دانلود و خرید کتاب سیاگالش ابراهیم اکبری دیزگاه
تصویر جلد کتاب سیاگالش

کتاب سیاگالش

انتشارات:نشر صاد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۹از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سیاگالش

کتاب سیاگالش نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه است. این کتاب را نشر صاد منتشر کرده است و روایت جذابی است از سرگذشت یک طلبه که با اتفاقات و باورهای بومی یک منطقه درهم می‌آمیزد.

درباره کتاب سیاگالش

روایتِ داستانِ طلبه ای است به نام یوسفِ رستمی که در دهه محرم برای تبلیغ به یکی از روستاهایِ جنگلی تالش، سفر کرده است که در آنجا درگیر ماجراهایِ غریبی چون گمشدن آخوند قبلیِ روستا، شیطنتِ دخترک عاشق، توطئه روحانی نمایی به نام اسکندر کاینات، ماجرای فرقه‌ای عجیب در روستا، ملاقات با سیاگالش، توطئه بردرانِ خودش که سال‌ها پیش او را در وسط جنگل رها کرده‌اند و... میشود و در پایانِ داستان از دستِ مردم فرار می‌کند و پناه می‌برد به غاری در وسط جنگل و صدها سال در آنجا می‌خوابد.

یکی از مسائل اصلی رمان تعاملاتِ راوی با خداوند است که در سایه قرآن صورت می‌گیرد و درجایی حس می‌کند که وجه الله را بی‌واسطه رؤیت می‌کند.

همچنین در این متن به اسطوره مهمِ تالشی که سیاگالش که نگهبان حیواناتِ جنگل است پرداخته می‌شود و به طور غیر مستقیم به شخصیت‌های دینی چون خضرِ نبی و امام زمان مرتبط می‌شود.

خواندن کتاب سیاگالش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب سیاگالش

قبل‌ازظهر، وقتی از خانه آمدم بیرون، این آیه در ذهنم می‌چرخید و می‌افتاد روی زبانم: «إنّی أَعلَمُ ما لاتَعلَمون.» ذهنم تیز می‌شد به قیل‌وقال فرشتگان با خدا سر سجده بر آدم تازه‌بیرون‌آمده از آب‌وگل تا لحن برات توجیه شود که نمی‌شد. بعد از گشت‌وگذاری در روستا راه افتادم سمت مسجد برای برگزاری کلاس قرآن. مسجد در کنار قبرستان قدیمی بود که قبرهای جورواجوری داشت. فاتحه خواندم و رفتم داخل. بیشتر از بیست نفر خانم آمده بودند، به‌ردیف حلقه زده بودند کنار منبر. از جزء سی، چند سوره را هم‌خوانی کردیم. از معنای زندگی حرف زدم و اینکه همهٔ ما ازطرف خدا آمده‌ایم؛ «إنّا لِله...» و به‌سوی او می‌رویم. زندگی هم تلاشی است در مسیر این آمدورفت و بعد آیهٔ «فَفِرّوا إلی‌الله إنّی لَکم مِنه نذیرٌ مبین» را خواندم، ترجمه کردم. دوباره خواندم و تکرار کردم.

گفتم:

«کسانی که ماهیت زندگی را _ که منبعث از حیّ است_ درک کند، بی‌درنگ فرار می‌کند سوی خدا؛ چون او حیّ مطلق است.»

خانم لاغر و جوانی که بچهٔ کوچک و بی‌قراری در بغل داشت، بچه‌اش را آرام کرد و برای اجازه دستش را بالا آورد:

«آقا ببخشید! ما خیلی دوست داریم برویم سمت خدا؛ اما نمی‌توانیم، یعنی نمی‌شود؛ مثلاً آدم یک مدت در ماه رمضان روزه می‌گیرد، نماز می‌خواند، بعدش ول می‌شود. چه‌کار باید بکنیم؟»

سرم را پایین انداختم؛ به کلمات آن خانم فکر می‌کردم تا جوابی دست‌وپا کنم. دوباره بچه‌اش زد زیر گریه. خانم یکی زد توی سر بچه و اخمی کرد. بعد بچه را برداشت، معذرت خواست و با شرمندگی از مسجد رفت بیرون. یکی از خانم‌های میان‌سال که روسری قرمز سر کرده بود. تسبیح را بالا آورد: 

«حاج‌آقا، شما ذکر هم می‌دهید؟»

گفتم:

«بله!»

تسبیح را پایین آورد. چادر سفیدش را ازروی گردن کشید روی سر و گفت:

«مردم خیلی حاجت دارند؛ چندتایش را نشان می‌دهید؟»

گفتم:

«همین قرآنی که باهم خواندیم، ذکر بود. هر روز چند آیه قرآن بخوانید تا بشود ذکرتان.»

تسبیح را پایین آورد. گفت:

«من ذکر خاص برای حاجات می‌خواستم.»

لبخندی زدم و گفتم:

«خواهر! خاص‌ترین ذکرها همین قرآن است؛ آن‌قدر بخوان که ذکر خودت را پیدا کنی.»

جلسه را ختم کردم. بلند شدم رفتم سمت محراب. سجاده را باز کردم. مهر و تسبیح را مرتب کردم تا آماده شوم برای نماز جماعت. دوتا از دخترها آمدند پیش من. آن‌که چادر گل‌دار سر کرده بود و قدّ بلندی داشت، گفت که دانشجوست و اصرار داشت غیر از روخوانی قرآن، تفسیر و پاسخ به شبهات هم داشته باشیم.

مانا
۱۴۰۰/۰۹/۱۹

خواهش میکنم در بی نهایت بگذارید

متینا
۱۴۰۰/۰۹/۱۵

چرا این کتاب تخفیف نمیخوره ؟؟چند ماهه قیمتش ثابته

sh.j
۱۴۰۰/۰۲/۰۸

کتاب سیاگالش کتابی پرکشش وخواندنی است طوری که موقع مطالعه نمی توانی رهایش کنی.فوق العاده س

Alidaryabeygi
۱۴۰۰/۱۱/۲۵

کتاب خوبی ست، متن واقعا کشش دارد و دوست نداری کتاب رو زمین بذاری

یک الف سرخ و سیاه بی‌انتها. من شاهد الف بودم.
m.dehnavi
مؤمنان کسانی هستند که از لغویات دوری می‌کنند.» _ یعنی چی؟ _ یعنی اینکه دیگر حرف مفت نزن
m.dehnavi
به حرف‌های خلیل فکر کردم که گفته بود: «در صوفی‌ده پنج‌تا خانوادهٔ سگ‌پرست داریم.» گاوپرستان هندوستان را دیده بودم در تلویزیون؛ اما سگ‌پرستان تحفه بودند. البته وقتی زندگی آدم گره می‌خورد به چیزی، کم‌کم تمایل پیدا می‌کند که مقدّسش کند و خارج بشود از مسیر توحید. به همین دلیل، حکما گفته‌اند: «زندگی‌تان را به هیچ‌چیز گره نزنید.» تعلق است دیگر، آدم را در کجای زندگی که باشد بیچاره می‌کند.
safaeinejad
یکی از خانم‌های میان‌سال که روسری قرمز سر کرده بود. تسبیح را بالا آورد: «حاج‌آقا، شما ذکر هم می‌دهید؟» گفتم: «بله!» تسبیح را پایین آورد. چادر سفیدش را ازروی گردن کشید روی سر و گفت: «مردم خیلی حاجت دارند؛ چندتایش را نشان می‌دهید؟» گفتم: «همین قرآنی که باهم خواندیم، ذکر بود. هر روز چند آیه قرآن بخوانید تا بشود ذکرتان.» تسبیح را پایین آورد. گفت: «من ذکر خاص برای حاجات می‌خواستم.» لبخندی زدم و گفتم: «خواهر! خاص‌ترین ذکرها همین قرآن است؛ آن‌قدر بخوان که ذکر خودت را پیدا کنی.»
m.dehnavi
«هیچ‌چیز زیر آسمان، تازه نیست برادرم.» _ چیز تازه کجاست؟ با لحن کتاب مقدّس شمرده‌شمرده گفتم: «اگر دنبال چیز تازه‌ای هستی، باید به ملکوت آسمان دست پیدا کنی.»
safaeinejad
کسی که کاملاً بر خود مسلّط نباشد، توفیق نمی‌یابد که نظر و عمل را جمع کند. مسئلهٔ امروز و فردای من هم همین است؛ تسلّط بر نفس. وقتی انسان مسلّط شود بر خود، مشکل نظر و عمل به‌کلّی حل می‌شود؛ چون فاصلهٔ این دو از بین می‌رود؛ علم و نظر می‌شود صورتی از عمل. تصور کنید زنبوری که اراده می‌کند عسل تولید کند خودش بشود عسل، انسانی که میل به تقرب داشته باشد خودش بشود قرب و قس‌علی‌هذا.
m.dehnavi
حاج‌آقا! خیلی از جوان‌ها بی‌کارند. علی‌اکبر هم خیلی زحمت کشید؛ ولی کجا برود؟ حاج‌آقا، کار نیست که. درس‌خوان و غیردرس‌خوان فرقی نمی‌کند. من دیپلم‌ردی دارم، برق‌کش ساختمانم. طرف مهندس برق است، او هم می‌آید کنار من، کار می‌کند. الان همین جا آدم داریم با لیسانس حقوق، گوساله می‌چراند. علی‌اکبر هم منتظر است دعوت بشود.» _ کسی که منتظر باشد، حتماً دعوت خواهد شد. علی‌اکبر شال‌گردنش را شل کرد: «ولی من دیگر امید ندارم.» لب گزیدم: «انتظار وجود آدم را لطیف می‌کند. این لطافت خودش از دعوت مهم‌تر است.»
m.dehnavi
یاد خودم افتادم که پدرم وقتی تنهایی من را فرستاد به سیابیشه تا چشمه را پیدا کنم و یک‌مشت آب بخورم؛ گفت: «فقط صلوات بفرست. تو را همین صلوات‌ها حفظ می‌کنند.» در راه صلوات‌ها را نگهبان‌های مهربانی می‌دیدم که می‌پلکیدند دوروبرم. چشمه را بعد از چهل روز پیدا کردم آب خوردم. کوزهٔ پدر را پر کردم. موقع برگشتن از پشت‌سر حس کردم، چند نفر دنبالم هستند. قدم تند کردم که فرار کنم؛ ولی نتوانستم. برادرانم نزدیک‌تر شدند. حمدو چنگ انداخت، پیراهنم را گرفت. گفت: «کجا بودی؟» جواب ندادم. مابقی هم رسیدند، دوره‌ام کردند. جشو کوزه را گرفت: «این چیه؟» کوبیدش به سنگ. من جیغ کشیدم و جوری صلوات فرستادم که جنگل پر شد از صدای من.
m.dehnavi
درست است در معرض هستم؛ ولی اجازهٔ تعرّض نمی‌دهم
m.dehnavi
من احساس می‌کنم این تأخیر مسئلهٔ تمدّنی ماست؛ همه‌مان تأخیر می‌کنیم. اساساً ما با تأخیر به این روزگار رسیده‌ایم. اگر تأخیر نداشتیم، ما اکنون حال و هوای دیگری داشتیم
mahda

حجم

۳۱۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۱۴ صفحه

حجم

۳۱۱٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۱۴ صفحه

قیمت:
۱۱۷,۰۰۰
تومان