

کتاب سوم مجموعه داس مرگ: پژواک قبل از شروع بگم اگه راجع به این مجموعه نمیدونید میتونید به بررسی و توضیح‌های قبلیم راجع به کتاب اول و دوم مراجعه کنید که توی اونا موضوع، تم و مسیری که کتاب میره رو

- بیشتر
پاییز
۱۴۰۰/۰۷/۰۹

خب. این مجموعه هم امروز تموم شد. و واقعا تجربه عالی ای بود خاطره خوندن این مجموعه، توی شهریور و مهر 1400 ذهن من ثبت میشه:) بعد از خوندنش میل عجیبی به روزمره نویسی دارم و بعد از سالها افکارم و روزانه

- بیشتر
Narges
۱۴۰۰/۰۶/۱۲

❌هشدار اسپویل❌ چند دقیقه پیش این کتابو تموم کردم و الان قلبم داره از عشق به این کتاب منفجر میشه. عاااااالی بود. محشررر بود. هرچی بگم کم گفتم. به شدت دوستش داشتم. انگار چند ساله که دارم با این کتاب زندگی

- بیشتر
مارال
۱۴۰۰/۰۵/۰۹

کلی منتظر پژواک موندم تا بالاخره ترجمه شد. ولی وقتی خوندمش دیدم که جذابیت جلد های قبلو نداشت. انگار نویسنده عجله داشته برای اینکه رمانو زودتر تموم کنه. به هر حال خوب بود ولی کیفیت دو جلد قبلو نداشت.جلد اولش

- بیشتر
•°•(TF)•°•
۱۴۰۰/۰۵/۱۰

واااای. پژواک بالاخره موجود شد💖 عالیه✅

HHKHHA
۱۴۰۱/۰۶/۲۹

اصلا با کسانی که گفتن ضعیف تر از ۲ کتاب قبلی بود موافق نیستم. هر ۳ کتاب در اوج بودند و تا پایان هم در اوج ماندند. داستان پژواک اینقدر جذابه که نمیتونید خوندنو رها کنید. مجموعه داس تجربه بسیار

- بیشتر
«امید از دست نرفته؛ فقط گم شده.»
کاربر ۶۱۳۳۸۵۹
حالا به کسی نیاز داشت که تنهایش نگذارد و هیچ‌کس دیگری حاضر نبود همدمش شود.
ن. عادل
«این هم درسی باشه برای تحقیقاتت: پیدا کردن چیزی که جلوی چشمت پنهان شده، از همه‌چی سخت‌تره.»
Anna
ولی زمانه تغییر کرده و اگه ما هم با زمانه تغییر نکنیم، زیر دست‌وپای اون‌چه که پیش‌رومونه له می‌شیم.
ن. عادل
ترس که بد نیست. ذات زندگی همین است که از نقطهٔ پایان خود بترسد. همین باعث می‌شود مطمئن شوم که ما حقیقتاً زنده‌ایم.
Fateme Soltani
ساده بود، بعضی چیزها بودند که باعث می‌شدند فرد احساس زنانگی کند و چیزهای دیگر حس مردانه‌ای به او می‌دادند. مگر همه، فارغ از جنسیتشان، چنین احساس‌هایی نداشتند؟ یا نکند کسانی که یکی از دو جنسیت موجود را پذیرفته بودند، خود را از چیزهایی که در یک قالب مشخص نمی‌گنجید محروم می‌کردند؟
joghataee
مرد با مهربانی می‌گوید: «سلام.» هوش و حواسش آن‌قدر سر جایش هست که متوجه شود لابد خیلی‌وقت است آنجا نشسته. با صدای گرفته و خش‌داری جواب می‌دهد: «سلام. الان... در حال دویدن نبودیم؟ آره، یه خبری شده بود و داشتیم فرار می‌کردیم...» لبخند مرد جان می‌گیرد. چشم‌هایش از اشک پر می‌شوند و چنان آرام فرومی‌افتند که گویی گرانش هم آرام‌تر و آسان‌گیرتر شده. سیترا می‌پرسد: «اون اتفاق‌ها مال کِی بود؟» روئن جواب می‌دهد: «یه لحظه پیش، همین یه لحظه پیش بود.»
A
«هر موقعیت جدیدی با خطرهایی هم همراهه و مزایاش باعث می‌شه ارزش خطر کردن رو داشته باشه.»
Fateme Soltani
میرایان زادهٔ افراط و تفریط بوده‌اند. مرگ را یا پدیده‌ای والا می‌دانسته‌اند یا واقعه‌ای باورنکردنی؛ با وجود چنین آمیزه‌ای از امید و وحشت، تعجبی ندارد که آن‌همه از میرایان به جنون کشیده می‌شدند.
Hajar
شعله‌ها که نزدیک‌تر شدند و رنگشان از سبز به زرد روشن تغییر کرد، تکنیسین با خود گفت امروز من تنها نخواهم بود. آب شدن کف کفشش را احساس می‌کرد. بوی پلاستیک سوزان به مشامش می‌رسید. آتش حالا نارنجی شده و نزدیک‌تر آمده بود. صدای جیغ‌هایی که از سکوها برمی‌خاست و تمام فضای اطرافش را پر کرده بود دور و دوردست به نظر می‌رسید. چیزی نمانده بود تا شعله‌ها سرخ شوند و دهان‌بند پنبه‌باروتی‌اش بسوزد و از بین برود و آن‌وقت بود که دیگر فقط جیغ‌های خودش اهمیت داشتند.
A
«لازم نیست تو نگران وضعیت داس آناستازیا باشی.» «اون تنها نگرانی منه.»
کاربر ۶۱۳۳۸۵۹
گریسون گمان می‌کرد اگر پژواک امر کند که باید با قاطر سفر کنند، ابر تندر هر طوری که شده برایشان قاطرهای مسابقه پیدا می‌کند.
پسری که الان هستم!!
«آدم‌های حقه‌باز افراد دیگه‌ای رو پیدا می‌کنن که به‌جای خودشون بندازن جلوی گلّهٔ شیرها.»
Fateme Soltani
اسم داس را برایشان انتخاب کرده‌اند و نه دروگر، چون آن‌ها نبودند که می‌کشتند؛ آن‌ها فقط وسیله‌ای بودند که جامعه به کار می‌گرفت تا مرگ را منصفانه در جهان بگسترند. اما وقتی به سلاح تبدیل می‌شوی، فقط آلتی خواهی بود در دست دیگران.
کتاب خور
سکوت بهترین سیاست است
Anna
هر چه بیشتر می‌خواند، درک بهتری از ترس‌ها و رؤیاهای مردمان میرا پیدا می‌کرد؛ با اینکه چیزی جز زمان حال نداشتند، زندگی کردن در دَم برایشان دشوار بود.
Nepenthe
مشاهده کن، تا جایی که می‌تونی اطلاعات به دست بیار که وقتی حرکت می‌کنی، حرکتت حساب‌شده باشه.
Fateme Soltani
فارادی کمی به‌طرفش خم شد. «من متوجه شده‌ام که ساختن یه زمین بازی شنی دورتادور بچه‌ای که می‌خواد به همه‌چی مسلط باشه و دادن اختیار اون زمین بازی به بچه دست‌وپای بزرگ‌ترها رو برای انجام دادن کارهای حقیقی باز می‌ذاره.» لوریانا هرگز به چنین دیدگاهی فکر نکرده بود. «و اون کار حقیقی چی هست؟» «وقتی آقای سیکورا در حال دسته‌بندی کردن پیراهن‌ها و خرت‌وپرت‌های خیسه، تو وظیفهٔ مدیر مرحومت رو به عهده می‌گیری و چشم‌های ابر تندر تو تنها نقطه‌ای می‌شی که نمی‌تونه ببینه.»
*Fatima*
چهرهٔ آشنایی مقابلش است. دیدنش به او آرامش می‌دهد. مرد لبخند می‌زند. دقیقاً همان است که بود اما تغییری کرده. چطور ممکن است؟ شاید بازی آن نور غریبی باشد که از پنجرهٔ کوچک می‌تابد. مرد با مهربانی می‌گوید: «سلام.» هوش و حواسش آن‌قدر سر جایش هست که متوجه شود لابد خیلی‌وقت است آنجا نشسته. با صدای گرفته و خش‌داری جواب می‌دهد: «سلام. الان... در حال دویدن نبودیم؟ آره، یه خبری شده بود و داشتیم فرار می‌کردیم...» لبخند مرد جان می‌گیرد. چشم‌هایش از اشک پر می‌شوند و چنان آرام فرومی‌افتند که گویی گرانش هم آرام‌تر و آسان‌گیرتر شده. سیترا می‌پرسد: «اون اتفاق‌ها مال کِی بود؟» روئن جواب می‌دهد: «یه لحظه پیش، همین یه لحظه پیش بود.»
امیر مهدی دشتی
کسی گفت: «لازم نیست نگران باشی. هفت‌هشتم از بدنت هنوز مال خودته. حالا که سازهٔ خاطراتت هم بهش اضافه شده، حتی بیشتر از اون.» برگشت و زنی را دید که گوشهٔ اتاق نشسته بود. موهای تیره و نگاه نافذی داشت و لباس سبزی پوشیده بود. با لبخندی سرشار از رضایت گفت: «سلام، تایگر.» «من... شما رو می‌شناسم؟» زن جواب داد: «نه. ولی من تو رو می‌شناسم.»
امیر مهدی دشتی

حجم

۶۱۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۴۸ صفحه

حجم

۶۱۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۴۸ صفحه

قیمت:
۱۷۶,۰۰۰
۸۸,۰۰۰
۵۰%
تومان