دانلود و خرید کتاب شهبانوی پنهان ساندرا گولاند ترجمه فروزنده طبیب
تصویر جلد کتاب شهبانوی پنهان

کتاب شهبانوی پنهان

انتشارات:داهی
امتیاز:
۳.۹از ۴۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شهبانوی پنهان

ساندرا گولاند در کتاب شهبانوی پنهان شما را به سفری تاریخی می‌برد. سفری به دل فرانسه در نیمه قرن هفدهم میلادی. در سال ۱۶۵۱، فرانسه کشوری آشوب‌زده بود که میان جنگ و خشونت و ناآرامی دست‌وپا می‌زد، چراکه از سویی شانزده سال نبرد با اسپانیای نیرومندِ آن زمان، کشور را به خاک‌وخون کشیده بود و از سوی دیگر، پادشاه (لویی چهاردهمِ سیزده‌ساله) و ملکهٔ مادر (آنِ اتریش) درگیر جنگ داخلی با نجیب‌زادگان بانفوذ فرانسه ـ ازجمله عمو و پسرعموهای شاه ـ بودند.

این ناآرامی‌ها خانوادهٔ سلطنتی را واداشته بودند تا از پاریس بگریزند و به پواتیه ـ شهری در جنوب‌غرب فرانسه ـ پناه ببرند تا پس از گردآوری سپاهی نیرومند راهیِ بازپس‌گرفتن پاریس شوند.

دراین‌میان، مردم کوچه‌وخیابان فرانسه که جایی در جهان باشکوه دربار نداشتند ـ یا بهتر است بگوییم بیشترِ فرانسوی‌ها ـ هیچ نمی‌دانستند در پسِ این جنگ و ستیزهای همیشگی چه انگیزه‌ای پنهان است یا به‌راستی دشمنشان کیست. آنان تنها با تندخویی، بیماری و گرسنگی آشنا بودند و تنها جنگی که می‌شناختند، جنگ برای زنده‌ماندن بود.

 درباره کتاب شهبانوی پنهان

 داستان از سال ۱۶۵۱ و در شهر پواتیه آغاز می‌شود و راوی داستان، دختر هنرپیشه‌ای تازه‌بالغ، در حالی که برادر کوچکش را در آغوش گرفته شروع به روایت می‌کند. از همان آغاز داستان با فضای سرد و رقت باری که بر مردم فرانسه حاکم است روبه‌رو می‌شویم. مردمی که به امید لقمه‌نانی پا در راه گذاشته‌اند. 

کلودت در یک خانواده دوره‌گرد هنرپیشه متولد شده و همه اعضای خانواده‌اش بازیگرند. او از همان کودکی با فقر دست و پنجه نرم کرده و حالا که در آستانه بلوغ است در آرزوی رسیدن به یک زندگی آرام و مرفه تلاش می‌کند. او طی اتفاقاتی ندیمه مخصوص آتنا، معشوقه بانفوذ شاه می‌شود. و به دربار لویی چهاردهم پا می‌گذارد. از آنجایی که هنرپیشگی در خون کلودت است خیلی زود پی به شیوه زندگی درباره و شباهت‌هایش با صحنه نمایش می‌برد. صحنه‌ای که ترک آن بهای زیادی دارد. آیا کلودت می‌تواند در میان جلال و شکوه پوشالی دربار به آرزوهای بزرگش دست پیدا کند؟ آیا موفق می‌شود در این میان از خانواده‌اش که به آنها عشق می‌روزد، مراقبت کند؟

 خواندن کتاب شهبانوی پنهان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان‌های پرماجرا و داستان‌های ترایخی را به اندن این کتاب جذاب دعوت می‌کنیم.

 درباره ساندرا گولاند  

خانم ساندرا گولاند (نی زنتنر)، در سوم نوامبر ۱۹۴۴، در ایالت فلوریدای آمریکا متولد شد.. او پس از پایان تحصیلات دبیرستانی و کالج به دانشگاه برکلی کالیفرنیا و سپس به دانشگاه روزولت شیکاگو رفت تا مدرک کارشناسی ادبیات انگلیسی و نیز ریاضیاتش را گرفت. گولاند پس از مهاجرت به کانادا در سال ۱۹۶۹، برای یک سال در شهر ناین به تدریس مشغول شد و سپس برای کار در یک انتشاراتی با سمت ویراستار به تورنتو نقل‌مکان کرد.

ساندرا گولاند از بنیان‌گذاران انجمن ویراستارهای کاناداست که بعدها به انجمن ویراستارهای غیروابستهٔ کانادا تغییر نام داده شد. در سال ۱۹۷۸ او و خانواده‌اش به منطقه‌ای روستایی در ایالت انتاریو نقل‌مکان کردند تا در کنار مدیریت داوطلبانه مدرسه‌ای در کیلالو، با انتشارات دی کامیونیتی نیوز اند کامفیوز همکاری کند. در سال ۱۹۸۰ ساندرا به شهروندی کانادا درآمد. اکنون، او نیمی از سال را ‌همراه خانواده‌اش در نزدیکی کیلالو و نیم دیگر را در سن‌میگوئل آلنده در مکزیک سپری می‌کند.

 بخشی از کتاب شهبانوی پنهان

اتاق تاریک بود و بوی موش می‌داد، اما می‌توانستیم با آن کنار بیاییم؛ برای مایی که در راهِ پاریس از دریاچهٔ یخ‌زده گذشته بودیم، داشتن یک سرپناه گرم تنها چیزی بود که ارزش داشت.

آجرهای دودگرفتهٔ دیوار گرچه نشان از خوب‌نسوختن شومینه می‌دادند، مرا از داشتن آتشی در اتاق دل‌آسوده می‌کردند. قلابی برای آویزان‌کردن دیگ در بالای شومینه به چشم می‌خورد. گَنجه۴۰ تنها به‌اندازه‌ای بود که گاستون بتواند در آن دراز بکشد. او دیگر چهارده سال داشت و بزرگ‌تر از آن بود که با مادر و خواهر بزرگ‌ترش یک جا بخوابد. هرچند از کشتارگاهِ مرغِ گوشهٔ حیاط بوی بدی بلند می‌شد، اما امیدوارم می‌کرد که شاید گاه‌گاهی بتوانیم تکه‌گوشت ارزانی به دست بیاوریم؛ گوشت‌هایی که به درد فروش در مغازه‌ها نمی‌خوردند، ولی گلِ سرسبد دیگ ما به شمار می‌آمدند.

کیف چرمی کهنه‌ام را روی زمینِ بوریایی گذاشتم و رو به موسیو مارتین گفتم: «پس من اینجا رو می‌گیرم.» هنگامی‌که پس از سال‌ها جنگ خانمان برانداز سرانجام آشتی و آرامش بر کشور حکم‌فرما شده بود، ما نزدیکی‌های رِن۴۲، در املاک نجیب‌زاده‌ای تنگدست زندگی می‌کردیم. آنجا مادر کُلفَت بود و لگن‌ها را تمیز می‌کرد، من در کارگاه ریسندگی کار می‌کردم و گاستون هم پاک‌کردن دودکش‌های دوده‌گرفته را بر دوش داشت. زندگیِ تیره‌بختانه‌ای بود. پیشکار آنجا مردی سخت‌گیر و ستمگر بود که زندگی را برایمان بسیار دشوار کرده بود؛ این بود که با پایان جنگ تنها با سکه‌هایی که برای سال نو به ما هدیه داده بودند، با گاری و ارابه‌های کاه و گاهی هم پنهان‌شده زیر درشکهٔ پست، به‌آرامی از میان ویرانه‌های جنگ گذشتیم و رهسپار پاریس شدیم. در راه پی بردیم گویی به‌جز ما، همه، دارا و ندار، رهسپار شهر هستند.

موسیو مارتین با نگاهی که به‌خوبی با آن آشنا بودم مرا برانداز کرد و گفت: «خب، باید پول سه ماه رو از پیش پرداخت کنی.» خوب می‌دانستم، من که دختری بیست‌ویک‌ساله بودم باوجود پستان‌های کوچک، پاهای بزرگ و قد بلندم، زنی دلربا و فریبنده به شمار می‌آمدم.

با ژستی نمایشی خودم را به ناامیدی زدم. کنار کیفم بر زمین نشستم و نگاهی به او انداختم. مردها با پافشاری و نمایشِ توانایی‌هایشان به خواسته‌هایشان می‌رسند و زن‌ها با وانمودکردن به ناتوانی و بیچارگی. با آهنگی پرخواهش گفتم: «یک ماه، موسیو.» و لبخندی زدم تا دندان‌های سفید و زیبایم دیده شوند. یک‌بار به‌اندازه‌ای بیچاره و بی‌پول شده بودیم که می‌خواستم آن‌ها را بفروشم. یک آدم پول‌دار بی‌دندان پیدا شده بود که می‌خواست دندان‌هایم را در برابر پول هنگفتی از من بخرد.

گنجینهٔ دیگرم دوشیزگی‌ام بود که سال‌ها پیش به فروش آن به به پسر گوژپشت پیشکار نیز اندیشیده بودم؛ گرچه، به‌گمان پیداکردن کسی که بهای بیشتری پیشنهاد دهد دست نگه‌داشته بودم. دیگر خودم را فرمانروای سرزمینی دست‌نیافتنی می‌دانستم.


صبا
۱۴۰۰/۰۲/۱۰

یک داستان تاریخی زیبا و جذاب که حتی اگر به داستان های تاریخی علاقه ای نداشته باشین هم از خوندنش لذت می برین. توضیحات و توصیفاتش هم خیلی زیبا بودن و بعضی جاها کمی بیش از حد اما باعث نشده

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۱/۱۱/۰۲

این یه داستان تاریخی واقعی هست که توسط خدمتکار آتنا نوشته شده. درمورد معشوقه لویی چهاردم هست...✨ با این کتاب به فرانسه سفر میکنیم و یک بخش مهم از تاریخ رو بررسی میکنیم. البته فضاش علاوه بر تاریخی عاشقانه اروتیک و

- بیشتر
کاربر ۴۹۸۴۰۹۴
۱۴۰۱/۰۷/۱۶

کتاب خیلی خوبی بود به خصوص اینکه با مطالعه کتاب ،با تاریخ فرانسه هم کمی اشنا میشیم و از اون دوران و روزگار و دردهایی که همواره در طول تاریخ بر مردم روا داشتن مطلع میشیم

Moonlight🌕
۱۴۰۱/۰۸/۲۶

توصیفات و جزئیات کتاب خیلی قشنگ و زنده بود، اونقدر ک فکر میکنی خودتم داری پشت صحنه تئاتر و توی دربار شاه راه میری😍 بااینکه حجیم بود ولی آخرشم خوب تموم شد.🫰👍🏻 اگر صبور باشید کاملا توی عمق داستان میرید.

- بیشتر
atosoltan
۱۴۰۱/۰۷/۰۳

فکر نمیکردم داستانش واقعی باشه و آخرش شوکه شدم وقتی فهمیدم. ترجمه اصلا اصلا اصلا خوب نبود. داستانش جالب بود مخصوصا آخرش. اوایل زیاد ارتباط نگرفتم اما خب بهتر شد. توصیفات زیاد نداشت اینو پسندیدم. من زیاد رمان تاریخی نمیخونم اما تجربه ی جالبی بود. پیشنهادش

- بیشتر
Morteza Montazeri
۱۴۰۰/۰۸/۰۸

من لذت بردم خیلی ساده وروان بود وبه دل می‌ نشست ودرکل خواندن داستان با کلود همراهی

𝑻𝒂𝒎𝒊𝒍𝒂
۱۴۰۲/۰۵/۱۴

از نظر من کتاب متوسطی بود، اگه به تاریخ فرانسه و تئاتر علاقه دارین، ممکنه گزینه ی خوبی برای خوندن باشه ولی تو این ژانر کتابای قوی تری مثل دزیره وجود داره که بنظرم باید اونارو اول بخونید.🌹 این کتاب در

- بیشتر
¥عاشق مطالعه¥
۱۴۰۱/۰۶/۱۳

اصلا توصیه نمیشه متن پیچیده و خسته کننده ای داره کششی نداره که خواننده رو با خودش همراه کنه فقط یک قسمت داستان هیجان انگیز بود🤭

Tannaz
۱۴۰۰/۰۲/۱۵

خیلی گیج کننده است ولی اگر دقت کنین محشره خیلی خیلی طولانی بود من توی ۲ هفته این کتاب رو خوندم ممنون از طاقچه😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘

یلدا روشن
۱۴۰۲/۰۵/۲۶

۵۰_زیبا بود،البته با تبلیغی که توی اینستاگرام ازش دیدم تفاوت داشت، آتنا برعکس چیزی که فکر میکردم رابطه ی صمیمانه و خوبی با کلودت داشت و آدم خیلی بدی نبود، البته خب مورد علاقه هم نبود، پایانش هم کاملاً باب

- بیشتر
«شاید انسان‌ها شادی را از زندگی‌ام بگیرند، اما هرگز نخواهند توانست وادارم کنند بی‌شرافت زندگی کنم.»
Moonlight🌕
«شاید انسان‌ها شادی را از زندگی‌ام بگیرند، اما هرگز نخواهند توانست وادارم کنند بی‌شرافت زندگی کنم.»
شکوفا
«شاید انسان‌ها شادی را از زندگی‌ام بگیرند، اما هرگز نخواهند توانست وادارم کنند بی‌شرافت زندگی کنم.»
Sophie
مردها با پافشاری و نمایشِ توانایی‌هایشان به خواسته‌هایشان می‌رسند و زن‌ها با وانمودکردن به ناتوانی و بیچارگی
استودیوس
پدر دوست داشت بگوید بهشت آزادانه زندگی‌کردن است. مادر باور داشت که بهشت، زندگی‌کردن در دلِ هنر است.
شکوفا
«شاید انسان‌ها شادی را از زندگی‌ام بگیرند، اما هرگز نخواهند توانست وادارم کنند بی‌شرافت زندگی کنم.»
atosoltan
«شادیِ پس از رنج، چه شیرین است.»
Moonlight🌕
آسایش کسانی که در کلیسا سرگرم نیایش بودند برآشفته‌ام می‌کرد؛ گرما، شکم سیر، خوشبختی. در این اندیشه بودم که در گروه برگزیدگان‌بودن و در پناه ایمان به بهشت زندگی‌کردن باید چه دل‌چسب باشد!
شکوفا
هر مفهومی ظاهری دارد.
شکوفا
تردیدی نبود که دنیای خوشبخت‌ها بهشت راستین بود؛ بهشتی که هرگز آن را نشناخته بودم.
شکوفا
به این می‌گن قهوه؛ یه نوشیدنی داغ ترکیه‌ایه
sam
«شاید انسان‌ها شادی را از زندگی‌ام بگیرند، اما هرگز نخواهند توانست وادارم کنند بی‌شرافت زندگی کنم.»
ava
«هر آنِ زندگی گامی است به‌سوی مرگ.»
شکوفا
«می‌دونین، پیش‌ترها هنر بود که ارزش داشت، ولی این روزها همه در اندیشهٔ فروش گیشه هستن.»
شکوفا
«شادیِ پس از رنج، چه شیرین است.»
ریزغولک شاد :)
«تو زن باهوشی هستی؛ ببین چه سودی برات داره. تازه، چرا باید بذاری این تندروها جلوت رو بگیرن و بهت زور بگن؟ نباید به همین آسونی بهشون این اجازه رو بدی. اون‌ها خودشون رو مسیحی می‌دونن، هرچند، همهٔ کارهاشون از نفرت و کینه سرچشمه می‌گیره. باورت نمی‌شه، اون‌ها یارای این رو داشتن که اعلی‌حضرت رو هم زیر فشار بذارن! شنیده‌م توی این فکرن که به این کشور فرمانروایی کنن. خنده‌داره! میون این‌همه کارهای گمراهانه‌ای که هست، به این گیر داده‌ن که یه زن بازیگر رو به کار گمارده‌م. می‌دونی که، من جا نمی‌زنم، ولی دوست ندارم تو رو هم یه کافر بدونن.
narsis
تردیدی نبود که دنیای خوشبخت‌ها بهشت راستین بود؛ بهشتی که هرگز آن را نشناخته بودم.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
سبک‌مغزها جایی در سرزمین خوشبخت‌ها نداشتند.
شکوفا
بهشت آزادانه زندگی‌کردن است.
adish
«شادیِ پس از رنج، چه شیرین است.»
adish

حجم

۳۷۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۱۶ صفحه

حجم

۳۷۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۱۶ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان