دانلود و خرید کتاب آقای سالاری و دخترانش مجید اسطیری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب آقای سالاری و دخترانش اثر مجید اسطیری

کتاب آقای سالاری و دخترانش

نویسنده:مجید اسطیری
انتشارات:نشر صاد
امتیاز:
۳.۴از ۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آقای سالاری و دخترانش

آقای سالاری و دخترانش رمانی از مجید اسطیری نویسنده معاصر ایرانی است که در نشر صاد به چاپ رسیده است. داستان درباره مرد سرمایه‌داری است که کم‌کم دیدش نسبت به دنیا و مردمش تغییر می کند و تحولی در زندگی‌اش پدید می‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید.

درباره کتاب آقای سالاری و دخترانش

شخصیت اصلی این قصه آقای سالاری، یک کارخانه دار با اخلاق و منشی ویژه است که به اصرار دخترانش، برای محافظت از سلامتی خود، خودش را بازنشسته می‌کند. اما شروع دوران بازنشستگی سالاری برای او با سختی‌ها و مشکلات خاصی همراه است که مسیری تازه در زندگی او می‌گشاید. در این راه تازه، نقش اجتماعی او اندک اندک از یک سرمایه‌دار بی‌تفاوت نسبت به جامعه به یک خیرخواه دلسوز تغییر می‌کند اما برای ایفای این نقش هم با مشکلات زیادی روبرو می‌شود که این داستان شرح و سرانجام آنها را روایت می‌کند.

 خواندن کتاب آقای سالاری و دخترانش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به رمان‌های فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

درباره مجید اسطیری

مجید اسطیری متولد سال ۱۳۶۴ تهران است. او که رشتۀ زبان و ادبیات فارسی خوانده، نویسنده‌ای جوان و پرتلاش در عرصۀ داستان نویسی است. دقت و توجه زیاد اسطیری به امور عادی و جزئی و خلاقیت در نگاه به آن‌ها از ویژگی‌های سبک نویسندگی اوست. از مجید اسطیری آثار زیادی در نشریات چاپی و مجازی منتشر شده است.

مجموعه داستان تخران اولین اثر مستقل اسطیری است که در انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسیده است.

بخشی از کتاب آقای سالاری و دخترانش

گودرزی یک روز در میان زنگ می‌زد و پیشنهاد استخر و کوه و سفره‌خانه می‌داد؛ سالاری همه را رد می‌کرد و بهانه‌ای می‌آورد، مثل پادرد و کمردرد... وقتی سعید همین پیشنهادها را به او می‌داد، برای ردکردن دعوتش احتیاج به هیچ بهانه‌ای نداشت و سعید هم اصلاً اصرار نمی‌کرد. سالاری خوب می‌دانست چرا باید پیشنهادهای گودرزی را فوراً رد کند. جدا از بی‌حوصلگی، به تجربه دریافته بود که آدم‌هایی که خودشان را رفقای قدیمی او می‌دانند، از ارتباط با او هدفی جز پول ندارند.

در این سال‌ها فقط یک نفر دیگر سراغش آمده بود که ظاهراً احتیاجی به پول او نداشت: نصرتی. او در جست‌وجوی زمانی ازدست‌رفته تلاش کرد رفاقت قدیمی‌شان را مجدداً برقرار کند، ولی خیلی سریع شکست خورد. در اوّلین دیدارشان فهمیدند که حرفی برای گفتن ندارند. نصرتی بعد از اتمام دانشگاه چون با اتهامی سیاسی مجبور به ترک کشور شده بود، حالا توقع داشت در دیدار با یک رفیق قدیمی مجموعه‌ای از جنایت‌های حکومت را باهم مرور کنند؛ چیزی که سالاری اصلاً علاقه‌ای به آن نداشت. وقتی بی‌علاقگی سالاری را دید، حرصش گرفت و بی‌ملاحظه شروع به بدوبیراه‌گفتن به همهٔ مسئولان مملکت کرد و وقتی سالاری با دستپاچگی گفت که کمی صدایش را پایین بیاورد، ادب را کنار گذاشت و گفت:

«مردک! توی اون صندلیت مثل مورچه گم شدی، حالا فکر می‌کنی واسه خودت آدم شدی؟ این کارخانهٔ خشکبار "سالار" بخوره توی سرت... سرمایه‌دارِ محافظه‌کار عوضی... مزدور رژیم...»

و تف کرد روی میز سالاری و رفت. وقتی نصرتی رفت، سالاری تا نیم ساعت گیج و وحشت‌زده بود؛ چون نصرتی از آن کلمهٔ هولناک استفاده کرده بود: «سرمایه‌دار!» هیچ کلمه‌ای مثل این نمی‌توانست حال سالاری را خراب کند. این کلمه باعث می‌شد به یاد ماجرایی که در یک برنامهٔ زندهٔ تلویزیونی برایش اتّفاق افتاده بود، بیفتد و تنش یخ بزند. هربار آن شب و ماجرایی را که جلوِ چشم هزاران بیننده اتّفاق افتاد و بعد هم هزاران نفر در فضای مجازی آن را دیدند و هزاران نفر دیگر درباره‌اش حرف زدند، به یاد می‌آورد، بدنش کرخت می‌شد و دست و پایش یخ می‌کرد، قلبش تالاپ‌تالاپ می‌کوبید و عرق سردی بر پیشانی‌اش می‌نشست. سعی می‌کرد بر خودش مسلط باشد و آن خاطره را از مغزش بیرون کند، اما کار ساده‌ای نبود.

به نظر سالاری آدم‌های به‌دردبخور هم مشکلات خاص خودشان را دارند؛ یکی از این مشکلات «پول» است که معمولاً هدف آن‌ها نیست، اما مثل سرطان می‌تواند به همه جای زندگی‌شان نفوذ کند و نگذارد کسی خود آن‌ها را ببیند. نمی‌شد جلوِ پول را گرفت، پول خودش به دنبال آدم‌های به‌دردبخور می‌گشت و هرجا که بودند آن‌ها را پیدا می‌کرد. بااینکه خیلی از به‌دردبخورها علاقهٔ چندانی به پول ندارند، اما این چرک کف دست، این عجیب‌ترین قرارداد میان انسان‌ها، این آدم‌های مظلوم را گیر می‌اندازد و بهشان برچسب می‌زند، یک برچسب وحشتناک: «سرمایه‌دار!»

سالاری به‌شخصه سال‌ها انتظار کشیده بود تا این کلمهٔ خوفناک از سر زبان‌ها بیفتد، اما هرازچندگاهی که روزنامهٔ صبح را پشت میز کار عریضش ورق می‌زد، با یک تعبیر گزنده‌تر روبه‌رو می‌شد: «مرفه بی‌دردِ!»



نظرات کاربران

من
۱۴۰۲/۰۱/۰۹

داستان قشنگ و جذابی بود. نکات قشنگی هم توش داشت گرچه خیلی از پایانش لذت نبردم اما در مجموع خوب بود. به توصیه خانم عسگرنجاد خوندم و راضی بودم.

علیرضا گلرنگیان
۱۴۰۲/۰۳/۲۳

وقتی در معرّفی داستان اینطور خواندم که پیرمرد سرمایه‌داری گذرش به مسجد ناشناسی می‌افتد و مسیر زندگی‌اش دستخوش تغییراتی می‌شود، با خود فکر کردم که لابد این هم از آن داستان‌های کلیشه‌ای توبه و تحوّل ست. در حالیکه ماجرای آقای

- بیشتر
هاجر
۱۴۰۰/۰۶/۰۷

داستان پردازی خوب و سرراست.

غزاله طوسی
۱۴۰۲/۰۷/۲۱

از یک طرف داستان خوش‌خوان و سرراستی داشت که خواننده را با خودش می‌برد. از طرف دیگر تعلیق و اوج و فرودهایش کمتر از انتظار بود. و پایان عجیبی که که تو را درگیر داستان و پیام آن نگه می

- بیشتر
میمْ؛ مثلِ مَنْ
۱۴۰۲/۰۱/۲۶

یک سری نکته های خوبی رو در قالب داستان گفته بود ولی آخر و جمع بندیش خیلی بد بود، در این حد که فکر کردم طاقچه شاید نسخه کامل نذاشته و از جای دیگه چک کردم که آخرش همینه یا

- بیشتر
zahra Arbabian
۱۴۰۲/۰۱/۱۱

واقعا داستان تأثیرگذاری بود... خیلی هم طولانی نیست پس میتونید سریع بخونید و احتمالا رو رفتار و افکارتون نسبت به پیرامونتون اثرگذاره👌 یه تیکه ی حماسی هم داشت که واااقعا تفکر عمیق نویسنده رو میرسونه 😍

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۵)
حل‌کردن مشکلات زندگی فقط به یک نسخهٔ شفابخش احتیاج ندارد، به صبر و حوصله هم نیاز دارد؛ اما چرا ما این‌قدر بی‌صبر شده‌ایم؟ شاید به‌خاطر غرق‌شدن در میان ابزارها و ماشین‌هایی که تا چیزی را ازشان می‌خواهیم اجابت می‌کنند! کافی است پنج ثانیه پایت را روی پدال گاز فشار بدهی تا از صفر به صد برسی و چند بار که این کار را کردی، خودت هم به شکل ماشینت درمی‌آیی.
khalili
رفت کنار پنجره و پرده را کنار زد. ماهِ گِرد و قلنبه بالای سر شهر بود و سالاری فکر کرد در تمام این سال‌ها ماه هر شب در آسمان منتظر نگاه او بوده، اما او عین خیالش نبوده... حواسش به زیبایی‌های زندگی نبوده... باز دلش بیشتر سوخت و اشکش جاری شد روی گونه‌اش. به چراغ‌های روشن شهر نگاه کرد و فکر کرد یعنی چند نفر الان بیدار هستند و دارند با خدا رازونیاز می‌کنند؟ قبل‌ها وقتی تهران را نگاه می‌کرد از خودش می‌پرسید یعنی در چندتا از این خانه‌ها خشکبار «سالار» مصرف می‌شود؟
khalili
می‌شود گفت همهٔ دخترهای جهان خودشان را مالک پدرشان می‌دانند، اما هریک به شکل خاص خودش؛ یکی قربان‌صدقه می‌رود و یکی می‌خواهد بازخواست کند، هریک از این‌ها باشد فرقی نمی‌کند، یک پدر خوب حتماً می‌فهمد که دخترش با روش خودش به او محبّت می‌کند. هیچ‌کس این درس‌ها را به پدرها نمی‌آموزد. آموزگار این درس‌ها، خود زندگی است.
منکسر
استقلال خیلی مهم است، مخصوصاً وقتی آدم جوان است. آدم فکر می‌کند با گرسنگی و بی‌پولی می‌تواند بسازد، ولی با بندگی و وابستگی هرگز. وقتی سن آدم‌ها بیشتر می‌شود، استقلال کم‌کم اهمیتش را از دست می‌دهد و موجودی حساب بانکی در روزهای آخر برج اهمیت خیلی بیشتری پیدا می‌کند.
m.dehnavi
اگر قرار است چیزی تغییر کند، خدا باید آن را تغییر بدهد و خدا هم روش‌های خودش را دارد که کسی چندان از آن سر درنمی‌آورد.
علیرضا گلرنگیان

حجم

۱۲۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

حجم

۱۲۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
تومان