دانلود و خرید کتاب صوتی دفاع
معرفی کتاب صوتی دفاع
کتاب صوتی دفاع نوشتهٔ استیو کاوانا و ترجمهٔ زهرا امینکار سیدانی است. مهدی صفری گویندگی این رمان صوتی را انجام داده و آوانامه آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی دفاع
کتاب صوتی دفاع رمانی دلهرهآور از استیو کاوانا (وکیل و نویسندهٔ ایرلندی) است. این اثر در بخش دلهرهآورترین کتاب سال، نامزد جایزهٔ ایان فلمینگ استیل شد. در این رمان صوتی، «ادی فلین»، شیاد سابق پس از مدتی شغل وکالت را برمیگزیند، اما بسیار زود و در پی اتفاقاتی متوجه میشود که وکالت نیز نوعی شیادی است. او یک سال پیش تجربهٔ دردناکی دررابطهبا یکی از پروندههایش داشته و همین موضوع باعث میشود بالأخره وکالت را رها کند. او قسم میخورد که دیگر پایش را در دادگاه نگذارد، اما حادثهای رخ میدهد که برای فلین حق انتخابی نمیماند. رئيس یگ گروه خلافکار در نیویورک که متهم به قتل و در حال محاکمه است، دختر ۱۰سالهٔ ادی را گروگان میگیرد تا او را وادار به قبول وکالت پروندهٔ خود کند. ادی حالا چه بخواهد و چه نخواهد مجبور است این کار را انجام دهد. او فقط ۴۸ ساعت وقت دارد تا با استفاده از هوش و ترفندهایی که آموخته، از رئيس مافیا دفاع کند؛ دفاعی که بعید به نظر میرسد نتیجهای در پی داشته باشد.
شنیدن کتاب صوتی دفاع را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایرلند و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره استیو کاوانا
استیو کاوانا، وکیل حقوق مدنی و اهل بلفاست در ایرلند است. او در بلفاست بزرگ شد و در دوبلین به تحصیل در رشتهٔ حقوق پرداخت. رمان «دفاع» که اولین رمان اوست، در بخش دلهرهآورترین کتاب سال، نامزد جایزهٔ ایان فلمینگ استیل دگر انجمن نویسندگان جنایی شد. در سال ۲۰۱۰، استیو کاوانا وکالت یک کارگر کارخانه را که از تبعیض نژادی در محل کار در رنج بود، پذیرفت و بزرگترین حکم غرامت را در تاریخ حقوقی ایرلند شمالی به دست آورد. استیو کاوانا به نوشتن و وکالت مشغول بوده است.
بخشی از کتاب صوتی دفاع
«از بچگی شلخته و بیدقت بار آمده بودم. وقتی تصمیم میگیری سربهراه شوی و درست رفتار کنی، انگار همهچیز خرابتر میشود.
«دقیقاً همون کاری رو بکن که بهت میگم؛ وگرنه یه گلوله میزنم وسط ستون فقراتت!»
صدای مردانهای داشت و از لهجهاش معلوم بود که اهل اروپای شرقی۱ است. در صدایش هیچ نشانهای از لرزش یا اضطراب شنیده نمیشد. لحنش یکدست و سنجیده بود. این یک تهدید نبود؛ این خودِ حقیقت بود. اگر همکاری نمیکردم، من را با گلوله میزد.
فشار اسلحه را مثل جریان واضحِ برق، پشتسرم حس کردم. غریزهام به من گفت که بهسمت لولهٔ تفنگ کج شوم و خیلی سریع بهسمت چپ بچرخم تا بدنم را از مسیر گلوله دور کنم. آن مرد احتمالاً راستدست بود؛ یعنی بهطور طبیعی، از طرف چپ قابلیت دفاع نداشت. میتوانستم از همان ناحیه و در حین چرخش، آرنجم را به صورتش بکوبم و بهاینترتیب، برای شکستن مُچ دستش و فرو کردن اسلحه در پیشانیاش، زمان کافی داشته باشم. دوباره همان غریزههای قدیمی؛ اما کسی که میتوانست همهٔ این کارها را انجام دهد، دیگر وجود نداشت؛ او را همراه با گذشتهام دفن کرده بودم.
بدون فشار دادن شیر آب، شلپشلپِ آب روی سرامیک قطع شد. وقتی دستهای مرطوبم را به نشانهٔ تسلیم بالا میآوردم، حس کردم انگشتهایم میلرزد.
«نیازی به این کار نیست، آقای فلین!»
او اسمم را میدانست. درحالیکه دستم هنوز به سینک دستشویی بود، سرم را بالا آوردم و به آینه نگاه کردم. قبلاً این مرد را ندیده بودم. بلند و باریک بود و اُوِرکتی قهوهایرنگ روی کتوشلوار خاکستری پوشیده بود. سرش را تراشیده بود و زخمی عمودی روی صورتش از زیر چشم چپ تا خط آرواره دیده میشد. درحالیکه اسلحه را بهشدت به پشتم فشار میداد، گفت:
«تا بیرونِ دستشویی دنبالت میآم. کُتت رو میپوشی، پول صبحانه رو میدی و باهم از اینجا میریم بیرون. بعدش باهم حرف میزنیم. اگه همون کاری رو بکنی که میگم، کاری بهت ندارم. وگرنه مرگت حتمیه!»
تماس چشمیِ خوبی داشتیم. خبری از سِفت شدن صورت یا گردن نبود، خبری از حرکت غیراِرادی نبود و حرفِ بیشتری هم ردوبدل نشد. زورگیرها را میتوانستم از چندفرسخی تشخیص بدهم؛ جنس نگاهشان را میشناختم. مدت زیادی خودم هم از همین نوع نگاه را داشتم. او زورگیر نبود؛ قاتل بود! اما اولین قاتلی نبود که تهدیدم میکرد و به یاد دارم آخرین بار به کمک عقلم خلاص شدم، نه به کمک ترس!
مرد گفت: «بریم.»
یکقدم به عقب برداشت و اسلحه را بالا گرفت تا آن را توی آینه ببینم. اسلحه واقعی بهنظر میرسید: یک هفتتیر نقرهای با دماغهای کُلُفت و کوتاه. از همان ثانیهٔ اول میدانستم تهدیدش توخالی نیست، اما با نگاهی گذرا به آن اسلحهٔ شیطانی توی آینه، ترس به عمق جانم نفوذ کرد. با تند شدن تپش قلبم قفسهٔ سینهام دچار تنگی شد. من از خیلی وقت پیش این بازی را ترک کرده بودم. باید به کمک عقل و وحشت چارهای پیدا میکردم. اسلحه توی جیب کُتش ناپدید شد و با اشاره به در، راه افتاد. انگار گفتوگو تمام شده بود.
من گفتم: «بسیار خُب!»
با دو سال تحصیل در دانشکدهٔ حقوق، دو سال و نیم تجربهٔ کاری بهعنوان منشی قاضی و تقریباً نُه سال تمرین وکالت، تنها کاری که توانستم انجام بدهم، گفتنِ بسیار خُب بود! دستهای صابونیام را به پشت شلوارم مالیدم و پاکشان کردم و انگشتهایم را بین موهای بورِ کثیفم بردم. مرد تا بیرونِ دستشویی همراهم آمد و کُتم را که قبلاً در طبقهٔ غذاخوری آویزان کرده بودم و حالا خالی بود، دوباره پوشیدم. پنج دلار را زیر فنجان قهوهام گذاشتم و بهطرف در حرکت کردم. مردِ صورتزخمی من را در فاصلهای کوتاه تعقیب میکرد.»
زمان
۱۵ ساعت و ۱۰ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۲۳۵٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۵ ساعت و ۱۰ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۲۳۵٫۷ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
ادی فلین وکیلی که گذشته جالبی داره و حالا بنا به دلائلی دیگه کار نمیکنه در موقعیتی قرار میگیره که مجبور میشه دوباره از مهارتهاش استفاده کنه تا جلوی یک ماجرای عجیب و پرمخاطره رو بگیره... در یک کلام کتاب
عالی عالی...اولش شک داشتم که کتاب رو شروع کنم ولی از لحظه لحظه اش لذت بردم.
کتاب خوب و سرگرم کننده راوی عالی و بی نقص
واقعا جالب و هیجانی! خیلی قشنگه ^_^
این کتاب واقعا عالی بود ، با گویش بی نظیر آقای مهدی صفری 👌
خیلی کتاب خوبی بود ترجمه عالی و خوانش فوقالعاده عالی آقای گوینده پکیجی از بهترینهارو رقم زد ممنونم
عالی بخرید شک نکنید. هیجان و غافلگیری خالص...