کتاب مهمان ناخوانده
معرفی کتاب مهمان ناخوانده
کتاب مهمان ناخوانده داستانی جنایی از شاری لاپنا است که با ترجمه فرانک سالاری در نشر البرز منتشر شده است. این داستان روایت سفر چند زوج است که آنها را درگیر یک ماجرای قتل میکند.
درباره کتاب مهمان ناخوانده
مهمان ناخوانده روایتی از سفری عجیب است که گویی قرار است به آخرین سفر شخصیتهای داستان تبدیل شود. چند زوج شب را در یک هتل در دل کوهستان صبح میکنند. آنها از اینکه توانستهاند خودشان را به هتل برسانند خیلی خوشحالند چون طوفانی و کولاک هولناکی همه جاده ها را بسته است و خطوط برق و تلفن را هم قطع کرده است. همه امیدوارند که کولاک زودتر تمام بشود شاید چون نمیدانند چه چیز بدتری قرار است اتفاق بیفتد:
وقتی جسد یکی از مهمانان هتل پیدا میشود، موجی از ترس و وحشت همه را دربر میگیرد.، حالا آنها در جایی سرد و بدون راه فرار گیر کردهاند و باید خود را نجات دهند.
کتاب مهمان ناخوانده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای جنایی لذت میبرید، کتاب مهمان ناخوانده لذتی عمیق را به شما هدیه میکند.
درباره شاری لاپنا
شاری لاپنا، نویسنده رمانهای جنایی و پلیسی اهل کانادا است. اما او را بیشتر به خاطر نوشتن کتاب زن همسایه میشناسند؛ اثری که هم در کانادا و هم در سایر کشورهای دنیا بسیار موفق بود. شاری لاپنا پیش از اینکه به نوشتن روی بیاورد، وکیل و معلم زبان انگلیسی بود.
اولین داستان شاری لاپنا که در سال ۲۰۰۸ منتشر شده بود، تحسین منتقدان را متوجه خود کرد. بسیاری کتابهای او را همسنگ و هم رده آثار پائولا هاوکیز، نویسنده رمان مشهور دختری در قطار، میدانند. از میان کتابهای او میتوان به زن همسایه که با نام زوج همسایه هم ترجمه شده است، غریبهای در خانه و مهمان ناخوانده اشاره کرد.
بخشی از کتاب مهمان ناخوانده
دانا سرش را از زیر روتختی بیرون آورد؛ دستش را دراز کرد و دست متیو را گرفت. لبخندی به او زد: «بریم پایین. گرسنهت نیست؟»
او با رضایت گفت: «الان که گفتی چرا.» بعد هم از تخت بیرون آمد.
دانا سریع لباسی کوتاه، ساده و شیک پوشید. هر چیزی میپوشید به او میآمد. ژنتیکی خوشتیپ است. حالا هم که پولدار شده میتواند بهترین لباسها را تهیه کند. متیو مردی دستودلباز و خونگرم است. دانا خیلی او را دوست دارد. البته پول هم بیتأثیر نیست. اغلب فکر میکند چقدر خوششانس است و اینکه چقدر سخت است بقیهٔ زنها باید برای ازدواج و بچهدارشدنشان طبق یک بودجهٔ مشخص عمل کنند.
مطمئن است او و متیو زندگی خوبی خواهند داشت. به هیچکس هم اجازهٔ دخالت در زندگیاش را نمیدهد. میداند چه میخواهد-مشتاقانه-بهدنبال چیزهاییست که ندارد. همه، حتی کسانی که نمیدانند متیو کیست معتقدند آنها موفقترین و مرفهترین زوج هستند. اما واقعاً متیو پولدار است، خیلی هم پولدار است.
همانطور که داشت دومین گوشوارهاش را گوشش میکرد متیو پرسید: «واقعاً لازمه؟» دانا پشت میز آرایش آنتیک و قدیمی نشسته و به متیو که پشت سرش ایستاده در آینه نگاه میکرد. حس رمانتیکیست.
پرسید: «چرا خانومها میز آرایش این شکلی ندارن؟»
گفت: «نمیدونم. باید داشته باشن.» دوباره در آینه به او نگاه کرد و بهآرامی موهایش را نوازش کرد.
دانا گفت: «بعد از شام جلوی شومینه میشینیم و نوشیدنیای که اینجا برامون گذاشتن رو میخوریم.» با خودش فکر کرد چه حس رمانتیک دونفرهٔ زیبایی زیر نور شومینه؛ در این اتاق عالی با بارش برف و سکوت دنیای بیرون. چقدر با زندگی روزمرهای که هر روز دارند فرق دارد.
متیو در را پشت سرشان بست و کلید را در جیبش انداخت. وقتی پایین رسیدند و به لابی نگاه کردند تعدادی از مهمانها را دیدند که دور هم جمع شدهاند. مرد جوان پذیرش مشغول درست کردن نوشیدنیست و با افرادی که کنار شومینهاند گپ میزند. به گروه که نزدیک شدند مرد جوان گفت: «امشب بار تعطیله. مسئولش نتونسته بیاد. امیدوارم همهچی روبهراه بشه.»
متیو لبخندی زد و گفت: «اشکالی نداره.» دستش را پشت دانا گذاشته است. بهنظر میآمد جمع صمیمیای هستند. روی کاناپه، کنار آن یکی زوج نشستند. تقریباً همسن خودشان هستند. یک مرد که از همه بزرگتر است بهتنهایی نشسته و دو تا خانم هم روی کاناپهٔ مقابل شومینه نشستند.
مرد جوان رو به دانا پرسید: «چی میل دارید؟»
دانا گفت: «مارتینی لطفاً.»
متیو گفت: «برای من هم اسکاچ لطفاً.»
مرد جوان گفت: «اسم من بردلیه.»
آن یکی مرد تنها گفت: «من هم دیویدم.»
مرد کناریاش که روی کاناپه نشسته گفت: «ایشون وکیل جرایم جنایی هستند. من هم ایان و ایشون هم لارن.» لارن لبخندی زد.
متیو گفت: «من هم متیو و ایشون هم نامزدم دانا.»
ایان دولا شد و دو خانم روی کاناپه را معرفی کرد: «اینا هم گوین و رایلی هستن.» گوین مؤدبانه لبخندی زد. رایلی لبخند مختصری زد و بلافاصله رو به آتش کرد: «اونا توی برف گیر کرده بودن؛ ما پیداشون کردیم. البته زیاد از اینجا دور نبودن.»
متیو با خودش فکر کرد چقدر این مرد رفتار دوستانهای دارد. راحت با همه حرف میزند و راحت هم میشود دوستش داشت.
گوین ادامه داد: «ما خیلی خوششانس بودیم که اونا رسیدن وگرنه تا الان اون بیرون یخ زده و مرده بودیم.» دوباره باد شدیدی وزید: «البته قراره صبح یه کامیون بیاد و ماشین رو از توی برف بیرون بیاره. امشب که نمیتونستن با این شرایط بیان. وضع جادهها خیلی خرابه.»
متیو گفت: «ما هم خوششانسیم که تونستیم بهموقع به هتل برسیم. وگرنه اصلاً نمیرسیدیم. فکر کنم توفان اینجا خیلی بدتر از چیزیه که هواشناسی اعلام میکنه.»
بردلی گفت: «میدونم. گاهی نگران پیشبینیهای هواشناسی میشم. پدرم همیشه میگه بهتره از پنجره به بیرون نگاه کنی. اون توی آشپزخونه به رادیو گوش میکنه. مثلاً وقتی جادهٔ اصلی اینجا بستهست اونا میگن جادههای کناری غیرقابلعبوره. بعضی از مهمونهامون نتونستن به هتل برسن. که البته خوبه. چون بهخاطر توفان تعداد پرسنل هتل کمه.»
گوین گفت: «وای خدایا.»
بردلی گفت: «نگران نباشید. ما بهخوبی ازتون پذیرایی میکنیم. مراقبتون هستیم.»
متیو با خودش فکر کرد بردلی مرد خوشقیافهایست و البته بااعتمادبهنفس.
لارن گفت: «امیدوارم برق قطع نشه.»
حجم
۱۹۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۱۹۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
نظرات کاربران
واقعا جذب کتاب شدم از اون کتاب هایی هستش که الکی داستان رو کش ندادن و همه چی به اندازس و مهم تر از همه اصلا نمیتونین حدس بزنین قاتل کیه داستان برای من جذابیت زیادی داشت داستان پردازی خوبی
داستان نسبتا جالب بود کمی باورپذیر نبود مثل همه داستانها نکته منفی اینکه هیچ علامت فاصله یا ستاره یا چیزی که نشان بدهد فرد مورد نظر نویسنده عوض شده وجود نداشت ویراستاری اشکال دارد داری یک پاراگراف در مورد مثلا گوین
این کتاب عالیه و کشش خوبی داره. من و یاده داستان (و سپس هیچکس نبود) آگاتا کریستی انداخت
انتهای کتاب اصلا جالب نبود تمام کتاب رو با هیجان میخونی ببینی تهش کی قاتله اما در حقیقت تهش خیلی بی ربط تموم میشه در واقع بهتر بود در بستر داستان خواننده حدس های مستندی بزنه در انتها فقط با
وقتی تموم میشه میگید خوب که چی... بیشتر تعلیقه.معمایی وجود نداره، فقط بحث تعلیق و بیخبر گذاشتن خواننده است.
راستش خیلی معمولی تر از چیزی بود که درباره ش شنیده بودم. اونقدری که فکر میکردم هیجان و کشش نداشت
داستان درباره چند مرد و زن هست که برای دور شدن از تکاپوی زندگی شهر و گرفتن آرامش به هتلی در منطقه ای بکر میرن که از تکنولوژی به دور هست و هرچه زمان میگذره یکی از افراد میمیره و
به نظر من اصلاً جذاب و دلچسب نبود. اولین چیزی که باعث شد تو ذوقم بخوره، آشفتگی روایت داستان بود. تو سه فصل اول بدون این که تو متن مشخص بشه، صحنهها عوض میشد! دومین نقطه ضعف این کتاب شخصیتپردازی
معلوم هست داستان جذاب و خوبی داره ، اما همونطور که بقیه هم در نظرات اشاره کردن ، از نظر نگارش و صفحه آرایی ایراد داره . صحنه عوض میشه و شخصیت ها تغییر میکنن ، ولی متن چنان دنبال
خب حداقل یکبار هم شده کتاباتونو توی بی نهایت بذارید که چهار نفر بخونن و نظر بدن اینجوری برای تبلیغ کتاباتونم خوبه :/ الان من سراغ هر کتابی از نشر البرز رفتم نمیدونستم بخرمش یا نه چون کسی نظری نذاشته شاید