دانلود و خرید کتاب عطر خوش مرگ گی‌یرمو آریاگا خوردان ترجمه م‍ح‍م‍درض‍ا ف‍رزاد
تصویر جلد کتاب عطر خوش مرگ

کتاب عطر خوش مرگ

معرفی کتاب عطر خوش مرگ

عطر خوش مرگ اثری از گی‌یرمو آریاگا خوردان، نویسنده آمریکایی- مکزیکی است که با ترجمه محمدرضا فرزاد به چاپ رسیده است. گی‌یرمو آریاگا خوردان فیلمنامه فیلم‌های ۲۱ گرم، بابل و عشق سگی را هم نوشته است.

درباره کتاب عطر خوش مرگ

 یک روز صبح، وقتی رامون کاستانیوس دارد مغازه‌اش را گردگیری می‌کند صدای جیغ تیزی را از دور می‌شنود. ابتدا توجهی نمی‌کند اما دوباره فریاد دیگری می‌شنود او به سمت خیابان می‌رود و سه پسربچه را می‌بیند که به سرعت به سمتش می‌آیند و داد می‌زنند یک زن مرده.... یک زن مرده.

آنها دستشان به سمت علفزار است. رامون به انجا می‌رود و جسد لای شیارها را می‌بیند. او ادلا است. دختری بسیار زیبا و ۱۶ ساله که رامون هیچ‌گاه با او صحبتی نکرده بود. طولی نمی‌کشد که در تمام روستا می‌پیچد که معشوقه رامون مرده است و او باید انتقام دختر را از قاتلش بگیرد اما رامون چگونه باید به انها بفهماند که حتی دختر را نمی‌شناسد.

خواندن کتاب عطر خوش مرگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران رمان و داستان مخاطبان این کتاب‌اند.

 درباره گی‌یرمو آریاگا خوردان 

گی‌یرمو آریاگا خوردان نیازی به معرفی ندارد. کافی است یکی از این فیلم‌ها را دیده باشید: ۲۱ گرم، بابل، آمورّوس پرّوس (که بین جماعت فیلم‌بین به عشق سگی مشهور است). فیلم‌نامه‌ درخشان این فیلم‌ها را آریاگا نوشته است. اما او پیش و بیش از آن‌که دل در گروِ سینما داشته باشد، یک رمان‌نویس قهار بوده است و همین صبغه و علقه‌ ادبی شاید، به فیلم‌نامه‌های او عمق و غنای منحصر‌به‌فردی بخشیده است. او با همین توشه در عالم سینما یک‌شبه ره صد‌ساله رفته و با همان یکی دو فیلم‌نامه‌ اول، به یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌نامه‌نویسان عصر ما بدل شده است. فیلم‌نامه‌هایی که ویژگی‌های یکه‌ خود ــ روایت غیرخطی، شخصیت‌های پیچیده و چندلایه و تأملات بدیع و ژرف در معنای عشق و مرگ ــ را از جهان رمان‌های او وام گرفته‌اند.

اگر او امروز انبوهی از افتخارات و جوایز بزرگ سینمایی ــ نخل طلای کن و شیر ونیز و نامزدی اسکار و بفتا و گلدن گلوب و… ــ را در چنته دارد، این‌همه را مدیون هم‌نفسی با ادبیات و نوشتن رمان است.

آریاگا ۱۳ مارس ۱۹۵۸ در مکزیکوسیتی به دنیا می‌آید. در دانشگاه ایبرو ـ امریکن مکزیکو در رشته‌ی ارتباطات، لیسانس و در رشته‌ی روان‌شناسی، فوق‌لیسانس می‌گیرد. در سال‌های تدریس در همان دانشگاه با آلخاندرو گونسالس اینیاریتوِ بزرگ آشنا می‌شود و این آشنایی به نوشتن فیلم‌نامه‌ آمورّوس پرّوس می‌انجامد.  فیلمی که ۵۵ جایزه‌ سینمایی به همراه می‌آورد، نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی می‌شود، جایزه‌ی بفتای بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان، جایزه‌ بزرگ هفته‌ منتقدان و جایزه‌ منتقدان جوان جشنواره‌ کن (۲۰۰۰) را دریافت می‌کند. بعد به همراهی اینیاریتو راهی سینمای امریکا می‌شود و فیلم‌نامه‌ درخشان فیلم ۲۱ گرم را می‌نویسد. فیلمی که دو بازیگر اصلی‌اش، بنیسیو دل تورو و نائومی واتس، نامزد دریافت جایزه‌ اسکار بهترین بازیگری می‌شوند.

 در این فاصله فیلم‌نامه‌ی فیلم سه تدفینِ مِلکیادِس اِسترادا را می‌نویسد که در ۲۰۰۵ در جشنواره‌ کن به نمایش درمی‌آید و جایزه‌ی بهترین فیلم‌نامه‌ی بخش اصلی را از آن خود می‌کند. در این فیلم در نقش کوتاهی، در نقش یک شکارچی خرس، به ایفای نقش می‌پردازد ( آریاگا می‌گوید یک شکارچی بالفطره است و نوشتن و کارگردانی فیلم هم برایش نوعی شکار به حساب می‌آید). بعد از آن هم فیلم‌نامه‌ فیلمِ ستوده‌ بابل را می‌نویسد که برای نگارش آن، نامزد دریافت جایزه‌ اسکار می‌شود.

با این‌که این فیلم پایان همکاری افسانه‌ای او و اینیاریتو به شمار می‌رود، همچنان دست از نوشتن فیلم‌نامه برنمی‌دارد. در سال ۲۰۰۷ اقتباس سینمایی رمان بوفالوِ شب او به کارگردانی خورخه ارناندز آلدانا در جشنواره‌ ساندنس به نمایش درمی‌آید.

 در ۲۰۰۸، فیلم‌نامه‌ی دشت سوزان را براساس داستان‌هایی از خوآن رولفوِ بزرگ می‌نویسد و خود، فیلم را کارگردانی می‌کند. فیلم با بازی شارلیز ترون در بخش اصلی جشنواره‌ فیلم ونیز به نمایش درمی‌آید. در ۲۰۱۴ نیز در فیلمِ ده‌اپیزودیِ کلامی با خدایان به کارگردانی یک اپیزود می‌پردازد، اپیزودهای دیگر را کارگردانانی چون امیر کوستوریتسا، ژوزه پادیلیا، بهمن قبادی، میرا نائیر، هیدئو ناکاتا و… کارگردانی می‌کنند. در ۲۰۱۴ نیز یک اپیزود از فیلم ده‌اپیزودیِ ریو، دوستت دارم را کارگردانی می‌کند.

 در ۲۰۱۵ فیلم‌نامه‌ فیلم از دوردست به کارگردانی لورنزو ویگاس را می‌نویسد که در همان سال جایزه‌ی شیر طلای جشنواره‌ی ونیز را از آن خود می‌کند. به نظر می‌آید آریاگا در تمام این سال‌ها همچون پادشاه میداس، هر فیلم‌نامه‌ای را به طلا تبدیل کرده است.

این‌ها البته تنها بخشی از افتخارات کارنامه‌ی پُربار او در عالم سینما هستند. در مقایسه با این حجم از افتخارات و ستایش‌ها، رمان‌های درخشان او دیرزمانی مورد غفلت بوده‌اند. آریاگای بزرگ تاکنون پنج رمان نوشته است: جوخه‌ی گیوتین (۱۹۹۱)، عطر خوش مرگ (۱۹۹۱)، بوفالوِ شب (۱۹۹۹)، رام‌نشدنی (۲۰۱۶) و آتش را دریاب (۲۰۲۰). از این میان تنها رمان آخر جایزه‌ ۱۷۵هزاردلاری و معتبر آلفاگوآرا را برای بهترین رمان سال ادبیات اسپانیایی‌زبان دریافت کرده است.

 غیر از رمان اول، که پس‌زمینه‌ای تاریخی و لحنی طناز و یکسر متفاوت دارد، رمان‌های دیگرش در روایتی غیرخطی و در بستر پیرنگی نیرنگ‌باز، با توصیفاتی سینمایی و عمدتاً ناتورالیستی، به واکاوی بدیع و ژرف مضامینی چون عشق و مرگ و زندگی می‌پردازند. به مکزیکی نفرین‌شده، غرقه در فساد و درگیر قاچاق مواد. مکزیکی که در آن عشق و مرگ در هم تنیده است. درست مثل عطر خوش مرگی که جهان عاشقانه‌ این رمان را به خود آکنده است. 

 بخشی از کتاب عطر خوش مرگ

عاقبت رامون کاستانیوس، بعد از کلی تقلا، کلمه‌ای پیدا کرد که وصف حالِ دل‌آشوبه‌ای بود که از دیروز به جانش افتاده بود.

زیرلب گفت «آچمز.»

تُرکوآتو گاردُنیو و خاسینتو کروز، هر دو غرق در نجواهای مستانه‌ی خود، با هم سر بلند کردند.

تُرکوآتو جویده‌جویده پرسید «چ… چی؟»

رامون جواب داد «هیچی.»

بقیه هم با چشم‌های مات نگاهش کردند و دوباره شروع کردند به پچ‌پچ کردن. رامون، این‌بار آن‌قدر یواش با خودش، تکرار کرد «آچمز.» که هیچ‌کس صدایش را نشنید.

اصلاً خودش هم معنی «آچمز» را نمی‌دانست؛ بااین‌حال، در یک رمان کابویی خوانده بود که قهرمان قصه، که تحت محاصره‌ی قوم آپاچی‌ها بوده، رو به رفقایش کرده و داد زده بوده «آچمزمون کرده‌ند.» رامون آخرِ آن داستان را یادش نمی‌آمد ولی این عبارت را که وصف حالِ مخمصه‌ی آدم‌های قصه بود، پیش خودش نگه داشته بود و از آن به بعد، خودش هم در وصف گرفتاری‌هایش از آن استفاده می‌کرد.

خودش را کابویی در محاصره‌ی آپاچی‌ها تصور و بدجوری با خودش فکر می‌کرد، «آچمز شده‌م.» بااین‌حال، آچمزتر هم شد وقتی هفت صبح، که بی‌خواب پشت پیشخان ایستاده بود و مجبور بود خل‌بازی‌های دوتا مست را تحمل کند، که ذهنش آشفته‌ی رابطه‌ای عاشقانه با جسدی بود که ناچار باید انتقام خونش را می‌گرفت، دید ناتالیو فیگوئروآ دارد می‌آید طرف مغازه‌اش.

تلاشش برای قایم شدن پشت قفسه‌ها و پنهان ماندن از چشم پیرمرد بی‌ثمر بود، چون کسی که ناتالیو در آن وقت صبح دقیقاً داشت به او نگاه می‌کرد خودش بود.

پیرمرد رسید دم‌در مغازه و زیرلب «صُ به‌خیر»ی گفت. تُرکوآتو و خاسینتو سر برگرداندند و همان‌طور که داشتند به جایش می‌آوردند، از سرجای‌شان بلند شدند. رامون، که چشم‌های پُف‌کرده‌اش حکایت از مستیِ شبانه‌اش داشت، با سر تکان دادنِ خجولانه‌ای جواب احوال‌پرسی‌اش را داد. ناتالیو فیگوئروآ، هر دو دست در جیبِ شلوار، ولو شد روی یک صندلی و شروع کرد به ورانداز کردنِ قفسه‌ها و انگار مانده بود چه بخرد.

تُرکوآتو و خاسینتو دوباره سرجای‌شان نشستند. ناتالیو به چشم رامون پیرتر از دیروز می‌آمد. انگار اگر به پیرمرد کوچک‌ترین دستی می‌زدی، دو تا می‌شد و در هم می‌شکست.

رامون حوصله‌ی حرف زدن با او و کس دیگری را نداشت؛ تنها فکروذکرش تخت‌خواب بود و سه روز خوابِ یک‌نفس.

ناتالیو که بنا داشت او را برای صبحانه به خانه‌اش ببرد تا بتواند تنهایی با او حرف بزند، پرسید «صبحونه خورده‌ای؟»

رامون محکم جواب داد «آره.»

تُرکوآتو گیج‌ومنگ به او خیره شد و با هزار فلاکت گفت «کِی خوردی؟ تو که تموم شب این‌جا بودی.»

رامون به چندتایی قفسه اشاره کرد که پُر از بسته‌های غذای حاضری بود. «یه تَه‌بندی‌ای کرده‌م، گشنه‌م نیست.» دروغ می‌گفت، چون راستش شکمش به قاروقور افتاده بود. فقط چندتا چیپس خورده بود و یکی دو لقمه پنیر. با این‌همه، دست‌دست می‌کرد که هر چه زودتر از شرّ ناتالیو و آن دو‌تا مست خلاص شود. نه دلش می‌خواست حرف بزند، نه از جایش بلند شود، نه باز به مرگ آدِلا فکر کند. بسش بود.

ناتالیو فهمید که پسره خسته و بی‌حوصله است ولی بدجور دلش می‌خواست ببیندش.

ناتالیو، که مطمئن بود رامون چنین پیشنهاد مستقیمی را رد نمی‌کند گفت «زنم یه‌کم تامالِ ماهی درست کرده، گفت دعوتت کنم.»

رامون پیشخان را دور زد و از تُرکوآتو و خاسینتو خواست از روی صندلی‌های‌شان بلند شوند و بگذارندشان ته مغازه کنار میزها. بعد در را بست و قفل‌وزنجیر کرد. خطاب به مادرش داد زد «الآن برمی‌گردم.» و با گفتنِ «بعداً می‌بینم‌تون» با آن دو جغدِ شبگیر خداحافظی کرد و بعد هم به پیرمرد گفت «خب، بریم.»

شهریار
۱۴۰۳/۰۵/۲۸

روان؛ ساده و در عین حال غامض.زندگی همینه به همین سادگی در مسیری قرار میگیری که نباید.کاری میکنی که اصلا به تو ربطی نداره و حسی پیدا میکنی که اصلا برای تو نبوده. حتما قبل از مطالعه مقدمه مترجم از

- بیشتر
Ali
۱۴۰۲/۰۳/۲۸

خوب بود ارزش خوندن داره

نازنین عظیمی
۱۴۰۰/۰۸/۲۵

یک رمان خوب با یک ترجمۀ خیلی خوب.

seyyede313
۱۴۰۰/۱۱/۲۳

ناامید کننده بود، ارزش نداره وقتی براش صرف بشه. حتی مشخص نشد که قاتل کیه...

گماشته سرش را خاراند. گفت «این رو گفته باشم! لعنت خدا به من اگه بدونم این زن کیه.» رامون، نرم آهی کشید. او هم احتمالاً همین را می‌گفت. او هم فقط همان شش هفت‌باری دیده بودش که دختر آمده بود مغازه چیزی بخرد. دیده بودش. از همان موقع، به نظرش خیلی جذاب آمده بود. قدبلند بود، با چشم‌های روشن. برای همین از این‌وآن اسمش را پرس‌‌و‌جو کرده بود، خوآن کارِّرا به‌اش گفته بود اسمش آدِلاست. فقط همین را ازش می‌دانست، ولی حالا به نظرش می‌آمد تمام عمر او را می‌شناخته است.
نازنین عظیمی
و گرما، گرمای لعنتی، بر همه‌چیز حکم‌فرما می‌شود.
ELNAZ
عطر خوشِ الکل و رام و مرگ و عرقِ تن در هوا پراکنده بود.
نازنین عظیمی
جسدی لای شیارها درازبه‌دراز افتاده بود. رامون آرام نزدیک شد، قلبش با هر قدم به تپش می‌افتاد. نگاهش که به جسد افتاد دیگر نتوانست ازش چشم بردارد. شانزده‌ساله که بود اغلب خواب زن می‌دید، ولی فکرش را هم نمی‌کرد یکی مثل این ببیند. پوست نرم و صاف و بی‌حرکتش را ورانداز کرد؛ بیش‌تر از روی حیرت تا هیزی. چون جسد خیلی جوان بود. با آن دست‌های به‌عقب‌کشیده و یک پای کمی خم‌شده، انگار داشت گدایی می‌کرد. از تماشای این منظره یک حالی شده بود. آب‌دهانش را به‌سختی قورت داد، نفس عمیقی کشید و بوی عطر گُلِ ارزان‌قیمتی حس کرد. حس کرد دارد دست دختر را می‌گیرد، از زمین بلندش می‌کند و به‌اش می‌گوید ادای مُردن درآوردن بس است. دختر اما بی‌حرکت ماند. رامون پیراهنش را درآورد، بهترین پیراهنِ آخر هفته‌اش را، و تا می‌شد خوب دختر را پوشاند. دولّا که می‌شد او را شناخت: آدِلا بود. از پشت چاقو خورده بود.
نازنین عظیمی

حجم

۱۸۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

حجم

۱۸۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰
۵۰%
تومان