دانلود و خرید کتاب صوتی سادی
معرفی کتاب صوتی سادی
کتاب صوتی سادی نوشته کورتنی سامرز است و با ترجمه رضا اسکندری اذر و صدای سحر توکلی منتشر شده است.
درباره کتاب سادی
این کتاب داستان زندگی دختری به نام سادی است که زندگی بسیار سختی را گذرانده و همه زندگیاش خواهرش متی است. حالا متی را بعد از تجاوز و آزار جنسی، به شکل فجیعی به قتل رساندهاند و سادی، بهشدت غمگین و حتی بیش از آن، خشمگین است. او تصمیم میگیرد قاتل متی را پیدا کند و انتقام خواهرش را خودش از او بگیرد. این کتاب اولیتن بار در ۴ سپتامبر ۲۰۱۸ منتشر شد، و از دو منظر روایت میشود. این کتاب دو روایت دارد بخشی از فصلها دیدگاه سادی بیان میشود و بخش دیگر به صورت رونوشتهایی از پادکستی به نام «دختران» که مردی به نام وست مککری آن را میزبانی میکند روایت میشود. این کتاب به یکی از پرفروشترینهای نیویورک تایمز تبدیل شد و جایزه ادگار ۲۰۱۹ را برای بهترین ادبیات بزرگسالان جوان از نویسندگان رازآلود آمریکا دریافت کرد. سادی همچنین برنده جایزه ادیسه ۲۰۱۹ از انجمن کتابخانه آمریکا و جایزه کاج سفید ۲۰۲۰ از انجمن کتابخانه انتاریو شد.
شنیدن کتاب سادی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات جنایی و معمایی پیشنهاد میکنیم.
درباره کورتنی سامرز
کورتنی سامرز متولد ۱۹۸۶ در بلویویل ، انتاریو ، نویسنده کانادایی داستانهای نوجوانان است. کورتنی سامرز نویسنده پرفروش، منتقد و برنده جایزه چندین رمان است. اولین کتاب او در سال ۲۰۰۸ و در ۲۲ سالگیاش منتشر شد. جدیدترین رمان او، سادی، پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز است.
بخشی از کتاب سادی
شانه بالا میاندازم و دستم را کمی جلوتر میبرم. میخواهم بگویم، پول رو بگیر بکی. قبل از اینکه ازت بپرسم دقیقاً واسه چی لازمش داری. چون آقای پشت فرمان تابلو عملی میزند. از آن عملیهای خمار مواد. این نگاه را خوب میشناسم. هر کجا روی صورت هر کس ببینم، میشناسمش. حتی توی تاریکی.
بکی شکم بادکردهاش را میمالد و یک قدم جلوتر میآید.
میپرسد: «مادرت میدونه اینجایی؟»
برایش شانه میجنبانم که ظاهراً ابتدا راضیاش میکند اما بعد نه. اخمهایش میرود توی هم و سر تا پایم را برانداز میکند.
«نه، معلومه که نمیدونه. چرا باید تو رو تنها بفرسته اینجا تا ماشین بخری؟»
این دیگر سوالی نیست که بخواهم در جوابش سر بجنبانم یا شانه بالا بیندازم. لبم را میلیسم و صاف میایستم، آماده برای مبارزه. من یک چاقو دارم. دلم میخواهد حرفی را بزنم که انگار دوست دارد صدایم را خفه کند.
«م... مادرم م... م... م...»
هر چه بیشتر «م» را تکرار میکنم، صورت زن بیشتر سرخ میشود و کمتر میداند به کجا باید نگاه کند. به من نگاه نمیکند، یعنی مستقیم توی چشمهایم نگاه نمیکند. گلویم گرفته، بدجور گرفته، کم مانده خفه شوم، و تنها راه خلاصی شدنم این است که دست از تلاش برای به هم چسباندن حروف بکشم.
هر چهقدر هم جلو بکی زور میزنم، حروف به هم نمیچسبند. تنها وقتی که خودم تنها هستم میتوانم بدون لکنت حرف بزنم.
«م... مُرده.»
گره زبانم شل میشود.
نفسی میکشم.
بکی میگوید: «یا عیسی مسیح.»
و میدانم حرفش به خاطر غم موجود در حرفی که زدهام نیست، به خاطر لکنت و قطعهقطعه بیرون آمدن حرف است. عقبعقب میرود، چون حتماً فکر میکند لکنتم مسری است، و اگر خودش مبتلا شود جنینش را هم بیبروبرگرد آلوده میکند.
میگوید: «ببینم تو اجازه داری... یعنی میتونی رانندگی کنی؟»
این یکی از نامحسوسترین روشها بود برای اینکه ازم بپرسد آیا عقبافتاده هستم یا نه، منتها قسمت اعصابخردکن ماجرا اینجاست که زنی این حرف را بزند که خودش املای صحیح «توافقی» را بلد نیست. پاکت پول را برمیگردانم توی جیبم تا همان حرکتْ جوابش باشد. متی همیشه میگفت بدترین خصوصیت من نه لکنت زبانم، بلکه کلهشقیام است، اما هیچ یک از این دو خصوصیت، بدون دیگری وجود نمیداشت.
با این حال، هنوز میتوانم وانمود کنم حماقت بکی آنقدر زیاد است که دلم نخواهد بابت ماشین دستدومش پول بسلفم. کمی میخندد و خجالتزده میگوید: «چی دارم میگم من؟ البته که میتونی...»
و یک بار دیگر، این بار نامطمئنتر. «البته که میتونی رانندگی کنی.»
میگویم: «آره.» چون تمام کلماتم آنطور تکهتکه نمیشوند. حرف زدن نرمالم کمی بکی را آرام میکند. او دست از تلف کردن وقتم برمیدارد و با استارت زدن موتور نشانم میدهد که ماشین سالم است. میگوید فنر قفل صندوق عقب خراب شده و به شوخی میگوید اجازه میدهند تکه چوبی که برای باز کردن در صندوق استفاده میکنند را اشانتیون بردارم.
حین انجام معامله با «هوم» و «آها» گفتن صحبتها را رفع و رجوع میکنم و بعدش مینشینم روی کاپوت ماشین و دنده عقب گرفتن و دور زدنشان به سمت بزرگراه را تماشا میکنم. همانطور که سوییچ ماشین را دور انگشتم میچرخانم، گرمای صبح در برم میگیرد. حشرات مرا به عنوان یک مهاجم به قلمروشان میشمارند و روی پوست سفید ککومکدارم جشن میگیرند. بوی خشک و غبارآلود جاده سوراخهای بینیام را قلقلک میدهد و با آن بخش از وجودم که آمادهٔ رفتن است حرف میزند، پس از روی کاپوت پیاده میشوم، دوچرخه را هل میدهم لای بوتههای کنار جاده و یکوری افتادنش را تماشا میکنم.
میبث گاهی بهم بلوبری میدهد، اما پلاکهای اتوموبیل منقضیشده جمع میکند، و با افتخار تمام روی دیوارهای آلونک پشت کانکس پشتکامیونیاش به نمایش میگذارد. پلاکهایی با رنگهای مختلف، از ایالتها و گاهی کشورهای مختلف. میبث تعداد زیادی پلاک ماشین دارد، بعید میدانم دلش برای این دو تایی که برداشتم تنگ شود. برچسبهای ثبت راهنمایی رانندگی را هم از روی کانکس خانم وارنِر پیر برداشتم، که سه کانکس آن طرفتر از کانکس خودم زندگی میکند. نحیفتر از آن است که بخواهد رانندگی کند، بنابراین دیگر نیازی بهشان ندارد. کمی گِل روی پلاکها میمالم و کف دستهایم را با شلوارکم پاک میکنم. بعد ماشین را دور میزنم و مینشینم روی صندلی راننده. صندلیها نرم و کوتاه هستند و آتش سیگار نقطهای بین رانهایم را سوزانده. سوئیچ را داخل میکنم و موتور میغرد. پدال گاز را فشار میدهم و ماشین روی زمین ناهموار راه میافتد. از همان راهی میروم که بکی رفت. راستهٔ جادهٔ خاکی را میگیرم، وارد بزرگراه میشوم و خلاف جهت بکی میگازم.
زمان
۹ ساعت و ۳۴ دقیقه
حجم
۵۲۵٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۹ ساعت و ۳۴ دقیقه
حجم
۵۲۵٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
سلام 🌱 رمان جنایی پر کششی بود. گویندگی هم خوب بود. شاید شنیدن این گونه اتفاقات کمی دردناک و ناراحت کننده باشد، اما متاسفانه در دنیای واقعی نیز به نوعی دیگر اتفاق افتادهاند و شاید دانستن این مطالب برای پدر و مادر
داستان جالبی داشت
کتاب جالبی بود. روایت داستان هم خوب بود. منتها باید یک فکری به حال صداهای اضافی مثل صدای ورق زدن کتاب و وقفه تنفس و... کرد. به هر حال روایت داستان کار سختی است و توصیه می کنم فایل را
کتاب رو با تمام ضعفها و مشکلات در ترجمه در و بیان گوینده ،،، دوست داشتم ، داستان درباره دختری هست که به دنبال قاتل جسم خواهرش و قاتل روح خودش می ره ، تجاوز همیشه مسئله تلخ و دردناکیه
هیجان انگیز، پرکشش و جذاب برای من بود.
خیلی زیبا .. لذت بردم از شنیدنش واقعا کتاب تاثیرگذار و خوبی بود
هم داستان کتاب جالب بود و هم بیان کلمات زیبا بود. اما دوستانی که مثل من انتظار پایان تمام و کمال خوشی رو دارن فکر کنم گوش ندن بهتره.
پر کشش و هیجان انگیز ای کاش از وقت های مردمون بیشتر استفاده کنیم
رمان جنایی خوبی هست با یک پایان عالی!
داستانی واقعی و از زندگی با والدین معتاد و آسیبهای زیاد اون برای بچهها،اینکه حواسمون همیشه به بچهها مخصوصا کسانیکه کنار بچههامون هستند باشه افراد بیمار همیشه درکمین بچههای تنها هستند. گوش کردن کتاب رو به والدین توصیه میکنم