دانلود کتاب صوتی خوبی خدا با صدای مهدی صفری + نمونه رایگان

معرفی کتاب صوتی خوبی خدا

کتاب صوتی خوبی خدا نوشتهٔ ریموند کارور و هاروکی موراکامی و جمعی از نویسندگان و ترجمهٔ امیرمهدی حقیقت است. مهدی صفری و مریم پاک ذات و آرمان سلطان زاده گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده‌اند و آوانامه آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی گزیده‌ای از بهترین نمونه‌های داستان کوتاه را در بر گرفته است.

درباره کتاب صوتی خوبی خدا

کتاب صوتی خوبی خدا ۹ داستان کوتاه برگزیدهٔ نشریات معتبر آمریکایی در طول ۶ سال را در بر گرفته است؛ مانند ۹ تصویر از زندگی که در طول ۶ سال گرفته شده‌اند، فضایشان با هم متفاوت است، اما یک ویژگی مشترک دارند: همگی زبان ساده‌ای دارند و به‌راحتی مخاطب را جذب می‌کنند. نویسنده‌های این داستان‌های کوتاه در سبک و قالب و فرم با هم متفاوتند، اما همگی از چهره‌های شاخص ادبیات جهان هستند. در این کتاب داستان‌هایی از ریموند کارور (احیاگر داستان کوتاه در دهه‌های اخیر)، شرمن الکسی (برندهٔ جایزهٔ قلم همینگوی)، جومپا لاهیری (برندهٔ پولیتزر  در سال ۲۰۰۰)، الکساندر همن (معروف به ناباکوف جدید)، هاروکی موراکامی (نویسندهٔ قصه‌های عجیب‌وغریب) و... با ترجمهٔ امیرمهدی حقیقت خواهید خواند.

بسیاری از منتقدان ریموند کارور را مایهٔ حیات مجدد داستان کوتاه در چند دههٔ اخیر می‌دانند. مجموعه داستان «کلیسای جامع» اثر او نامزد جایزهٔ ادبی پولیتزر و جایزهٔ حلقهٔ ادبی منتقدان ملی کتاب امریکا شد. داستان «کارم داشتی زنگ بزن» نخستین‌بار در مجلهٔ گرانتا و سپس در مجموعهٔ بهترین داستان‌های کوتاه امریکایی سال ۲۰۰۰ انتشار یافته است.

«جومپا لاهیری» برندهٔ جایزهٔ ادبی پولیتزر سال ۲۰۰۰ برای مجموعه داستان «مترجم دردها» است. این نویسندهٔ هندی‌تبار در سال ۲۰۰۴ نخستین رمانش، «همنام» را منتشر کرد. داستان «جهنم ـ بهشت» اولین داستان کوتاهی است که او پس از «همنام» نوشت و در ماه مهٔ ۲۰۰۵ در مجلهٔ نیویورکر چاپ کرد.

«شرمن الکسی»، رمان‌نویس، داستان‌کوتاه‌نویس، شاعر و فیلم‌نامه‌نویس سرخ‌پوست است. او ده‌ها کتاب منتشر کرده است. برندهٔ جایزهٔ قلم همینگوی سال ۱۹۹۳ است. رمان «یادداشت‌های روزانهٔ کاملاً واقعی یک سرخ‌پوست پاره‌وقت» از او را انتشارات لیتل‌براون در سال ۲۰۰۷ چاپ کرد. داستان «تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم» نخستین‌بار در آوریل ۲۰۰۳ در مجلهٔ نیویورکر از او منتشر شده است.

«الکساندر همن»، نویسنده‌ای بوسنیایی است که در سال ۱۹۹۲ به امریکا مهاجرت کرد. داستان‌های کوتاه او از سال ۱۹۹۵ در مجلات نیویورکر، پاریس ریویو، اسکوایر و گرانتا چاپ شده است. روزنامهٔ گاردین او را «ناباکوف جدید» نامیده است. داستان «زنبورها، بخش اول» به قلم او نخستین‌بار در مجلهٔ نیویورکر و سپس در مجموعهٔ بهترین داستان‌های کوتاه امریکایی سال ۱۹۹۹ چاپ شده است.

«پرسیوال اورت»، نویسندهٔ سیاه‌پوست امریکایی، بیش از ۱۰ رمان و چند مجموعه داستان نوشته است. او برندهٔ جایزهٔ آکادمی هنر و ادبیات امریکا، جایزهٔ قلم اوکلند جوزفین مایلز و جایزهٔ ادبیات جدید امریکا بوده است. برخی از داستان‌های کوتاه او در مجموعه داستان‌های برندهٔ جایزهٔ پوشکارت و مجموعهٔ بهترین داستان‌های کوتاه امریکایی چاپ شده و خودش از داوران جایزهٔ کتاب ملی سال امریکا و جایزهٔ قلم فاکنر بوده است. داستان «تعمیرکار» به قلم او از مجموعهٔ بهترین داستان‌های کوتاه امریکایی سال ۲۰۰۰ انتخاب شده است.

«گیب هادسون» نویسنده‌ای است که مجموعه داستان «جناب آقای رییس‌جمهور» او نامزد جایزهٔ قلم همینگوی و برندهٔ جایزه سو کافمنِ انجمن هنر و ادبیات امریکا شده و به چند زبان مختلف انتشار یافته است. داستان‌های این نویسنده در نیویورکر، بلک بوک، بوک فوروم، جی کیو و ویلج ویس چاپ شده‌اند. مجلهٔ اسکوایر از او به‌عنوان یکی از بهترین نویسندگان تازه‌نفس امریکایی یاد کرده است. داستان «جناب آقای رییس‌جمهور» نخستین داستان اوست که در سال ۲۰۰۱ در مجلهٔ نیویورکر چاپ شد و به‌دلیل مضمون سیاسی‌اش سروصدای بسیاری به پا کرد.

داستان‌های «الیزابت کمپر فرنچ» در مجلات پلاوشرز، نورت امریکن ریویو، استوری کوارترلی، ساوت ایست ریویو و مجموعه داستان برگزیدهٔ انتشارات نورتون چاپ شده و در بیست‌وسومین دورهٔ جایزهٔ پوشکارت موردتقدیر ویژه قرار گرفته است. داستان «فلامینگو» در شمارهٔ پاییز ۲۰۰۱ مجلهٔ پلاوشرز منتشر شده است.

داستان‌های «مارجوری کمپر» در نشریات نیواورلئان ریویو و گرینز بورو ریویو چاپ شده است. نخستین رمان او، «تا آن روز خوش»، در انتشارات سن مارتین در سال ۲۰۰۳ منتشر شده است. داستان «خوبی خدا» نخستین‌بار در شمارهٔ مارس ۲۰۰۲ ماهنامهٔ آتلانتیک و سپس در مجموعهٔ برندگان جایزهٔ او منتشر شده است.

«هاروکی موراکامی»، نویسنده و مترجم ژاپنی ساکن امریکا است که ده‌ها رمان و مجموعه داستان نوشته است. او برندهٔ جایزهٔ ادبی یومیوری و جایزهٔ ادبی نوما است. ترجمهٔ انگلیسی بسیاری از داستان‌های کوتاه این نویسندهٔ شرقی در هفته‌نامهٔ نیویورکر چاپ شده است. داستان «شیرینی عسلی» نخستین‌بار در ماه اوت ۲۰۰۱ در مجلهٔ نیویورکر و سپس در مجموعه داستانش، «پس از زلزله»، چاپ شد.

شنیدن کتاب صوتی خوبی خدا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر جهان و داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

امیرمهدی حقیقت

امیرمهدی حقیقت ۲۷ شهریور ۱۳۵۳ در تهران متولد شد. او از سال ۱۳۸۰ با ترجمهٔ کتاب «مترجم دردها» نوشتهٔ «جومپا لاهیری» وارد عرصهٔ حرفه‌ای ترجمهٔ ادبی شد. تمرکز اصلی او بر ادبیات آمریکای شمالی، به‌خصوص داستان کوتاه ‌است و آثاری را در حوزه‌های بزرگسال و کودک و نوجوان ترجمه کرده‌ است. امیرمهدی حقیقت تابه‌حال آثار نویسندگان بسیاری مانند «جومپا لاهیری»، «سام شپارد»، «گی دو ماپاسان»، «هاروکی موراکامی» و «کازئو ایشی گورو» را به پارسی برگردانده است. 

بخشی از کتاب صوتی خوبی خدا

«لینگ تان پیش از هر چیز، بیش از هر چیز و بعد از هر چیز، خودش را مسیحی می‌دانست. این بود که وقتی خانم شریدی گفت: «کمی از خودت برایم بگو.» لینگ بی‌معطلی گفت: «من مسیحی خوبی هست.» و بعد روی صندلی‌اش راست‌تر شد؛ مثل شاگرد ممتازی که به معلمش جواب درست داده باشد.

مشاور کاریابی نه لبخند زد، نه سرش را بلند کرد. نگاهش هنوز به کاغذهای زیر دستش بود: «بله خب، حتمآ همین‌طور است که می‌گویی، دخترجان، ولی من منظورم این بود که از سابقهٔ کارت بیش‌تر بگو. توی این برگه‌ها می‌بینم که در بیمارستان لانگ بیچ برای دورهٔ آموزش عملی پرستاری ثبت‌نام کردی، ولی تا آخر ادامه ندادی.»

لینگ سرش را پایین انداخت.

«چرا؟»

لینگ چیزی نگفت.

«دقیقآ چرا انصراف دادی؟»

لینگ لبخندی زد و شانه بالا انداخت.

خانم شریدی منتظر ماند.

سکوت برای لینگ خیلی سنگین شد. همان‌طور که با انگشت‌هاش بازی می‌کرد، گفت: «کلاس‌ها دیر بود. شب‌ها اتوبوس سوار شد تا خانه.»

خانم شریدی باز رفت سراغ برگه‌هاش: «که این‌طور. دفعهٔ بعد سعی کن یک کلاس روزانه بگیری. چون به‌هرحال اعتبار و سابقهٔ بیش‌تری لازم داری.» با خودکارش به پروندهٔ نازک سوابق کاری لینگ اشاره کرد: «معرف‌هات خیلی خوبند. معلوم است کارت با مریض‌ها خوب بوده. ولی پزشکان و مدیران مؤسسه‌های مددکاری دوست دارند پرستارهاشان آموزش آکادمیک هم دیده باشند. هنوز برای ثبت‌نام توی بعضی از کلاس‌های دانشکدهٔ لانگ بیچ کامیونیتی وقت هست.» لینگ سر تکان داد.

خانم شریدی گفت: «حتی اگر فقط ثبت‌نام هم کرده بودی، می‌توانستم این‌جا اضافه کنم.»

لینگ گفت: «ترم بعد ثبت‌نام کرد.» و لبخند زد. می‌دانست امریکایی‌ها از لبخند خوششان می‌آید. کالیفرنیایی‌ها که یک‌بند لبخند می‌زدند. این بود که خودش را عادت داده بود همیشه لبخند بزند؛ حتی وقتی تنها بود، و شاید حتی توی خواب هم.

وقتی پا شد برود، خانم شریدی گفت: «وسط هفته با من یک تماسی بگیر. شاید تا آن موقع موردی برایت داشته باشم. راستی دیدم با بچه‌ها هم کار کرده‌ای. یک متخصص کودکان هست که برای یکی از مریض‌های لاعلاجش دنبال پرستار شبانه‌روزی می‌گردد. اگر جور شود، اجاره خانه و خرج خورد و خوراک هم نداری. دستمزدت را هم می‌توانی برای ترم آینده پس‌انداز کنی.»

لینگ سر تکان داد. سعی کرد لبخند را از صورتش پاک کند تا نشان بدهد اهمیت بیماری لاعلاج یک بچهٔ کم سن وسال را درک می‌کند؛ اما چندان موفق نشد. دو ساعت بعد، لینگ در آپارتمانش سه تا لیوان آب خورد. اولین لیوان را از زور تشنگی ــ چون یک ساعت تمام روی نیمکت ایستگاه اتوبوس، زیر آفتاب داغ نشسته بود. دومی و سومی را هم به خاطر این‌که شکمش خیال کند لینگ صبحانه و ناهارش را داده.

آپارتمان تک‌اتاقهٔ مبله‌ای در طبقهٔ دوم یک ساختمان داشت. لینگ نشست روی صندلی‌اش که گذاشته بود زیر پنجرهٔ بی‌پردهٔ اتاق. بهار بود و در حیاط ساختمان، پشت گاراژی شلوغ و به‌هم‌ریخته، دو تا درخت هرس‌نشدهٔ آلو شکوفه کرده بودند. لینگ مدتی به شکوفه‌های سفید خیره ماند و سرِ صبر خدا را شکر کرد؛ برای زیبایی‌هایی که همه جا آفریده بود. زیبایی‌هایی که لینگ حتی با این اوضاع و احوالش هم می‌توانست آن‌ها را ببیند. به هر کجا نگاه می‌کرد، نشانه‌هایی از لطف و خوبی خدا را می‌دید. درخت‌های شکوفه‌کردهٔ آلو واقعآ زیبا بودند. فقط کافی بود لینگ به شاخ وبرگشان

خیره بماند و تنهٔ پوسته پوستهٔ درخت‌ها، قوطی‌های قدیمی رنگ و آت وآشغال‌های روی علف‌های هرز پای آن‌ها را نگاه نکند. نفس عمیقی کشید و خدا را به خاطر الطاف لایزالی که نسبت به او داشت ــ هوای کافی، ریه‌هایی سالم و قوی برای تنفس، درخت‌های پرشکوفه آلو، و حتی آب لیوان پلاستیکی جلوش ــ شکر کرد. بعد همان‌طور روی صندلی نشست و درخت‌ها را تماشا کرد تا این‌که غروب شد و شکوفه‌ها در تاریکی هوا گم شدند.

چون غذایی در خانه نبود و پولی هم برای خرید نداشت، به رختخواب رفت. بچه‌های همسایه تا دیروقت بازی می‌کردند. ماشین‌ها مدام ــ و ظاهرآ بی‌دلیل ــ بوق می‌زدند، و آمبولانس‌ها و ماشین‌های پلیس، آژیرکشان به‌طرف بیمارستان سن‌ماری که یک چهارراه آن‌طرف‌تر بود، می‌رفتند. لینگ کرکرهٔ اتاق را پایین کشید، ولی باز هم نور تند چراغ‌های نارنجی خیابان روی سقف بود. لینگ چشم‌ها را بسته بود و دعا می‌کرد. وقتی خوابش برد، عمیقآ شکرگزار نعمت‌های فراوان خداوند بود.»

عادل تنها
۱۴۰۲/۱۰/۲۸

یک مجموعه از 9 داستان کوتاه که واقعا با سلیقه انتخاب شدن. من از خوندن داستان ها لذت بردم. در خریدن این کتاب شک نکنید، قطعا پشیمون نخواهید شد گوینده ها عالی. ترجمه عالی

کاربر ۳۰۱۸۶۰۴
۱۴۰۱/۱۲/۲۶

عالی بود

کاربر ۲۱۷۹۲۵۴
۱۴۰۲/۰۶/۱۹

کتاب خیلی خوبی هست متن روان و گویندکی خیلی خوبی هم داره پیشنهاد میشه گوش بدید

زمان

۷ ساعت و ۲۴ دقیقه

حجم

۶۱۱٫۴ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۷ ساعت و ۲۴ دقیقه

حجم

۶۱۱٫۴ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰
۳۰%
تومان