کتاب همسری در طبقه بالا
معرفی کتاب همسری در طبقه بالا
کتاب همسری در طبقه بالا نوشته راشل هاوکینز و ترجمه فرانک سالاری است که داستان زندگی جین، دختری تهیدست را روایت میکند. این اثر در زمانی کوتاه به فروشی بالا دست یافت و در فهرست کتاب های پرفروش جای گرفت.
درباره کتاب همسری در طبقه بالا
دختری آواره و تهیدست به نام جین خیلی اتفاقی مرد زندگی و رویاهایش را پیدا میکند؛ آن هم در خانهای اشرافی در یک محله بالای شهر. او وارد زندگی انسانهایی میشود که اصلا آنها را نمیشناسد. جایی که رازهایی بزرگ و سربه مهر و تکاندهنده وجود دارد.
هاوکینز در نگارش این رمان گوشه چشمی به شاهکارهای ادبیات انگلستان مثل جین ایر و ربهکا داشته و توانسته است داستانی پرهیجان بیافریند. داستانی درباره جاهطلبی، عشق، قدرت و جنایت.
خواندن کتاب همسری در طبقه بالا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران رمانهای عاشقانه و جنایی مخاطبان این کتاباند.
درباره راشل هاوکینز
راشل یا ریچل هاوکینز رمان نویس امریکایی معاصر ساکن آلاباما است. او پیش از نویسندگی، معلم زبان انگلیسی دبیرستان بودو با سری کتاب هکس هال به شهرت رسید و به یک نویسنده پرفروش و موفق بدل شد.
بخشی از کتاب همسری در طبقه بالا
«نصف اجارهٔ خونهت رو هنوز ندادی.»
روی کاناپه نشستهام؛ نگاهی به او انداختم. تازه ده دقیقه است به خانه رسیدم. انتظار نداشتم امروز بعدازظهر جان را ببینم. او در کلیسای محلی کارمند اداری است و علاوهبرآن، با گروه کُر جوانان در کلیسا همکاری میکند. نمیدانم دقیقاً چه کاری میکند چون خیلی کلیسا نرفتم. ساعتهای کاری او با من یکی نیست برای همین زیاد او را نمیبینم. اولین بار است که خانه آمدم؛ او هم اینجاست. وسط آشپزخانه ایستاده و ظرفِ ماست من در دستش مشغول خوردن است. همیشه غذاهای من را میخورد؛ برایش هم مهم نیست اسمم را با برچسب روی آنها چسباندم. جایی هم ندارم که در آن آشپزخانهٔ باریک و تنگ پنهان کنم. چون از اول این آپارتمان برای جان بوده و اجازه داده پیش او بمانم هیچچیز اینجا مال من نیست. بدون اینکه در بزند وارد اتاقم میشود؛ از شامپویم استفاده میکند؛ غذایم را میخورد؛ از لپتاپ من استفاده میکند. مرد لاغر و باریکی است اما گاهی احساس میکنم میتواند کل فضای خانه را یکجا ببلعد.
این یکی دیگر از دلایلی است که دوست دارم زودتر از اینجا بروم.
این وضعیت، یک شرایط موقت و از روی ناچاری بود. زندگی کنار کسی که از گذشتهٔ من خبر دارد خطرناک است. قرار بود یک ماه یا شش هفته بمانم تا بتوانم راه چاره پیدا کنم.
البته این مربوط به شش ماه پیش بود و من هنوز نتوانستم کاری بکنم.
بلند شدم و دست توی جیبم کردم و یک دستهٔ بیستدلاری به او دادم. امروز بعدازظهر یکی از وسایل را به مغازه بردم و گرو گذاشتم.
اشیائی را که میدزدم همیشه تبدیل به پول نمیکنم. کلاً مسئلهٔ پول نیست. مهم داشتن است؛ من از داشتن لذت میبرم. بهخصوص اینکه آن آدمها اصلاً متوجه نمیشوند چیزی را گم کردهاند. با این کار حس میکنم برندهام.
اما شغل گرداندنِ سگ کفاف زندگی و هزینههای من را نمیدهد. برای همین امروز مجبور شدم لنگهٔ گوشوارهٔ الماس خانم رید را ببرم بفروشم. قیمت واقعی آن را نمیدانستم؛ همین قدر که نیمی از هزینههای زندگیام را در این قوطی حلبی کوچک پوشش بدهد برایم کافی است.
پول را کف دستش گذاشتم و به روی خودم نیاوردم که سعی دارد با انگشت به دستم بمالد. جان از روز اول برای حضور من در اینجا نقشهٔ دیگری داشت که هر دو به روی خودمان نیاوردیم.
روی کاناپهٔ رنگورورفتهٔ سالن نشستم؛ جان پرسید: «اوضاع کارِت چطوره؟»
کمی از ماست گوشهٔ لبش مالیده شده؛ به خودم زحمت ندادم به او بگویم لبت را پاک کن. بگذار همینطوری کل روز سر کار مورد تمسخر قرار بگیرد؛ چه اهمیتی دارد.
پتو را از زیرم بلند کردم و آن را روی خودم انداختم؛ گفتم: «خوبه. چند تا مشتری جدید پیدا کردم. برای همین حسابی سرم شلوغ شده.»
جان با قاشق ته ظرفِ ماست-ماست من-را پاک کرد و به من نگاهی کرد. موهای تیرهاش روی یکی از چشمهایش افتاده است.
«مشتری؟ انگار زن خیابونی هستی.»
فقط آدمی مثل جان میتواند شغل گرداندنِ سگ را مسخره کند؛ اما من به او اهمیتی نمیدهم. اگر اوضاع همینطور خوب پیش برود بهزودی از پیش او خواهم رفت و دیگر مجبور نیستم ریختِ نحسش ببینم. بهزودی میتوانم خانهٔ خودم، وسایل خودم را داشته باشم و ماست خودم را بخورم.
کنترل تلویزیون را از روی میز برداشتم و گفتم: «شاید زن خوبی نیستم. شاید به قول تو زن خیابونی هستم و الکی بهت میگم که مسئول گردش سگهام.»
کمی روی کاناپه جابهجا شدم و نگاهی به او انداختم.
هنوز کنار یخچال ایستاده اما با دقت بیشتری به من نگاه میکند.
گفتم: «پس این پولی که بهت دادم پول همون کاره. حالا مدیر کلیسا بفهمه راجع به این موضوع چه فکری میکنه؟»
حجم
۲۲۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۲۲۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
نظرات کاربران
اگه کسی رمان جین ایر خونده باشه میتونم بگم نویسنده همون داستان رو اورده به زمان امروز و به روزش کرده با یه سری تغییرات جزئی.حتی اسم فامیل شخصیت مرد اصلی همون روچستره. و دختر داستان پرورشگاهی. منتها به جای
بیشتر معمایی ورمزآلودبودتارمانتیک .،دوست داشتم ممتدمطالعه کنم تازودتر بفهمم چی میشه
۹۹. موضوع کتاب یکی از تکراریترین موضوعاتیه که می تونید بخونید و از اسمش هم تقریبا مشخصه داستان چیه. رمانهای مشابه زیادی رو می تونید پیدا کنید. از خوبیهای کتاب میتونم به این اشاره کنم که مستقیم رفته سر اصل مطلب؛ درگیر حواشی،
بخاطر اسمش توقع بیشتری داشتم ولی هیجان کافی رو نداشت.
داستان جالبی بود وقابل حدس نبود
داستان جالبی بود .هرچند گهگاهی فکر می کردی داستان تکرار ربکا ست اما در اواخر داستان مسیر کلا عوض می شود و غافلگیری جذابی است
دوست داشتم سریع برسم به پایان کتاب، اگرچه این نشانه ای از جذابیت و کشش داستان نیست. حتی ترجیح میدادم خیلی خلاصه یک نفر پایان کتاب رو برام تعریف کنه. در هر صورت کتاب محتوای تازه ای نداره، نویسنده و
جالب بود
کسی که رمان فاخر و هنری جین ایر را خوانده باشه این اثر براش مزخرفه. شخصیت ها کاملا تقلیدی اما بر اساس زمان حاضر نوشته شده. عنوان کتاب همراه با اسامی تقلیدی ماهیت داستان را روشن می کنه. اصلا خوشم
گاهی منو یاد جینایر مینداخت و گاهی هم یاد ربکا جالب بود بهرحال ارزش یکبار خوندن رو داره