دانلود و خرید کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر
معرفی کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر
کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر، مجموعه داستانهای کوتاه نوشته عباس معروفی، خالق رمان سمفونی مردگان است که در چهاربخش نوشته شده و تاثیرات جنگ در زندگی را به خوبی نمایش میدهد.
میتوانید برای داشتن یک روز عالی، کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر را با صدای ندا پوریان، مهبد قناعتپیشه، میلاد فتوحی، کاوه یانقی و شاهین علایینژاد بشنوید و لذت ببرید.
دربارهی کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر
کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر مجموعه داستانهای کوتاه نوشته عباس معروفی است. فضای داستانهای کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر، تداعی کنندهی فضای جنگ است. داستانها از مردان و زنانی تنها صحبت میکند که در حال و هوای جنگ به سر میبرند یا در تلاشند که اثرات آن را از زندگیشان پاک کنند. زنهای ستمدیده و مظلوم، مردان تنها و مرور خاطرات خوش روزهای گذشته و دردهای عمیقی که به جان هرکس نشسته است، از ویژگیهای آثار عباس معروفی است. داستانهای این مجموعه هم نمایانگر این خصوصیات هستند و شما را همراه با خود به فضاها و جاهایی میبرند که خیالشان بسیار زیبا و دلنشین است.
کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از شنیدن داستان کوتاه لذت میبرید، شنیدن کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر به شما لذتی عمیق هدیه میکند. دوستداران و علاقهمندان به آثار عباس معروفی هم کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر را جذاب و شنیدنی مییابند.
دربارهی عباس معروفی
عباس معروفی در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ در تهران متولد شد. دانشآموخته دانشکده هنرهای زیبای تهران در رشته هنرهای دراماتیک است. او حدود یازده سال آموزگار ادبیات فارسی بوده است. و فعالیت ادبی خود را زیر نظر هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد. از عباس معروفی، مجموعهای از داستانهای کوتاه، رمان، نمایشنامه و مجموعه شعر منتشر شده است. بنیانگذاری سه جایزه ادبی به نامهای قلم زرین گردون، قلم زرین زمانه و جایزه ادبی تیرگان را هم در کارنامهی خود دارد. معروفی به خاطر فشار سیاسی از ایران خارج شد و اکنون ساکن آلمان است. کتابهای دیگر او مانند پیکر فرهاد، سمفونی مردگان و فریدون سه پسر داشت هم در ایران مخاطبان بسیاری دارند.
بخشی از کتاب صوتی دریاروندگان جزیره آبیتر
گفتم: «بهش توجه نکن، ستاره ها را بشمر.»
گفت: «تو وقتی به بچه میگی اون ستاره بزرگ مال باباست، پس فردا که بزرگ شد...»
گفتم: «هر چند که ما یه ستاره تو آسمون نداریم، اما افسانهست. ما هم که کوچیک بودیم همیشه یه ستاره واسه خودمون داشتیم.»
گفتم: «با این صدا واقعا نمیشه خوابید.» و سگ یکسره پارس می کرد. گفتم: «هفت برادرون.»
هوا گرم بود اما گاهی نسیمی هم میوزید.
گفتم: «اوایل، گاهی یه سینمایی، جایی...»
چراغهای خانه روبرو که خاموش شد، پیرهنم را پرت کرد روی نرده، و صدای سگ را از یاد برد.
به بسته بزرگ پوشک نگاه کرد که به زحمت آن را در کوچه روی برف کشانده بود و آورده بود. تمام راه با خود فکر کرده بود که چی بخرد. محسن گفته بود که هر چه دلش میخواهد بخرد، اما چی دلش میخواست؟ با سه هزار تومان فقط یک انگشتر کوچک میشد خرید. یک فندک هم برای محسن. چقدر سیگار میکشد! در هر زنگ تفریح دو تا، زنگ ناهار سه تا، و شب که میآید ته پاکت را در میآوَرَد.
میگفت: «ما که قراره توی بمبارون نفله بشیم، خب...»
پرسیدم: «چطور یکهو پولدار شدی؟»
گفت که پایه و گروه عقب افتادهاش را دادهاند. آن هم بعد از سه سال. گفت که تا به حال این همه پول نگرفته بوده. چند قوطی رنگ و چند تا قلممو خرید، و افتاد به جان دیوارها. آشپزخانه را آبی کرد، اتاق خواب را صورتی، و هال را زیتونی. خب، میتوانستیم در و دیوار را رنگ نزنیم.
گفت: «رنگ کیلویی پونصد تومن، اما بهتر از اینه که از لکههای دیوار زجر بکشیم.»
سهم لیلی را هم داده بود و میخواست بقیه پول را برای هر سه لباس بگیرد و قرار بود که یک روز عصر بروند. حالا کی؟ شاید این هفته یا هفته دیگر.
تمام راه فکر کرده بود که میتواند یکی دو قلم لوازم آرایش هم بگیرد. محسن گفته بود هر چه دلش میخواهد بخرد. دلش خیلی چیزها می خواست، دلش میخواست یک سری از آن مجسمه نوازندگان را داشته باشد که در بازار کویتیها میفروشند. دلش میخواست اجاق گاز فردار بخرد. لباسشویی از همه چیز واجبتر بود.
با این حال گفتم: «به کسی بدهکار نیستی؟»
گفت: «نه.»
هیچوقت نمیخواهم بگویم که به من بدهکاری. انگشتر را هم نخریدم. پولم به ماشین لباسشویی هم نمیرسید. اما دستت درد نکند، محسن. سهم خودم را برای بچه پوشک گرفتم. تو که در خانه نیستی، تو که در آب سرد رخت نمیشویی. صبح با لباس اتوخورده تمیز میروی، و شب که میآیی یک عالم گچ روی لباسهات نشسته. با این دود گازوییل، سیاهی دور یقه را حتما باید با فرچه شست. تنت میکنی و راه میافتی. آدم حظ میکند. کاش میتوانستی مرا هم در کیفت بگذاری و با خودت ببری. وقتی نیستی آدم دلش میگیرد، از همه چیز خسته میشود و همهاش فکر میکند که یک چیز کم دارد.
گفتم: «محسن، تو فکر میکنی چی میخرم؟»
زمان
۱۰ ساعت و ۳ دقیقه
حجم
۵۶۲٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۰ ساعت و ۳ دقیقه
حجم
۵۶۲٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
داستانهاای کوتاه کتاب، شخصیتها، فضاها و شرایط مختلفی را بر من شناساند البته با یکی دو داستان هم نتوانستم ارتباط برقرار کنم ( شکل مودبانه نفهمیدم🙂) و ،همه گویندگان به زیبایی و استادی اجرا کردند.