دانلود و خرید کتاب شکری، پسر یعقوب سیامک ایثاری
تصویر جلد کتاب شکری، پسر یعقوب

کتاب شکری، پسر یعقوب

انتشارات:نشر برج
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شکری، پسر یعقوب

کتاب شکری، پسر یعقوب داستانی نوشته سیامک ایثاری است که نشر برج منتشر شده است. این داستان ماجرای جوانی به نام شکری است که در بحبوحه جنگ به زادگاهش برگشته است و شاهد ویرانی و خرابی آن است.

درباره کتاب شکری، پسر یعقوب

شکری، پسر یعقوب، داستانی است که از جنگ می‌گوید. جنگی ویرانگر که تمام زیبایی‌ها را از بین می‌برد و چیزی باقی نمی‌گذارد. شکری، در بحبوحه و گیر و دار جنگ به زادگاهش، دزفول بازگشته است اما چیزی که شاهد آن است، انهدام و ویرانی و نابودی این شهر است. شهر زیبا  وسرسبزی که خاطرات زیبای او و میراث باستانی بسیاری را در دل خود جای داده است. 

شکری از آرمان‌های چریکی خسته شده است. خوب می‌داند که قرار نیست از لوله تفنگ، آزادی بیرون بیاید اما نمی‌تواند گذشته‌اش را رها کند و شاید هم گذشته است که او را رها نمی‌کند. باز، شکری، پسر یعقوب در بطن حادثه‌ها قرار می‌گیرد و باز ماجراهایی سخت برایش رخ می‌دهد. 

کتاب شکری، پسر یعقوب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن داستان‌های ایرانی و رمان‌هایی که به موضوع جنگ می‌پردازند لذت می‌برید، خواندن کتاب شکری، پسر یعقوب را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب شکری، پسر یعقوب

سیدمحمد زودتر آمد و دست شاطرموسی را گرفت و کمکش کرد از بغل قوطی‌های رنگارنگ ادویه، کیسه‌های حنای تازه و پرهای جَوَن‌کوب کُنار و پوست‌های خشک‌شدهٔ ساقهٔ اُکالیپتوس بگذرد و روبه‌روی مش‌یعقوب بنشیند سر چارپایه. سیدمحمد سلامی کرد و نگاه کم‌محلی انداخت به شکری که ته دکان نشسته بود پشت میز. شاطرموسی عرقچین سفیدرنگش را برداشت و روی نم پیشانی و گردنش کشید، نُچ‌نُچی کرد و گفت: «از الان ئی‌طور گرمه هوا، خدا رحم کنه بهمون تو چلّه.»

از دبهٔ گلاب شیشه‌ای پر کرد و گذاشت روی پیشخان و پرسید: «نعناع و کاسنی هم بریزم؟»

شاطرموسی سری تکان داد و عینکش را برداشت و با کف دست چشم‌هایش را مالاند و گفت: «مش ملا یه فکری هم سی خوابیدنم بکن. جوری که پلکامو بذارم سر هم، باز نشه دیگه.»

مش‌یعقوب گل‌گاوزبان دم‌کشیده ریخت تو فنجان‌ها و تعارف کرد. موسی فنجانی برداشت و چشم‌هایش را بست و فوت کرد بهش. نگاهی به ساعت بالای رف انداخت. دم ظهر بازار خلوت بود. عشایرِ دوروبر شهر، دو ماه پیش رفته بودند ییلاق و اهالی شهر هم جنگ‌زده و ویلان بودند در جاهای دیگر؛ اصفهان، شیراز، بوشهر، کاشان، لرستان. شکری یاد مادرش افتاد که همراه خواهر و دامادشان رفته بود خراسان.

سیدمحمد فنجان دم‌کرده را برداشت و هورت کشید. شاطرموسی گفت: «دو روز پیش همین مجال دیدمش.»

گل گاوزبان پرید تو گلوی سیدمحمد و فنجان را گذاشت روی پیشخان. شاطر ادامه داد: «دو روز پیش وسط تخت‌سلطون، کنار رودخونه، ستاری سر صُفه نشسته بود و پاهاشو گذاشته بود تو آب.»

سیدمحمد سرفه‌کنان گفت: «اون چهار سال پیش مرده عمو، چهار سال، هفت تا کفن پوسونده تا الان دیگه...»

شاطر عینکش را انداخت تو کیسهٔ نعناع‌خشک بغل‌دستش.

- می‌بینی مش‌یعقوب؟ این جغله هم حرفمو قبول نداره. داماد خودم، چه برسه به غریبه...

سیدمحمد برگشت و بیرون را نگاه کرد. صدای تق‌تق پتک از راستهٔ آهنگرها بلند بود. پیرزنی دولا دم دکان ایستاد. دلدل ازنو نگاه ساعت کرد و غری زد و ختمی ریخت تو پاکت و گذاشتش سر کفه. پیرزن شروع کرد به فحش‌دادن و نفرین‌فرستادن. دشنام مثل ریگ از دهانش درمی‌آمد، فحش‌های دست‌اولی که بعضی‌هایشان را شکری نشنیده بود. دلدل اسکناس مچاله‌ای از دخل درآورد و همراه پاکت ختمی‌ها گذاشت تو دست پیرزن.

- بفرما دده‌صدف، حالا برو بساطتو جای دیگه پهن کن، سرظهری حوصله ندارم.

شاطرموسی عینکش را از لای نعناهای معطر برداشت و ها کرد و شیشه‌اش را با پرِجامه‌اش مالید. لب‌های شاطر کبود می‌زد، رنگ گل‌گاوزبان پیالهٔ جلویش. دستهٔ فلزی عینک، هم‌زمان با انقباض شقیقهٔ راستش تکان می‌خورد تو انگشت‌هایش.

- آب از بین مچ پاهایش رد که می‌شد، خون می‌اومد بیرون. یعنی خون‌ریزی مچ و زانوهاش بند نیومده هنوز؟ اینا کار من نبود ملا. یعنی کار من تنها نبود. قبل از اینکه برسیم سر پل، حسابی زدیمش. صد نفر بلکه هم بیشتر بودیم.

دلدل رفت دم دکان، نگاهی ته راستهٔ پارچه‌فروش‌ها انداخت و برگشت تو.

Fatemeh
۱۴۰۰/۰۸/۲۸

کتاب در مورد جنگ و اثراتی که بر جای میزاره. محور داستان فردی به نام شکری که از آرمانها و ایده های سازمانی خسته شده و تصمیم به جدایی از سازمان میگیره و در کنار این اتفاقات مختلفی که برای

- بیشتر
منصوره یوردکان
۱۴۰۲/۰۶/۰۹

لذت بردم از نثر زیبای داستان.پر از حال و هوای خوزستان دوره جنگ‌ و طرز تفکر وزندگی مردم در اون دوره.تشکر ویژه از جناب ایثاری

حجم

۲۲۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۲۲۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان