کتاب فردا
معرفی کتاب فردا
کتاب فردا داستانی عاشقانه، نوشته گیوم موسو و ترجمه سعیده بوغیری است. این داستان عاشقانه که فراتر از کلیشههای معمول است، روایتی از زندگی در دو دنیای موازی است که با یک عشق آغاز میشود.
درباره کتاب فردا
متیو، استاد دانشگاه هاروارد است. کلاسهای فلسفهاش مشهور است، برای کلاس جدید هشتصد دانشجو دارد و آنقدر خوب و روان و ساده صحبت میکند که فلسفه برای همه قابل درک شده است. او روی تخته کلاسش این جمله را نوشته است: اگر فلسفه رنج روح را از بین نبرد، فایده ای هم ندارد.
شاید هم این جمله، حال و روز خودش باشد. متیو همسرش را به تازگی از دست داده است و خودش به تنهایی مراقب دختر کوچکش است. روزی لپتاپی میخرد و متوجه میشود که عکسهای صاحب قبلی لپتاپ هنوز در آن است. همین باعث میشود تا تصمیم بگیرد که او را پیدا کند. زنی به نام اما. که در دهه سی زندگیاش است و دنبال یاری برای زندگی خودش میگردد.
اینجا همان جایی است که گیوم موسو، داستان جذابش، فردا، را آغاز میکند. متیو میفهمد که او و اما در دو دنیای موازی زندگی میکنند. اما یک سال از متیو عقبتر است و این موضوع فکری عجیب را به سرش میاندازد. آیا میتواند از اما کمک بگیرد تا از مرگ همسرش جلوگیری کند؟
کتاب فردا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر دوست دارید تجربه متفاوتی از خواندن یک رمان عاشقانه به دست بیاورید، کتاب فردا یک گزینه خوب برای شما است.
درباره گیوم موسو
گیوم موسو (Guillaume Musso) متولد سال ۱۹۷۴ میلادی در فرانسه است. او از کودکی به نوشتن علاقه داشت و نوشتن را خیلی زود آغاز کرد. در نوزده سالگی به آمریکا سفر کرد اما چند وقت بعد دوباره به وطنش برگشت. چون به نیویورک علاقه داشت تصمیم گرفت داستانی بنویسد که در آن جا رخ میدهد و به این ترتیب کتاب ماجرای ناپدید شدن ونکا راکول متولد شد.
گیوم موسو نویسندهای است که کتابهایش در فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار دارند. در سال ۲۰۰۳ در پی تصادفی شدید داستان «و بعد» را نوشت. ماجرای این کتاب درباره مردی است که از مرگ برگشته است. این رمان موفق شد در فرانسه بیش از یک میلیون بفروشد و به بیست و سه زبان ترجمه شود. از روی آن فیلمی نیز با بازی جان مالکوویچ و اوانجلین لیلی ساخته شد.
گیوم موسو در سال ۲۰۰۹ به عنوان دومین نویسنده پرفروش شناخته شد و در سال ۲۰۱۱ سومین نویسنده پرفروش فرانسه بود. رمانهای او به بیش از سی و چهار زبان در دنیا ترجمه شدهاند. از میان آثار او میتوان به کتابهای «ماجرای ناپدیدشدن ونکا راکول»، «دختری از بروکلین»، «فردا»، «دختر کاغذی»، «آوای فرشته» و «دست سرنوشت» اشاره کرد.
بخشی از کتاب فردا
چند هفتهای بود که احساس میکرد دخترش به شدت نگران است. انگار نگرانی خود را به دخترش انتقال داده بود و این حالت دخترک حس گناهی را در او به وجود آورده بود. با اینهمه، در حضور دختر، مرد همه تلاش خود را میکرد تا غم و نگرانی خود را پنهان کند، اما این کار مؤثر پذیرفته نشد. بچهها حس ششم بالایی برای تشخیص اینطور چیزها دارند. متیو بیهوده برای خود دلیل میآورد و نگرانی او را کاملا از پای درآورده بود. ترس غیرمنطقی برای از دستدادن دخترش به دنبال از دستدادن همسرش. مرد دیگر پذیرفته بود که خطر همهجا هست و این واهمه او را به سمت مراقبت بیش از حد از امیلی سوق میداد، غافل از اینکه این خطر وجود داشت که دخترک را کلافه کند و سبب شود اعتماد به نفس خود را از دست بدهد.
حقیقت این بود که او پدری از مد افتاده بود. هفتههای نخست، با دیدن بیاهمیتی امیلی تعادل خود را از دست داده بود. در آن زمان، کودک گویی در برابر درد، حالتی نفوذناپذیر داشت. انگار درک نمیکرد مادرش مرده. با این وجود، در بیمارستان، روانشناسی که دخترک را زیر نظر داشت، برای متیو توضیح داده بود این رفتار غیرعادی نیست. بعضی بچهها برای محافظت از خود، داوطلبانه، از یک ضربه روحی تکاندهنده فاصله میگیرند و در ناخودآگاهشان منتظر میمانند تا خود را محکمتر حس کنند تا بتوانند با آن روبهرو شوند.
سروکله سؤالات مربوط به مرگ، مدتی بعد پیدا شده بود. متیو در طی چند ماه با کمکگرفتن از سفارشهای روانشناس، با آلبومهای نقاشی و استعارهها، با این مسئله روبهرو شده بود؛ اما سؤالات امیلی دیگر ملموستر میشد و پدرش را در آشفتگی غوطهور میکرد و به غار تنهاییاش سوق میداد. کودکی چهارونیم ساله چطور مرگ را برای خود بازنمایی میکند؟ مرد نمیدانست از چه واژگانی استفاده کند، مطمئن نبود او در این سن، چه کلماتی را درک میکند. روانشناس به او توصیه کرده بود نگران نباشد و برای او توضیح داده بود امیلی همراه با رشد، از چگونگی از میان رفتن مادرش برای همیشه، بیشتر آگاه میشود. از نظر او این پرسشها بیخطر بود و به او اجازه میداد از پیله سکوت خود بیرون بیاید، از تابوها دوری کند و به موقع خودش را از بند ترس برهاند؛ اما کاملا روشن بود امیلی به این زودی به فاز رهاییبخش نخواهد رسید. هرشب موقع خواب، دچار همان ترسها و سؤالات همیشگی میشد و خوابی دردناک داشت.
«پیش به سوی تختخواب!»
دخترک با حالتی متفکر زیر پتو خزید و آغاز کرد: «مامانبزرگ میگه مامان تو آسمونِ...»
متیو، درحالیکه از دست مادرش حرصش گرفته بود، حرفش را قطع کرد: «مامان تو آسمون نیست. مامانبزرگ پرتوپلا گفته.»
کیت خانوادهای نداشت. مرد هم خیلی زود از والدینش جدا شده بود. پدرومادرش آدمهای متکبری بودند که دوران بازنشستگی آرامی را در میامی میگذراندند و تبعات اندوه آنان را درک نمیکردند. آنان هرگز کیت را دوست نداشتند و پسرشان را برای اینکه از لحاظ سابقه حرفهای از خانوادهاش پیشی گرفته بود، سرزنش میکردند؛ نقطه اوجی برای پدرومادری که هرگز به کسی جز خودشان فکر نکرده بودند. البته پس از مرگ کیت، در همان ماه نخست برای حمایت از پسر و نوهشان به بوستون آمده بودند؛ اما این دلسوزی دیری نپایید و از آن به بعد فقط به یکبار تلفن در هفته برای احوالپرسی و این بیهودهگوییها برای نوهشان بسنده کردند.
حجم
۲۸۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۲۸۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
نظرات کاربران
یادمه چندسال پیش این کتاب رو با پیشنهاد یک کتاب فروش که درحال خوندنش بود خریدم.کتاب فردا تازه به چاپ و همون روز به دستش رسیده بود و حسابی محو داستان شده بود...اونموقع رمانهای مویز تو بورس بود و اگر
این دومین کتابی ست که از گیوم موسو خواندم؛این تجربه به من ثابت کرد که موسو در غافلگیری خوانده به شدت ماهر است و به هیچ عنوان نمیتوانید پایان داستان را پیش بینی کنید. هر فصل با جمله ای از بزرگان
نمیدونم چرا چند ساله مد شده هر جا میخوان از شخص خیانتکار و جاسوس استفاده کنن حتما باید اون شخص روسی باشه😑😑 موقع خوندنش این جمله که هر اتفاقی تو زندگی حکمتی داره برام تداعی میشد:) خب اینم بگم که من وقتی
یک داستان مهیج و جذاب من که لذت بردم فقط درست نویسی رعایت نشده بود متاسفانه🤨 بااینکه اشتباهات نگارشی ناراحتم می کرد ولی ماجرای داستان چنان پرکشش بود که یک روزه تمامش کردم. راستی طرح جلدش هم ....🤔، ارتباط برقرار نکردم
آخه ما کی به جای کافیه میگیم کافی! نمیفهمم مترجم چرا اینارو اینطوری ترجمه کرده؟😯 ترجمش یه جوریه!
این کتاب حال شما را بهتر می کند. چرا که با خواندن این کتاب متوجه می شوید که هر اتفاقی در زندگی انسان بر اساس حکمت و درایتی از سوی پروردگار صورت می گیرد. استفاده از سفر به زمان دستمایه اصلی
اول اینکه ترجمه افتضاح بود. بعضی جملات بدون فعل بودند. تو بعضی جملات یک کلمه چند بار تکرار شده بود. و جملات دو پهلو هم زیاد به چشم میخورد. اما خط داستانی جالبی داشت.
اونقدر حالت معما گونه کتاب جذاب بود که نتونستم زمین بگذارمش؛یکباره کامل خوندمش فکر می کنم چهار ساعته تمومش کردم.
حتما پیشنهاد میکنم شخصا حس میکنم تجربه یک رمان عاشقانه و داراماتیک را خواهید داشت که البته داستان خیلی هم هیجان انگیز میشه. من خیلی دوستش داشتم
نویسندههای آمریکایی چرا اینقدر قابل پیشبینی مینویسن؟ با اینکه همه چیز داستان سرجاش بود ولی از این همه قابل پیشبینی بودن قصه خوشم نیومد.. ترجمه بد نبود، ولی اشتباه تایپی و اشتباه در جملهبندیها و به کار بردن افعال آخر