
بریدههایی از کتاب سیب
۳٫۸
(۱۵۴)
«دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنهٔ کفش فرارو ور کشید
آستین همتو بالا زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای "حوا" زد و رفت»
tazi
- خب اینکه خیلی خوبه. منم اهل خلاف نیستم.
لبش به لبخند کج شد. دلم گفت بلند شوم و از نگاهش فرار کنم. رنگ چشمهایش تغییر کرده بود و راحت حدس میزدم از آن کثافتهای روزگار است. به حرف دلم گوش دادم و بلند شدم که نگاهش بالا آمد.
- کجا؟ مگه دنبال جای خواب نمیگردی؟
پوزخندی زدم و با نفرت چشمهای حریصش را هدف گرفتم.
- من دنبال جای زندگیام نه خواب. آدمهای مثل تو این شهر رو به لجن کشیدن که دختر تنهایی مثل من جرئت نکنه حقیقت رو بگه و به هزار دروغ چنگ بزنه.
در را باز کردم و توجهی به صدا زدنش نکردم و در آهنی را محکم به چهارچوبش کوبیدم. شیشهها لرزیدند و دیدم که خودش از شیشههای در مغازهاش بیشتر لرزید و به اطراف نگاه کرد.
fatemeh
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست، امتحان ریشههاست...
کاربر ۵۴۳۹۸۶۸
غرض از گفتن این حرفام اینکه من خوب میفهمم حالتو مادر؛ یه وقت فکر نکنی از روی بیدرکی ازت میخوام صبوری کنی، از روی تجربه میگم، از بین میری مادر، یهکم آروم کن دلتو.
سیده مهرنوش هوشور
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست، امتحان ریشههاست...
کاربر ۵۴۳۹۸۶۸
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست، امتحان ریشههاست...
کاربر ۵۴۳۹۸۶۸
«بیقراریهای تو هی بیقرارم میکند
این من آشفته را بیاختیارم میکند
در سکوت چشمهایت عاشق باران شدم
عشق دارد قطره قطره جویبارم میکند
در خیالم محو چشمانت شدم اینبار هم
بندبند این غزل، بیبند و بارم میکند...»
کاربر ۲۲۲۹۶۴۶
«لحظهٔ دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام مستم
باز میلرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظهٔ دیدار نزدیک است...»
کاربر ۸۷۰۸۶۰
مامان من تو تنهاییهاش یه وقتها رمان میخوند. یادمه بچه که بودم یهبار یه تیکه از رمانی که میخوند رو خوندم. نوشته بود «حواسم نبود دو تا بشقاب سر میز گذاشتم و تو نمیدونی چهطور نابود شدم.» اون زمان با خودم گفتم چطور میشه یه نفر با گذاشتن یه بشقاب اضافه روی میز نابود شه!؟ خب مگه چه اتفاق وحشتناکی افتاده!؟ میتونه خیلی راحت اون یه بشقاب رو از روی میز برداره بزاره کنار... ولی حالا که بزرگ شدم میفهمم برداشتن اون یه بشقاب نیست که نابودت میکنه، در واقع برداشتن صاحب اون بشقابه که نابود کنندهست. اسم اینها عادته، عادت به بودن کسی که هست... و اگه روزی برسه که دیگه نباشه صد برابر یه سلاح کشتار جمعی میتونه خطرناک باشه.
red rose
حجم
۳۸۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۲۰ صفحه
حجم
۳۸۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۲۰ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان