دانلود و خرید کتاب تابستان با جسپر لورل اسنایدر ترجمه راضیه خشنود
تصویر جلد کتاب تابستان با جسپر

کتاب تابستان با جسپر

امتیاز:
۴.۵از ۶۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تابستان با جسپر

کتاب تابستان با جسپر نوشته لورل اسنایدر و ترجمه راضیه خشنود است. کتاب تابستان با جسپر  را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب تابستان با جسپر

این کتاب داستان دختری به نام لیا است که احساس می‌کند خودش را گم‌ کرده است، سال قبل برای او اتفاقی پیش آمد و بعد از آن لیا نتوانست زندگی‌اش را تغییر دهد، همه از او فاصله گرفته‌اند و او تنها مانده است. تا اینکه او با جسپر آشنا می‌شود. او هم مانند لیا خودش را گم کرده است.

لیا و جسپر با هم دوست می‌شوند و تابستان متفاوتی را می‌گذرانند زیرا جسپر کمی جادویی است. آیا این دوستی می‌تواند زندگی‌شان را تغییر دهد.  

خواندن کتاب تابستان با جسپر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانانی که داستان دوست دارند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تابستان با جسپر

تس گفت: «جدی؟ از کودکستان تا حالا این می‌شه اولین باری که تو نیستی، این یه رسمه...» ولی حتی همان وقتی که صدایش خاموش می‌شد، معلوم بود که واقعاً غافلگیر نشده. دیگر غافلگیر نمی‌شد.

چند سال پیش، وقتی در رودخانهٔ چاتاهوچی تیوب‌سواری می‌کردیم، گردنبند محبوب تس از گردنش افتاد. نمی‌توانستیم برگردیم و پیدایش کنیم. یادم آمد که وقتی قایقمان سُر می‌خورد توی شیب بعدی، چطور سرش را برگرداند و به آب خروشان و صخره‌ها خیره شد. جلوی جریان رود را نمی‌شد گرفت و تس این را دیده و پذیرفته بود. او گردنبندش را برای همیشه از دست داده بود.

قیافهٔ آن روز تس توی رودخانه، همین قیافه‌ای بود که حالا جلوی چشمم بود. ایستاده بودیم جلوی خانهٔ ما و مثل این بود که داریم سر چیزی توافق می‌کنیم. هیچ‌کدام حرفی نزدیم، ولی قسم می‌خورم که هر دو دقیقاً به یک چیز فکر می‌کردیم. با هم. با هم دل می‌کندیم و هر دو می‌دانستیم.

بخشی از وجودم می‌خواست نظرم را عوض کنم، می‌خواست به چیزی که فکر می‌کردم، فکر نکنم. بخشی از وجودم تس را دوست داشت و می‌خواست برود پایین پله‌ها و بغلش کند و همه‌چیز را دوباره روبه‌راه کند. ولی نمی‌توانستم. جلوی جریان رودخانه را نمی‌شد گرفت. ما چیزی گران‌بها را گم کرده بودیم و می‌دانستیم دقیقاً کجاست، ولی معنایش این نبود که می‌توانیم برگردیم سراغش.

همه‌چیز روبه‌راه نبود و من از تظاهر خسته شده بودم.

شانه بالا انداختم. «متأسفم.»

تس گفت: «خب، پس... بعداً می‌بینمت.»

گفتم: «می‌بینمت.» مثل فیلم‌ها برایش دست خداحافظی تکان دادم. انگار به‌جای ایوان، ایستاده بودم توی یک کشتی و راهی سفری طولانی می‌شدم.

تس برگشت و راه افتاد طرف خانه‌اش. بدون اینکه پشت سرش را نگاه کند، راهش را کشید و رفت.

رفتنش را تماشا کردم. آن‌قدر منتظر ماندم تا از دیدرسم خارج شد.

با خودم گفتم، لیا این‌طوری خداحافظی می‌کند.

دست بر قضا، شام آن شب جوجه‌کباب بود، ولی نه جوجه‌ای که خودمان کبابش کنیم، آماده و بسته‌بندی‌شده از سوپرمارکت هول‌فود۱۴ خریده بودیمش و به‌جای حیاط، پشت میز آشپزخانه خوردیمش. من تمام عصر را در اتاقم گذرانده بودم، کلیپ‌های ارباب حلقه‌ها را توی موبایلم می‌دیدم و در فکر چرت زدن بودم. به همین دلیل، نفهمیدم پدر و مادرم کی برگشتند. یک‌دفعه کسی درِ اتاقم را زد و صدای مادرم بلند شد: «لیا! شام!»

گرسنه نبودم، ولی شام یک تکلیف بود و اگر به آشپزخانه نمی‌رفتم، قشقرق به پا می‌شد. برای همین رفتم و پشت میز کهنهٔ زرد نشستم و به ظرف غذایم ناخنک زدم که جوجه‌کبابِ دوباره‌گرم‌شده بود و یک‌جور گیاه، کوسکوس۱۵ یا کینوا۱۶. هیچ‌وقت یادم نمی‌ماند کدام، کدام است. سه‌نفری ساکت نشستیم و در آشپزخانه، که کاشی‌های سفید داشت، غذایمان را با سروصدا خوردیم.

کمی بعد، پدر گلویش را صاف کرد. سرم را بالا گرفتم و نگاهش کردم. صاف کردن گلو به این معنا بود که می‌خواهد چیزی بگوید، ولی نیاز به سیخونک دارد. بدیهی است که مادرم پا پیش گذاشت. «چیه، عزیزم؟»

بابا به جوجهٔ توی چنگالش زل زد و گفت: «داشتم فکر می‌کردم حالا که قرار نیست لیا مثل هر سال بره اردو، باید بره یه کلاسی چیزی، نه؟ یا یه کار دیگه. یه کار به‌دردبخور. نه اینکه یه جا بشینه.»



𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۹/۰۱

لیا حس می‌کند که گم شده😕سال گذشته یک روز عصر همه‌چیز تغییر کرد و از آن زمان به بعد لیا در همین حال و روز به سر می‌برد. از آن روز به بعد پدر و مادرش از او فاصله گرفتند،

- بیشتر
nika paater
۱۴۰۲/۰۷/۱۵

خیلی قشنگ بود💙💦 فقط یه مشکل اون مرده با اسلحه و خالکوبی و نوشیدنی چیشد؟؟؟؟؟🤨 اونجا که گفت میدونی کارما چیه فک کردم حتما بازم برمیگرده ولی نیومد🍷🚬🔫

الهام فخرایی
۱۴۰۰/۱۱/۲۰

🔻تابستان با جاسپر (درباره سوگ و نیاز به پیوند) الهام فخرایی رمان “تابستان با جاسپر” درباره سوگ است. دختر نوجوانی برادرش را در یک حادثه از دست داده است. اما این همه ماجرا نیست. او فقط برادرش را از دست نداده، بلکه حس

- بیشتر
Parnian88
۱۴۰۰/۱۲/۰۷

واقعا خیلی خیلی خیلی قشنگ بود نسخه چاپیش رو خوندم .در خریدن کتابش یه کم تردید داشتم اما وقتی گرفتم واقعا پشیمون نشدم. : هر چیزی ترکی دارد نور از همین ترک هاست که وارد میشود. -لئونارد کوهن

Book worm
۱۴۰۱/۰۳/۲۹

خیلی قشنگ بود به نظرم عالی بود واقعا زیبا احساسی و غمگین بود حتما بخونید😜با اینکه اولش خیلی حوصله سر بر بود ولی تو هیچ کدوم از قسمت ها حوصلم سر نرفت🥲🤩

Delara
۱۴۰۰/۰۶/۰۶

این کتاب بدی نیست یه کتاب کاملا رئال هستش اگه واقعا همه کتاب ها رو خوندین ، گزینه های زیادی ندارین خب پیشنهاد میکنم

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۲/۰۶

سال تحصیلی تمام شده و تابستان در آتلانتا شروع شده است. آسمان آبی است، خورشید سوزان می درخشد و روزهای پیش رو آبستن احتمالات مختلفی هستند. اما لیا احساس سردرگمی دارد. او از همان بعد از ظهر کذایی یک سال

- بیشتر
Nao~
۱۴۰۱/۰۳/۲۷

خیلی قشنگ بود ❤️😍

Maryam R
۱۴۰۰/۱۲/۰۹

لیا و پدر و مادرش روزهای سختی رو سپری میکنن، سال گذشته اتفاقی برای اونا افتاده که همه چیز رو تغییر داده. اونا یادشون رفته زندگی کردن چجوریه و فقط زنده‌ن. همه چیز برای لیا بی‌رنگه تا وقتی که سر

- بیشتر
majedeh
۱۴۰۲/۰۹/۲۳

این کتاب درمورد دو دوست با مشکلات متفاوته . لیا برادرش رو از دست داده و جسپر خانواده ی بد سرپرستی داره و مجبور شده از خونه فرار کنه . یکی از مشکلاتی که کتاب به آن اشاره کرده سکوته نابجاست .

- بیشتر
بزرگ که بشی، می‌فهمی دنیا پُره از آدم‌های غمگین، آدم‌های مریض، آدم‌های مشکل داره. تو نمی‌تونی مشکل همه رو حل کنی. وقتی نمی‌تونی، مقصر نیستی
adriana
می‌دونی، جالبه، وقتی یه چیز باورنکردنی چند بار اتفاق می‌افته، دیگه راحت باورش می‌کنی.»
Kara danvers
در هر چیزی تَرکی هست. نور از همین تَرک‌هاست که وارد می‌شود
Nao~
این قدرت موبایل چیز عجیبی بود. هر جا و مشغول هر کاری که بودم، وقتی پیامی می‌رسید، سیخ می‌نشستم و ضربان قلبم کمی بالا می‌رفت. توی دلم می‌گفتم یک نفر دارد به من فکر می‌کند.
Book
هر چیزی تَرَکی دارد نور از همین ترک‌هاست که وارد می‌شود.
:)💜
ولی آخرسر نزدیک ظهر به این نتیجه می‌رسیدم که هر قدر هم با چشم‌های بسته توی رختخواب بمانم، مغزم دست از تلق‌تلوق کردن برنمی‌دارد، از کار نمی‌افتد، مدام غلت می‌زند و می‌خواهد بلند شود.
Book worm
«امتحان کن. حقیقت رو امتحان کن.»
Raha.Sh
بخشی از وجودم می‌خواست نظرم را عوض کنم، می‌خواست به چیزی که فکر می‌کردم، فکر نکنم. بخشی از وجودم تس را دوست داشت و می‌خواست برود پایین پله‌ها و بغلش کند و همه‌چیز را دوباره روبه‌راه کند. ولی نمی‌توانستم. جلوی جریان رودخانه را نمی‌شد گرفت. ما چیزی گران‌بها را گم کرده بودیم و می‌دانستیم دقیقاً کجاست، ولی معنایش این نبود که می‌توانیم برگردیم سراغش.
کرم کتاب🐛📗
تنها راهی که برای فرار از خودم به ذهنم می‌رسید، این بود که وارد داستان زندگی یک نفر دیگر بشوم و از داستان خودم فاصله بگیرم. به جایی سفر کنم که دوستانم همدیگر را اذیت نمی‌کردند و برادرها غرق نمی‌شدند و خواهرها کتک نمی‌خوردند و پدر و مادرها نمی‌گذاشتند بروند، خوشگذرانی نمی‌کردند، سکوت نمی‌کردند. یا جایی که وقتی این‌جور چیزها اتفاق می‌افتاد، راه حلی داشتند.
Helia
«رفتم پایین، مامانم توی نشیمن نشسته بود و موسیقی گوش می‌داد. بهش گفتم ناراحتم. گفت بعضی وقت‌ها جنگیدن با غُصه سخت‌تر از خود غُصه‌ست، چون نمی‌تونی شکستش بدی. این‌جور وقت‌ها، غُصه‌بازی می‌کنی. یعنی به خودت اجازه می‌دادی که غمگین باشی، که با غمگین بودن خودت مشکلی نداشته باشی.»
Zahra Movahedi

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۴ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان