دانلود و خرید کتاب زندگی خانوادگی آخیل شارما ترجمه سمیه نصرالهی
تصویر جلد کتاب زندگی خانوادگی

کتاب زندگی خانوادگی

معرفی کتاب زندگی خانوادگی

آخیل شارما( -1971)، نویسنده‌ی هندی-آمریکایی است و همان‌طور که خودش می‌گوید بعد از نوشتن هفت هزار صفحه در طول دوازده سال‌ توانست صاحب رمانی به نام زندگی خانوادگی شود، رمانی که براساس تجربه‌ی شخصی نویسنده نوشته شده است. زندگی خانوادگی داستان خانواده‌ای هندی است که به سودای پیشرفت و ثروت به آمریکا مهاجرت می کند. اما آمریکا شرایطی جز این را برایشان رقم می‌زند. خانواده‌ای که رد فرهنگ، زبان، آداب و رفتار هندی هم‌چنان در جسم و جان‌شان است. زندگی این خانواده را پسر کوچک خانواده از کودکی روایت می‌کند. روایتی شیرین و جذاب از مهاجرت، عشق، اندوه، خستگی و البته امید. زندگی خانوادگی در سال 2014 یکی از 10 رمان برتر سال به انتخاب نیویورک تایمز شد. این رمان در سال 2015 برنده جایزه فولیو شد که به بهترین رمان انگلیسی سال داده می‌شود. در بخشی از رمان می‌خوانیم: «بیرجو را در حالتی تصور کردم که در آن اتاق ساکت و کم‌نور رهایش کرده بودم. روی کمرش می‌خوابید، خُرناس می‌کشید و دهانش باز بود. مادرم را هم دیدم که در اتاق رخت‌شویی، ماشین لباسشویی را با ملافه‌ها و روبالشی‌های شب قبل پُر می‌کرد. نه‌تنها از برادرم خوش‌شانس‌تر بودم بلکه از مادرم هم خوش‌بخت‌تر بودم. می‌خواستم جیغ بزنم. هنوز هم بخشی از وجودم خوشحال بود. من مثل برادرم نبودم. حتی قسمتی از وجودم آرزو می‌کرد کاش خوش‌بخت‌تر از مادرم باشم. برای خوش‌بخت‌تر بودن از مادر باید از او متفاوت می‌بودم. این مسیر زندگی بود که مرا از او متفاوت می‌کرد. در مدرسه گناه و غم مثل پوشیدن لباس‌هایی بودند که هنوز بعد از شستن خیس هستند. هر جا می‌رفتم احساس خیسی و سرما داشتم. در کلاس تاریخ در صندلی اول ردیف چهارم می‌نشستم. یاد می‌گرفتم که اندروجکسون را درخت گردوی پیر می‌نامیدند. برایم روشن بود که "دانستن" بالاخره یک روز من را ثروتمند خواهد کرد روزی که مادر و بیرجو فقیر هستند.»
farez
۱۳۹۷/۱۱/۰۳

انسان میتواند آن چه را که اراده کرده انجام دهد اما نمیتواند جلوی چیزی که اتفاق می افتد را بگیرد. البرت اینشتین کتاب توضیح این جمله بود. خانواده ای هندی که برای پیشرفت به آمریکا مهاجرت میکنه ولی با اتفاقی که

- بیشتر
گلابتون بانو
۱۳۹۸/۰۱/۲۹

کتاب روان و خوش خوانیه. راحت میشه باهاش ارتباط گرفت. نشون میده یه اتفاق ناگهانی میتونه چه تأثیر عمیق و بزرگی روی یه خانواده داشته باشه.

moony
۱۳۹۸/۱۰/۱۹

به جز ریتم نسبتا کندی که داره، کتاب دوست‌داشتنی‌ ئه و راحت می‌شه باهاش ارتباط برقرار کرد.

Aa
۱۴۰۱/۰۱/۱۲

متاسفانه دوسش نداشتم

عباس زاده
۱۳۹۹/۰۷/۱۱

انتظار بیشتری داشتم اما نظر کلی در مورد این کتاب در نا امیدی بسی امید است همه زندگی ها یه سری مشکل دارن و هر آدمی یه طور برخورد میکنه

Shiva
۱۳۹۷/۱۰/۲۵

کتاب ساده و معمولی بود ولی با این حال دوست داشتی بخوانی اخرش چطور تمام میشود

shariati
۱۳۹۵/۰۴/۱۰

داستان دلنشین و جذابی بود. خیلی لذت بردم.

كاوه
۱۳۹۵/۰۳/۱۷

رمان خوش خوان و روان و جذابی ست

الناز باقرزادگان
۱۳۹۸/۰۹/۲۲

داستان روان ولی یکم خسته کنتده بود

hny
۱۳۹۶/۰۷/۱۲

خیلی معمولی بود :/

مردم از این که بقیه خوشبخت نیستن خوشحال می‌شن.
farez
شادی رو فقط می‌تونیم درون خودمون پیدا کنیم، نمی‌تونیم با چیزای گرون به دست بیاریم
farez
از خدا ‌پرسیدم که آیا فقط وقتی بهش نیاز داریم باید نیایشش ‌کنیم؟ خدا جواب داد: «تا وقتی پات نشکنه به من فکر نمی‌کنی. »
farez
فکر کردم چرا مردم وقتی می‌توانند با هم مهربان‌تر باشند، نیستند.
گلابتون بانو
مطمئن بودم که دنیا بدتر می‌شد و یک روز به‌ عقب برمی‌گردم و به ‌این دوره با حسرت نگاه می‌کنم.
farez
پدر برنامه‌های مختلفی برایمان داشت. بیش‌تر تلاشش تطبیق دادن ما با جامعه‌ی آمریکا بود. از ما می‌خواست هرروز عصر اخبار را نگاه کنیم. کاری که به‌طور باورنکردنی‌ای کسل‌کننده بود. برای ما گروگان‌گیری در ایران یا این‌که آنجا جنبشی برای مقابله با سلطنت اتفاق افتاده بود هیچ جذابیتی نداشت.
mina
ما نمی‌تونیم چیزی رو که اتفاق افتاده انکار کنیم. مجبوریم به ‌خدا اعتماد کنیم. وقتی اتفاقا اون جوری که ما دوست داریم نیستن باید خودمونو بسپاریم به خدا. »
razavi
برای خوش‌بخت‌تر بودن از مادر باید از او متفاوت می‌بودم. این مسیر زندگی بود که مرا از او متفاوت می‌کرد.
nina61
با خواندن این کتاب‌ها حس کردم در حال تغییر هستم و به‌ جهانی وصل شده‌ام که قصه‌ها در آن نوشته و خوانده می‌شوند، خودم می‌دانستم وارد چنین فضایی شده‌ام. احساس می‌کردم از زندگی خودم جدا و به‌ جهانی فریبنده آورده شده‌ام. جایی که مردم چیزهای لذت‌بخشی داشتند و همیشه نگران هم نبودند.
Shabnam Salami
از ملاقات مردم خوشحال می‌شدیم، چیزی که از آن می‌ترسیدم لحظه رفتن آن‌ها بود. هنگامی‌که من، پدر و مادرم باید با بیرجو تنها می‌ماندیم. وقتی می‌رفتند تنهایی سریع‌تر از هوای سردی که به‌سرعت از پنجره‌ی باز وارد می‌شد نفوذ می‌کرد. گاهی اوقات هم این تنهایی آن‌‌قدر سهمگین بود که آرزو می‌کردم کاش دیگر برای ملاقات نمی‌آمدند.
کاربر ۷۲۶۹۰۱

حجم

۱۵۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

حجم

۱۵۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۱,۴۰۰
۷۰%
تومان