دانلود کتاب صوتی مهمان ناخوانده اثر شاری لاپنا با صدای سحر بیرانوند | طاقچه
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی مهمان ناخوانده اثر شاری لاپنا

دانلود و خرید کتاب صوتی مهمان ناخوانده

نویسنده:شاری لاپنامترجم:عباس زارعیگوینده:سحر بیرانوندانتشارات:آوانامه
۴٫۰ از ۲۳ نظر
۴٫۰ از ۲۳ نظر

برای خرید و دانلود  کتاب صوتی مهمان ناخوانده  نوشته  شاری لاپنا  و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر،  اپلیکیشن طاقچه  را رایگان نصب کنید.

دانلود و خواندن کتاب در اپلیکیشن طاقچه

معرفی کتاب صوتی مهمان ناخوانده

کتاب صوتی مهمان ناخوانده نوشته شاری لاپنا است که با ترجمه عباس زارعی و صدای سحر بیرانوند منتشر شده است. این نویسنده جنایی نویسان مشهور جهان است، کتاب مهمان ناخوانده روایت سفری عجیب است که ممکن است تبدیل به سفر آخر شخصیت‌ها شود.

درباره کتاب مهمان ناخوانده

همه چیز به نظر عادی است، چند زوج به هتل میچل در دل کوهستان رفتند تا تعطیلات زمستانی خود را در محیطی آرام و دور از شهر بگذرانند. آن‌ها می‌خواهند در محیطی آرام باشند و به هیچ‌چیز فکر نکنند. اما شب‌، طوفان و کولاکی شدید شروع می‌شود، برف و یخ همه جا را می‌پوشاند، خطوط برق و تلفن قطع می‌شود و جاده به‌خاطر شدت برف مسدود می‌شود. تمام دسترسی‌های ساکنین هتل به بیرون قطع می‌شود و همه امیدوارند زودتر کولاک و طوفان تمام شود که ناگهان اتفاقی ترسناک می‌افتد. جسد یکی از مهمانان هتل پیدا می‌شود، آن‌ها نمی‌دانند قاتل چه کسی است و از طرفی جانشان هم در خطر است، باید راهی برای نجات خودشان و دیگران پیدا کنند. 

شنیدن کتاب مهمان ناخوانده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جنایی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب مهمان ناخوانده

«دانا هارت» دم در، برف را از روی چکمه‌های استوارت ویتزمنش می‌تکاند و نگاهی تحسین برانگیز به لابی هتل می‌اندازد. اولین چیزی که نظرش را جلب می‌کند، پلکان اصلی است. پایهٔ نرده‌ها به طور استادانه‌ای از چوب تیره و براق کنده‌کاری شده‌اند. پله‌ها عریض هستند و یک فرش رونده با الگوی گلدار تیره روی آنها کشیده شده است. برق گیره‌های برنجی را می‌بیند که فرش را در جای خود نگه داشته‌اند. خیلی تأثیرگذار است و این روزها دانا به راحتی تحت‌تأثیر قرار نمی‌گیرد. این پلکان او را یاد «اسکارلت اوهارا» در «بر باد رفته» می‌اندازد، یا شاید «نورما دزموند» در «سانسِت بُلوار». از آن پله‌هاست که جان می‌دهد لباس بلند بپوشی و رویش عکس بگیری. اما حیف که هیچکدام از آن لباس‌های مجلسی شیکش را به همراه نیاورده. واقعآ چقدر حیف! بعد توجه‌اش به شومینهٔ سنگی بزرگی جلب می‌شود که در سمت چپ قرار گرفته است. دور آن صندلی‌ها و کاناپه‌های راحتی چیده شده است که بعضی مخملی آبی‌رنگ هستند و بعضی چرمی‌و قهوه‌ای‌رنگ، جان می‌دهند برای لم دادن. در کنار آنها میزهای کوچکی هست که رویشان چراغ گذاشته شده است. دیوارها از کف تا نیمه با چوب تیره‌رنگ روکش شده‌اند. یک فرش ایرانی زیبا بخشی از کف چوبی تیره‌رنگ را پوشانده و جلوه‌ای تجملی و دنج به همه چیز بخشیده است. درست چیزی که دانا دوست دارد. لوستری آن بالا می‌درخشد. بوی چوب در حال سوختن او را یاد خانه ییلاقی خانواده «مَتیو» می‌اندازد. نفس عمیقی می‌کشد و لبخند می‌زند. او زن بسیار شادی است. تازه نامزد کرده و قرار است به زودی ازدواج کند. همه چیز عالی و باشکوه است، از جمله این هتل دوست‌داشتنی که متیو پیدا کرده است.

متیو او را جلوی هتل پیاده کرد و حالا دارد ماشین را پارک می‌کند. یک دقیقهٔ دیگر او هم با چمدان‌ها از راه می‌رسد. دانا از کنار شومینه عبور می‌کند و می‌رود طرف میز پذیرش که سمت چپ پلکان قرار دارد. اینجا زنگاری کهن روی همه چیز را پوشانده و درخشش زیبایی به آنها داده است، مبل‌ها هم جلای خاصی دارند. مرد جوانی پشت میز پذیرش ایستاده و مرد مسن‌تری که به نظر می‌رسد از مهمانان باشد، به میز تکیه داده و دارد بروشورها را ورق می‌زند. مرد وقتی دانا را می‌بیند، لحظه‌ای به او خیره می‌شود. بعد با شرم لبخندی می‌زند و نگاهش را برمی‌گرداند. دانا به این نگاه‌ها عادت دارد. او روی مردها چنین تأثیری دارد. انگار وقتی او را می‌بینند، لحظه‌ای باورشان را نسبت به چشم‌هایشان از دست می‌دهند. کاری از دست دانا ساخته نیست.

مرد جوان هم یواشکی او را دید می‌زند. دانا به این نوع نگاه کردن هم عادت دارد.

دانا می‌گوید: «من دانا هارت هستم. من و نامزدم یه اتاق رزرو کرده بودیم، به نام متیوهاچینسِن.»

مرد جوان می‌گوید: «بله، البته.» بعد به دفتر ثبت نگاه می‌کند. دانا متوجه می‌شود آنها هنوز به روش سنتی نام مهمان‌ها را توی دفتر ثبت کرده و از کامپیوتر استفاده نمی‌کنند. پشت میز، روی دیوار قفسه‌ای چوبی قرار دارد که کلید اتاق‌ها را آنجا گذاشته‌اند. مرد جوان می‌گوید: «اتاق ۱۰۱ مال شماست. بالای پله‌ها، طبقهٔ اول، سمت راست.»

در باز می‌شود، و متیو چمدان به دست همراه موجی از هوای سرد وارد می‌شود، در حالی‌که روی لباس و موهایش لایه‌ای از برف سفید نشسته است. می‌آید کنار دانا، دانا برف را از روی شانه‌ها و موهای او می‌تکاند. از این نمایش کوچک که حس مالکیت به او می‌دهد، لذت می‌برد. 

دیگران دریافت کرده‌اند

نظرات کاربران

ندا خانوم
۱۴۰۰/۰۸/۰۳

این که تا فصل آخر قاتل معلوم نبود بسیااااااار جذاب بود.توصیه میکنم بشنوید👌👌

noroozi
۱۴۰۱/۰۳/۰۹

بسیار جذاب و پر از کشش هست.گوینده عالی و بسیار هنرمند و مسلط ک داستان را چند برابر جذاب کرده است.ممنونم👏👏

گیتالی
۱۴۰۱/۱۱/۳۰

از آن رمان‌هایی که نمی‌شود زمین گذاشت و خواننده را پیوسته دنبال خود می‌کشاند. رمانی به سبک کتاب‌های آگاتا کریستی. گرچه من پایان ناگهانی و سطحی‌اش را دوست نداشتم.

مهسـا
۱۴۰۱/۱۱/۰۷

نسبت به آثاری که از شاری لاپنا خوندم مهمان ناخوانده خیلی جذاب نبود

بهار
۱۴۰۱/۰۵/۳۰

فکر میکردم‌اخر داستان خیلی جذاب تموم بشه ولی نویسنده خیلی آبکی اخرش رو سرهم‌ کرد کسی که با این ژانر اشنا باشه راحت میتونه اخرش رو حدس بزنه

علیمحمد فخریاسری
۱۴۰۱/۰۱/۰۵

داستان عده ای از مردم است که برای تفریح زمستانی به مسافرخانه ای دوردست در فرانسه میروند. برف باعث قطع راه ها و مخابرات میشود و قتل هایی پی در پی در مسافرخانه اتفاق می افتد. داستانی معمایی که از

- بیشتر
p.kh
۱۴۰۱/۰۵/۲۳

اگر علاقمند به کتاب با ژانر وحشت هستید کتاب خوبیه،

کاربر ۲۰۰۸۲۴۷
۱۴۰۰/۱۱/۱۹

خیلی لوس و بی مزه بود. من دائم در حال شنیدن کتابم. کتابهای رازآلود و معمایی زیادی هم خوندم ولی این ... من به هوای کتاب "چشمایت" از همین نویسنده خوندم، ولی این اصلا به خوبی اون نبود. کتاب های جذابی که خوندم

- بیشتر

اطلاعات تکمیلی

دسته‌بندی
شابکundefined
زمان۰۹ ساعت و ۱۳ دقیقه
قابلیت انتقالندارد
حجم۷۶۴٫۰ مگابایت
زمان۰۹ ساعت و ۱۳ دقیقه
قابلیت انتقالندارد
حجم۷۶۴٫۰ مگابایت