دانلود و خرید کتاب سیب زهرا بیگدلی
تصویر جلد کتاب سیب

کتاب سیب

نویسنده:زهرا بیگدلی
امتیاز:
۴.۰از ۱۲۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سیب

کتاب سیب نوشتهٔ زهرا بیگدلی است. انتشارات کتاب آترینا این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان ایرانی درمورد دختری به نام «حوا»ست که با سختی‌های خانوادگی دست‌وپنجه نرم می‌کند.

درباره کتاب سیب

راوی رمان سیب دختری است به نام حوا؛ دختری که در کودکی پدرش را از دست می‌دهد و مادرش بنا به مصلحت پدربزرگش به‌عقد عمویش که مردی مذهبی است، درمی‌آید. حوا در خانه‌ٔ عمویش بزرگ می‌شود؛ با کلی عقده، حرف‌ها و گله‌های نگفته که در سکوتش هر روز بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند و در نتیجه از او دختری لجباز می‌سازند. حوا از روی لج‌ولج‌بازی رفتارها و کردارش را دقیقاً نقطهٔ مقابل عقاید عمویش می‌چیند؛ تا جایی که از تحمل عمو و پسرعموهایش خارج شده و نتیجه‌اش می‌شود، سخت‌گیری‌هایشان و در آخر جواب مثبتی که به یکی از خواستگارهایش می‌دهند و همین باعث انفجار حوا می‌شود. حوای لجباز با تمام شیطنت‌هایی که در وجودش دارد، سعی می‌کند نامزدش را از ازدواج پشیمان کند، ولی هر بلایی سر نامزدش می‌آورد، او پا پس نکشیده و حوا تصمیم آخر را می‌گیرد: فرار از آرایشگاه آن هم دقیقاً در روز عقدش.

اینجا تازه شروع قصه‌ٔ حوا و رمان سیب است؛ با کلی فرازونشیب و اتفاق‌هایی که زندگی حوا را جهت می‌دهد. قرار نیست حوا، این دختر فراری، اسیر دست آدم‌هایی بشود که برای دختران فراری دام پهن کرده‌اند. او در مسیری دیگر می‌افتد.

خواندن کتاب سیب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب سیب

«ملیحه کنار آقامحمد نشسته بود، سادات‌خانم کنار حاج‌رسول و فقط من و صدرا بودیم که جدا و دور از هم بودیم. دیشب هم صدای خندهٔ ملیحه و آقامحمد از اتاقشان می‌آمد، نمی‌دانم چرا روز به روز حساس‌تر می‌شدم، مخصوصاً وقتی رفتار آقامحمد و ملیحه را می‌دیدم، رابطهٔ من و صدرا اصلاً طبیعی و نرمال نبود.

برای فرار از مقایسه، بلند شدم و عادی پرسیدم:

- چای یا میوه؟

صدرا درحالی‌که به پشتی مبل تکیه می‌زد، جواب داد:

- چای.

طوری "چای" را تلفظ کرد که تشنه بودنش را کاملاً متوجه شدم، چای دوست داشت! سری تکان دادم و بی‌خیال نظر بقیه سمت آشپزخانه رفتم. چای تازه‌دم و همیشه به راه سادات‌خانم آماده بود، فقط زحمت ریختنش را کشیدم. به سالن برگشتم و سینی را دور گرداندم و در آخر لیوان خودم را برداشتم و سینی را روی میز گذاشتم. دلم به همین کوتاه کنار صدرا نشستن‌ها خوش بود. از آن روزی که با هم در آن جنگل کوچک صحبت کردیم چند روزی گذشته بود و دیگر کلامی جز سلام و علیک بینمان ردوبدل نشده بود و من دلم یک آغوش پر از آرامش می‌خواست. لذت چشیدن آغوشش چیزی نبود که بتوانم فراموش کنم. کنارش نشستم، گذرا نگاهم کرد و لبخند کمرنگ گوشهٔ لبش را دیدم. مثل خودش به پشتی مبل تکیه زدم و نشد که لبخند نزنم. حاج‌رسول دید و لبخندش پر از حرف و معنا شد. خجالت کشیدم و از کردهٔ خودم پشیمان شدم، حس می‌کردم راز دلم از تمام حرکاتم معلوم است، چرا که دختر پیچیده‌ای نبودم و به قول افروز رو بازی می‌کردم.

سادات‌خانم سمت حاج‌رسول چرخید و از آن حس بد رهایم کرد.

- حاجی می‌دونی امروز چندم ماهه؟

- بله خانوم حواسم هست که سه روز دیگه یه سفر به زیارت امام رضا بدهکارتونم.

آقامحمد اولین نفر واکنش نشان داد:

- به سلامتی عازمید؟

سادات‌خانم خنده‌ای بی‌صدا کرد و با لذت و گذرا چشم به حاج‌رسول دوخت و دوباره به آقامحمد نگاه کرد.

- سال‌ها پیش حاجی سر یه کوتاهی اشکم رو درآورد و قسم خورد هر سال سر همون روزی که کوتاهی کرده در حقم ببردم پابوس امام رضا.

کنجکاوی‌ام گل کرد ولی هیچ‌کس سؤالی نپرسید، شاید خصوصی بود و پرسیدنش اشتباه، برای همین من هم سؤالی نپرسیدم و فقط گفتم:

- به سلامتی، التماس دعا!»

zh2411
۱۴۰۱/۱۰/۰۳

همه چیز کتاب خیلی خوب بود، باورپذیری داستان عالی بود. روایتها و اتفاقات جامعه بخوبی پرداخته و بیان شده بود. به شدت توصیه میکنم دوستان بخونن هم داستان جذاب هم نکات آموزنده زیادی داره فقط ۲ تا ایراد اولی "خودش رو زد

- بیشتر
bahar
۱۴۰۲/۰۱/۱۰

خیلی ضعیف بود . به تینجرها توهین میشه بگم تینیجر پسند. عاشقانه ها کلیشه ای و کودکانه . به نظرم دوره این مدل داستان ها دیگه واقعا گذشته

banoo
۱۴۰۱/۱۰/۲۹

داستان زیبایی داشت اما میشد اخرش راحدس زد

نسیبه نظری
۱۴۰۱/۱۱/۲۴

فوق العاده بود. زندگی بود این کتاب

کاربر ۵۹۱
۱۴۰۲/۰۳/۳۰

نویسنده فقط میخواست یه رابطه احساسی بین زن مردی ک هیچ ارتباط عقایدی باهم نداشتن و در دو جهت مخالف از نظر فکری و عقایدی بودن رو توضیح بده ک در واقع اینجور عشقا هیچ ثباتی نداره و واقعا غیر

- بیشتر
mobinabayrami
۱۴۰۱/۱۰/۱۹

همین الان کتابو تموم کردم . واقعا عالی بود خوندنش رو به همه دوستان رمان خوان توصیه میکنم رمانی اجتماعی و عاشقانه که نمیشه تا صفحه اخر رمان پیش بینی اش کرد و عشق قشنگ داستان که خیلی لطیف و دلنشین

- بیشتر
sanaz.f
۱۴۰۱/۱۰/۰۵

کتاب شروع خوبی داشت ولی در مجموع بالا پایین زیادی تو داستان بود یه جاهای می گفتی چه نویسنده قوی و چند صفحه بعد سطح داستان بشدت پایین میومد در مجموع خوندش خالی از لطف نبود

کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۱/۰۸/۱۳

خیلی خوب بود

Farzannn
۱۴۰۲/۰۴/۰۳

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی و خیلی ضعیف بود اصلا پیشنهاد نمی‌کنم. شبیه رمان‌های ۹۸ ایا بود و نمی‌دونم ناشر چجوری راضی شده چاپش کنه؟! کلیشه‌ای، بچگانه، لوس، رویایی و غیر منطقی! هیچ کجای قصه منطق نداشت! در کل پیشنهاد

- بیشتر
hafezz3
۱۴۰۲/۰۱/۲۰

احساس مشاهده سریال ایرانی رو داشتم. سبکی از نوشتن مد شده که انگار مشغول تماشای یک فیلم هستید و فقط مربوط به رمان های ایرانی نیست(مثالا "من پیش از تو" جوجو مویز یا پنج قدم فاصله). رمان رو تا آخر نخوندم

- بیشتر
«دل من یه روز به دریا زد و رفت پشت پا به رسم دنیا زد و رفت پاشنهٔ کفش فرارو ور کشید آستین همتو بالا زد و رفت یه دفعه بچه شد و تنگ غروب سنگ توی شیشه فردا زد و رفت حیوونی تازگی آدم شده بود به سرش هوای "حوا" زد و رفت»
tazi
- خب اینکه خیلی خوبه. منم اهل خلاف نیستم. لبش به لبخند کج شد. دلم گفت بلند شوم و از نگاهش فرار کنم. رنگ چشم‌هایش تغییر کرده بود و راحت حدس می‌زدم از آن کثافت‌های روزگار است. به حرف دلم گوش دادم و بلند شدم که نگاهش بالا آمد. - کجا؟ مگه دنبال جای خواب نمی‌گردی؟ پوزخندی زدم و با نفرت چشم‌های حریصش را هدف گرفتم. - من دنبال جای زندگی‌ام نه خواب. آدم‌های مثل تو این شهر رو به لجن کشیدن که دختر تنهایی مثل من جرئت نکنه حقیقت رو بگه و به هزار دروغ چنگ بزنه. در را باز کردم و توجهی به صدا زدنش نکردم و در آهنی را محکم به چهارچوبش کوبیدم. شیشه‌ها لرزیدند و دیدم که خودش از شیشه‌های در مغازه‌اش بیشتر لرزید و به اطراف نگاه کرد.
fatemeh
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست، امتحان ریشه‌هاست...
کاربر ۵۴۳۹۸۶۸
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست، امتحان ریشه‌هاست...
کاربر ۵۴۳۹۸۶۸
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست، امتحان ریشه‌هاست...
کاربر ۵۴۳۹۸۶۸
غرض از گفتن این حرفام اینکه من خوب می‌فهمم حالتو مادر؛ یه وقت فکر نکنی از روی بی‌درکی ازت می‌خوام صبوری کنی، از روی تجربه می‌گم، از بین می‌ری مادر، یه‌کم آروم کن دلتو.
سیده مهرنوش هوشور
«بی‌قراری‌های تو هی بی‌قرارم می‌کند این من آشفته را بی‌اختیارم می‌کند در سکوت چشم‌هایت عاشق باران شدم عشق دارد قطره قطره جویبارم می‌کند در خیالم محو چشمانت شدم این‌بار هم بندبند این غزل، بی‌بند و بارم می‌کند...»
کاربر ۲۲۲۹۶۴۶

حجم

۳۸۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۲۰ صفحه

حجم

۳۸۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۲۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان