بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سگ ولگرد | طاقچه
تصویر جلد کتاب سگ ولگرد

بریده‌هایی از کتاب سگ ولگرد

نویسنده:صادق هدایت
امتیاز:
۲.۹از ۱۰ رأی
۲٫۹
(۱۰)
ولی چیزی که بیشتر از همه پات را شکنجه می‌داد، احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچه‌ای بود که همه‌اش توسری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده؛ مخصوصآ با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش‌از پیش احتیاج به نوازش داشت.
سمیه جنگی
یک مشت احساسات فراموش‌شده، گم‌شده همه به هیجان آمدند
کاربر ۳۶۸۶۲۰۶
او مثل بچه‌ای بود که همه‌اش توسری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده؛ مخصوصآ با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش‌از پیش احتیاج به نوازش داشت.
khazar
لاشه خود را از این سوراخ به آن سوراخ کشانیده بود و حالا انتظار روزهای بهتری را نداشت.
تمنا
آدمهایی که سابق با آنها محشور بود، به دنیای او نزدیکتر بودند، دردها و احساسات او را بهتر می‌فهمیدند و از او بیشتر حمایت می‌کردند.
khazar
افسوسی که دارم اینه که چرا مدتی بی‌خود از دیگرون پیروی کردم. حالا پی بردم که پرارزش‌ترین قسمت من همین تاریکی، همین سکوت بوده. این تاریکی در نهاد هر جنبنده‌ای هست، فقط در انزوا و برگشت به‌طرف خودمون، وختی‌که از دنیای ظاهری کناره‌گیری می‌کنیم به ما ظاهر می‌شه. اما همیشه مردم سعی دارن از این تاریکی و انزوا فرار بکنن، گوش خودشونو در مقابل صدای مرگ بگیرن، شخصیت خودشونو مییون داد و جنجال و هیاهوی زندگی محو و نابود بکنن!
khazar
او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز کند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را به کسی نشان بدهد اما به نظر می‌آمد هیچکس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت؛ هیچکس از او حمایت نمی‌کرد و توی هر چشمی نگاه می‌کرد به‌جز کینه و شرارت چیز دیگری نمی‌خواند و هر حرکتی که برای جلب توجه به این آدمها می‌کرد مثل این بود که خشم و غضب آنها را بیشتر برمی‌انگیخت.
الهه =)
اگر هرگز به‌دنیا نیامده بود، به کجا برمی‌خورد. اگر پررو و خوش‌مشرب و سرزباندار و بی‌حیا مثل دیگران بود، حالا یادبودهای گواراتری برای روز پیریش اندوخته بود.
khazar
بعضی اشخاص به اولین برخورد، دو جان در یک قالب می‌شوند، به‌قول عوام، جور و اخت می‌آیند و یکبار معرفی کافی است برای اینکه یکدیگر را هیچ‌وقت فراموش نکنند
khazar
او کسی است که سر راهش گلها را می‌چیند، بو می‌کند و دور می‌اندازد!
khazar
حاضر بود جان خودش را بدهد، درصورتی‌که یکنفر به او اظهار محبت بکند و با دست روی سرش بکشد. او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز کند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را به کسی نشان بدهد اما به نظر می‌آمد هیچکس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت
Relax
همه محض رضای خدا او را می‌زدند و به‌نظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفتا جان دارد، برای ثواب بچزانند.
رستم
شاید دنیا تغییر نکرده بود و فقط در اثر پیری و ناامیدی همه‌چیز به‌نظر او گیرندگی و خوشرویی جادویی ایام جوانی را ازدست داده بود. فقط او دست خالی مانده بود، درصورتی‌که آنهای دیگر زندگی کرده بودند. سالها گذشته بود و هرسال مقداری از قوای او از یک منفذ نامریی بیرون رفته بود، بی‌آنکه ملتفت شده باشد. به‌جز چند یادبود ناکام و یکی دو رسوایی و کوششهای بیهوده، چیز دیگری برایش نمانده بود. او فقط لاشه خود را از این سوراخ به آن سوراخ کشانیده بود و حالا انتظار روزهای بهتری را نداشت.
الهه =)
گفتم: «حالتی که شما جستجو می‌کنین، حالت جنین در رحم مادره که بی‌دوندگی، کشمکش و تملق درمییون جدار سرخ گرم و نرم روی‌هم خمیده، آهسته خون مادرش رو می‌مکه و همه خواهشها و احتیاجاتش خودبه‌خود برآورده می‌شه. این همون نستالژی بهشت گمشده‌ایس که در ته وجود هر بشری وجود داره، آدم در خودش و تو خودش زندگی می‌کنه شاید یه‌جور مرگ اختیاریس؟»
الهه =)

حجم

۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
۹,۵۰۰
۵۰%
تومان