کتاب پس پرده
معرفی کتاب پس پرده
کتاب پس پرده نوشته آنا گاوالدا است. این کتاب با ترجمه عاطفه حبیبی منتشر شده است. این کتاب مجموعهای از هفت داستان است. آنا گاوالدا یکی از رمان نویسان و داستاننویسان مدرن فرانسه است.
کتاب پس پرده مجموعه هفت داستان است و هر داستان با راوی اول شخص روایت میشود، بیشتر داستانها در فضای شب اتفاق میافتدو مردم در داستان های این کتاب فقط از تنهایی حرف میزنند. تقریباً همۀ داستانها در طول شب روایت میشوند، در لحظهای از زندگی که راوی دیگر تفاوت میان شب و روز را احساس نمیکند. آنها حرف میزنند تا واضحتر ببینند، درد دل میکنند و پرده از اسرارشان برمیدارند.
خواندن کتاب پس پرده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره آما گاوالدا
آنا گاوالدا متولد ۹ دسامبر۱۹۷۰ فرانسه است. اولین مجموعه داستان او با نام دوستم کسی جایی دوستم داشته باشد سال ۱۹۹۹ منتشر شد و واکنش مثبت بسیاری از منتقدان را به همراه داشت. کتاب او بیش از یک میلیون نسخه فروخته شد. اولین رمان گاوالدا ، Je l'aimais کسی که دوستش داشتم در فرانسه در فوریه ۲۰۰۲ و بعداً همان سال به زبان انگلیسی منتشر شد. او این کتاب را با الهام از عدم موفقیت در ازدواجش نوشت، این کتاب یک موفقیت بزرگ ادبی و یک کتاب پرفروش در آن سال شد. او اکنون در ۵۰ کیلومتری جنوب شرقی پاریس زندگی میکند و دو فرزند دارد.
بخشی از کتاب پس پرده
پولداربازی، راست گفتی. قبل از ورود به خانه باید حداقل چهار بار رمز وارد میکردیم.
چهار بار.
باور کن فرمانداری بوبینی که همان بغل بود، شبیه زمین بازی پلیموبیل بود.
حتی لحظهای فکر کردم قرار است شب را پشت در توی سطل آشغالهای زرد بگذرانیم. خل بودم. سامی بیچاره میگفت که شارژ ندارم ولی باز هم پیغام میفرستم.
خوشبختانه پسری آمد بیرون تا سگ کوتولۀ آلمانیاش بشاشد وگرنه هنوز پشت در بودیم.
افتادیم روی سگه. بیچاره فکر کنم از ترس سکته کرد. ولی من هیچوقت حیوانی را له نمیکنم. حتی سگهای اشنوزر؛ اعتراف میکنم که خیلی از آنها خوشم نمیآید. موهای زبر و ریش و سبیل و موهای شکم و دور پنجهشان را دوست ندارم. نگهداریشان بدبختی است.
بالاخره بعد از اینکه کلی کد در آیفونهای مختلف وارد کردیم، رسیدیم به فضای گرم. همینکه وارد شدیم بیمعطلی رفتیم سراغ چیزی که مثل ضدیخ، یخمان را باز کند.
همانطور که نوشیدنی گرم و تهوعآوری را جرعهجرعه میخوردم،دوروبرم را خوب دید زدم تا بفهمم میتوانم جنسها را خودم بیرون مغازه آب کنم یا نه.
حیف. جنسها به درد آنها نمیخورد. فقط چند تا بچهگربه بودند که شیر مادرشان را میخوردند. مشتری من نبودند.
اگر درست فهمیده باشم یک چیز هنری بود. نمایشگاه عکس دختری که رفته بود هند یا نمیدانم کجا. خیلی نگاه نکردم. برای یکبار که حالم خوش بود، خیلی حوصله نداشتم که فقیربیچارهها را نگاه کنم.
خوب بود. هرچیزی لازم داشتم آنجا بود.
سامی داشت سعی میکرد با سرمۀ مامانش و موهای عجیبوغریبش قیافهاش را وحشتناک کند و راستش را بگویم وقتی دیدم کنار او که خودش را شبیه دراکولا کرده بود، دوستش با لباس گوچی ایستاده، اصلاً از برنامۀ جشنشان خوشم نیامد.
اینجا، خیلیخب،حالا،چیلیک، حالا اینجا. خیلی سلفی قشنگی شد.
چون میشناختمش میدانستم که برای اولین بار در زندگیاش دارد دوروبر کسی میچرخد که اهل کلینیانکور نیست و حتماً داشت زمینه را برای پسره آماده میکرد.
به درک.
برای اینکه اینطور به نظر نیاید که میخواهم خودم را نشان بدهم رفتم در آپارتمان دوری زدم.
هیچی.
فقط یک سری کتاب بود.
به کارگر خانهشان غر میزدم...
حجم
۱۶۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۶۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه