کتاب زنانی که زنده اند
معرفی کتاب زنانی که زنده اند
کتاب زنانی که زنده اند نوشته فریبا چلبییانی است. کتاب زنانی که زنده اند مجموعهای داستان است که با محوریت زنان و زندگیشان نوشته شده است.
درباره کتاب زنانی که زنده اند
مجموعه داستان کوتاه زنانی که زنده اند، مشتمل بر سیزده داستان کوتاه است، داستانهایی که به اتفاقات، افکار، باورها، دلنگرانیهای طبیعی زنان به شکلی واقعی میپردازد. این کتاب سراغ زنان میرود و نشان میدهد آنها میتوانند مادر، همسر، رقیب و معشوق باشند. میتوانند رفتار متفاوت داشته باشند، مانند سنگ سخت باشند و عظیمترین اتفاقات را ببخشند.
این کتاب سعی دارد زنان را از نگاهی حقیقی بررسی کند و به دنیای آنها برود، دغدغهها و نگرانیهایشان را بیان کند. در داستان حسادت و فداکاری و جنگ میبینیم. روایت زنانی که در لحظهای خاص تصمیمی باورنکردنی میگیرند و همه را مسحور خود میکنند.
خواندن کتاب زنانی که زنده اند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زنانی که زنده اند
دمدمههای صبح است؛ دوش سرد میگیرد؛ حوله را دورتادور تنش میپیچد؛ موهای خیسِ بلندِ خرماییرنگش شانههای برهنهاش را پر میكند؛ از روی میز كنار تخت، یك نخ سیگار برمیدارد، روشن میكند و به طرف پنجره میرود؛ پردههای توری، همه افتادهاند و سنگین خودنمایی میكنند.
ـ میتونستی بهتر از اینها باشی!
نخ پرده را میكشد. پرده از سمت راست، آرام كنار میرود. دلش میخواهد روزی از این پردهها به پنجرهی اتاقخوابش بزند هنوز خیلیها خوابند؛ خیابانها و پیادهروها خلوتند؛ نه بادی! نه تكان برگی و نه پرسهزدنهای بیهوده و قهقهههای سرسامآور عابران، فقط چراغ بعضی از خانهها روشن است. برمیگردد؛ كلاهگیس، كف اتاق پرت شده است.
ـ دیگه اینو سر نكن! همینجوریش هم خوشگلی.
برگهی چكِ افتاده بغلِ كمدِ تخت را برمیدارد و بیآنكه به مبلغش نگاه كند، به خاكستر سیگار نزدیك میكند. چكپول كمكم گُر میگیرد و میسوزد و سریع از لای انگشتانش شعلهور میشود و میافتد روی كفپوش كرم شكلاتیرنگ اتاق؛ از بوی سوختگی خوشش میآید؛ دوست دارد تنفسش كند. پا روی چک آتشگرفته میگذارد؛ خاموشی شعلههای چک زیر دمپاییاش فِس صدا میدهد. لباسهایش را به تن میكند و دوباره سراغ پنجره میآید.
زن و مردی از تاكسی پیاده شده، دست در دست هم وارد پارک روبهرویی میشوند؛ صبح به این زودی آنجا چه كار دارند؟ آن هم در پاركی كه پاتوق او است برای اوقات تنهاییاش!؟ چمنها و درختها را هنوز آب ندادهاند؛ پس از آبپاشی، بیشتر نیمكتها خیس میشوند و بهندرت میتوان یك نیمكت نسبتاً خشک و خالی پیدا كرد و نشست. دستهدسته كلاغها از شاخههای درختان تبریزی بلند میشوند و به پرواز در میآیند؛ صدای قارقارشان حتماً گوش آندو را کَر میكند.
زن دستش را از دست مرد بیرون میآورد و مثل بچهها به آسمان نگاه میكند و دور خودش میچرخد؛ آنقدر میچرخد كه سرش گیج میرود و روی چمنها دوزانو میافتد. مرد بازوی زن را میگیرد تا بلندش كند اما زن دست او را پَس زده و روی زمین چمباتمه میزند.
ـ بازیگر خوبی هستی؛ منتها درجه دومی، فرشتهای همیشه در خفا.
قهقهه میزند و دورتادور هال به دور خودش میچرخد؛ فراموشش میشود در جلد زنی فرو رود که با هر وعدهی ملاقات روبهروی آینه مینشیند و با خاطراتش كلنجار میرود؛ چشمانش پف میكند و سیاهی ریمل از مژههایش سُر میخورد روی گونههایش؛ مثل جادهی كمعرض سیاه.
حجم
۱۰۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۱۰۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
نظرات کاربران
بهترین کتابی که خوندم حتما توصیه میکنم بخونید .