دانلود و خرید کتاب بچه مدیر دیوید بدیل ترجمه مریم رئیسی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب بچه مدیر اثر دیوید بدیل

کتاب بچه مدیر

نویسنده:دیوید بدیل
امتیاز:
۴.۲از ۱۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بچه مدیر

کتاب بچه‌ مدیر داستانی جذاب از دیوید بدیل با ترجمه مریم رئیسی است. این داستان ماجرای روزی است که جای رایان با مدیر ترسناک و جدی مدرسه عوض می‌شود!

انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب بچه‌ مدیر

شما اگر قرار بود جای مدیر مدرسه‌تان باشید، چه کار می‌کردید؟ اگر شیطان‌ترین بچه کلاس، نه شیطان‌ترین بچه کل مدرسه، مدیر می‌شد، چه اتفاقی در مدرسه می‌افتاد؟ حتما دوست دارید در این مدرسه درس بخوانید. مگر نه؟ خب حق هم دارید. رایان هم همین را دلش می‌خواست!

رایان را باید سلطان شوخی‌های شیطنت آمیز دانست! فکرش را بکنید، آنقدر رایان شوخی کرد تا مدیر از دستش فرار کرد! بعد آقای کارتر، مدیر بعدی آمد. او آنقدر جدی و ترسناک است که حتی مدیرها هم از او می‌ترسند. ولی خب، جای رایان و آقای کارتر عوض می‌شود: رایان مدیر شود و آقای کارتر یکی از شاگردهای مدرسه!

شما فکر می‌کنید اوضاع مدرسه از چه قرار باشد؟ رایان همه چیز را در کتاب بچه مدیر برایتان تعریف کرده است. 

کتاب بچه‌ مدیر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

بچه مدیر را به تمام نوجوان‌هایی پیشنهاد می‌کنیم که دوست دارند با خواندن یک کتاب، یک دل سیر بخندند. این کتاب برای شماست!

بخشی از کتاب بچه‌ مدیر

بعد از اینکه آقای برینگتون با آن نوشتهٔ روی پیشانی‌اش، که می‌گفت ایشان از ناحیهٔ مغز تعطیل هستند، با چهره‌ای پیروزمندانه از اتاق بیرون رفت، آقای فاست گفت: «خب... خوشم اومد، رایان.»

رایان پلک زد. منتظر بود آقای فاست یک مشت توهین و تهدید و تنبیه بارَش کند، ولی اصلاً انتظار تعریف را نداشت.

آقای فاست، که قطعاً متوجه تعجب رایان شده بود، گفت: «نه، جدی می‌گم! شیطنت فوق‌العاده‌ای بود. البته شاید در حد اون دفعه نباشه که محتویات کپسول آتش‌نشانی رو خالی کردی روی پودینگ‌های خانم سرآشپز مدرسه.»

رایان گفت: «آخه اون چیزهایی که ازش می‌آد بیرون عین خامه‌ست.»

«بله، بله، هست. ولی خب مزه‌ش یه مقدار فرق داره، درسته؟! می‌تونی از اون، دست‌کم، پنج‌تا بچهٔ بیچاره‌ای که دیگه هیچ‌وقت حاضر نیستن پودینگ بخورن هم بپرسی. خلاصه، از اون کارهای درخشانت بود. یا اون دفعه که به کل مدرسه گفتی سر صف صبحگاه زیر لب آواز بخونن.»

«البته خیلی آروم، جوری که اولش متوجه نشدین...»

«بله. خب روش اصلی‌ش همینه دیگه. دیگه چی؟ آهان اون دفعه که کره مالیده بودی روی زمین جلوی دفتر معلم‌ها...»

«پای خانم وانْگ جوش خورده؟»

«هنوز نه. اون حملهٔ عنکبوتی توی رخت‌شورخونه....»

«یا اون سری که آژیر خطر مدرسه رو وسط گریه و زاری همه توی مراسم خداحافظی پایان سال به صدا درآوردی...»

«و اون دفعه که به بچه‌های پیش‌دبستانیِ مدرسه گفتی خانم فنچ در واقع یه گروفالوئه...»

«خب، یه‌کمی شبیه هس...»

«بله، بله. برای همین هم خیلی خوب نتیجه داد. دو هفته هم طول کشید تا بتونیم اون شاگردها رو بدون جیغ زدن برگردونیم مدرسه! نتیجه‌بخش بوده، درسته؟ از نظر تو البته...»

رایان اخم کرد. نمی‌دانست چه واکنشی باید نشان بدهد. این رفتار برای کسی مثل آقای فاست خیلی عجیب بود؛ آخر او معمولاً این‌جور وقت‌ها رایان را برای تنبیه، بعد از زنگ توی مدرسه نگه می‌داشت و اصلاً هم خوش نداشت دربارهٔ شیطنت‌های تازهٔ او چیزی بشنود.

ولی بعد، آقای مدیر رو کرد به رایان و گفت: «خب. با توجه به همهٔ شیطونی‌هایی که تا حالا کرده‌ای ـ و البته با احتساب این آخری که نشان‌گذاری پیشونی آقای برینگتون بود ـ پیشنهاد من اینه.»

رایان توی دلش گفت خب، شروع شد.

تصمیم گرفت چشمانش را ببندد؛ چون حس می‌کرد تنبیه خیلی سختی در انتظارش است. ولی بعد دید چنین کاری با حالت غرورآمیز بعد از انجام دادن شیطنت‌هایش هماهنگی ندارد. پس چشمانش را باز نگه داشت، و صدای آقای فاست را شنید که گفت...

«استعفا.»

رایان پلک زد.

«جانم؟»

«استعفا.»

«ببخشید. من هنوز متوج...»

«استعفا.»

این بار آقای فاست کمی بلندتر این کلمه را گفت. و بعد باز تکرارش کرد. در واقع فقط تکرارش نکرد، بلکه آن را با آواز خواند. ریتمش هم شبیه آهنگ بازگشت فوتبال به خانه بود.

«استعفا، استعفا!

استعفا، استعفا!

من می‌رم! من می‌رم!

فاست می‌ره به خونه! لالالا! لالالا!»

بااینکه آقای فاست داشت فی‌البداهه شعر را می‌ساخت و می‌خواند، رایان تحت‌تأثیر قرار گرفته بود. کلماتش کاملاً با ریتم آهنگ هماهنگ بودند. او داشت با صدای بسیار بلند آواز می‌خواند و بالا و پایین می‌پرید، پاهایش را یکی‌یکی بلند می‌کرد و دست‌هایش را می‌برد زیر بغلش و دور رایان ورجه‌وورجه می‌کرد. آقای مدیر این‌طور ادامه داد...

نظرات کاربران

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۱/۰۲/۱۱

خیلی قشنگ بود😁🌱 کلی از خوندنش لذت بردم و واقعا موضوع جالب و متفاوتی داشت:))) در کل عالییییی بود🦥🍒

Book worm
۱۴۰۰/۰۹/۲۳

رایان پسری شیطون که بدنش با مدیر مدرسه عوض میشه داستان بسیار جالبی بود من رو جذب خودش کرد حتما بخونید:)

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۲/۰۵

جالب و قشنگ و باحال و خلاصه همچی تموم بود!😅

sana
۱۴۰۱/۰۲/۲۴

عالی بود حتما بخونینش و اینکه اره دیگه اها راستی اگه کتاب میخواین بهم بگین بهتون معرفی کنم و اره دیگه این داستان عالیه البته از نظر من

کاربر ۶۳۴۶۰۴۲
۱۴۰۲/۱۱/۲۴

واقعا با نمک بود 🤣🤣 درباره ی پسری به نام رایانه که تو مدرسه و خونه شوخی های شیطنت امیزی میکنه😈😈 حتما حتما حتما بخونین واقعا عالیه👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻

کاربر ۱۵۰۲۷۵۳
۱۴۰۲/۰۸/۲۵

کتابش خیلی خوب بود 😄 اتفاق های جالبی توش میفتاد و موضوعش با کتاب های دیگه متفاوت و جدید و جذابناک بود😉😃

🕊️📚kerm ketab
۱۴۰۲/۰۵/۱۹

بسیااار‌ جذاب💙☁️ ای کاش رایان مدیر همه مدرسه ها بود!‌💙💦 آخراش‌ یکم دلم برای آقای کارتر سوخت(به خاطر مامانش)😁 آخرش چقدر باحال بود💙🦋 یه کتابی پر از خنده😸

Leila Faghihi
۱۴۰۲/۰۴/۲۳

من هنوز نخوندم داره دانلود میشه ولی به نظر میاد خوبه

HH
۱۴۰۱/۰۶/۰۸

کتاب هیجان انگیز و باحالی بود حتما بخونیدش

♬زحــ‌‌‌‌↻لღ
۱۴۰۱/۰۴/۲۱

وای خدا عالی بود مردم از خنده یه پیامی داشت که می‌گفت باید کودک درون فعال باشه😎 پسره بدنش با بدن مدیره جابه به جا شد💐

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۸)
خب، امروز مدرسه چطور بود؟» «خسته‌کننده.» «همیشه که همین رو می‌گی.» «چون همیشه همین‌طوریه.»
♡عاشق کتاب♡
کلاً دکترها وقتی نمی‌فهمند مشکل آدم چیست، همین توصیه را می‌کنند: استراحت.
♡عاشق کتاب♡
هرازگاهی، گازی هم به پیتزای پپرونیِ یخ‌زدهٔ کنار دستش می‌زد. (البته نه که هنوز هم یخ‌زده باشد؛ مادرش آن را پخته بود، ولی خب قبلش یخ‌زده بود. نمی‌دانم اصلاً برای چی دارم این‌ها را توضیح می‌دهم.)
♡عاشق کتاب♡
انگار داشت به او می‌گفت: ممکنه نگاهتون آتشین و عصبانی باشه، ولی من همچنان آزارم به مورچه نمی‌رسه.
=o
من... اسم من مایکل جان کارتره. چهل‌وسه سالمه. از بیست‌ودوسالگی هم مدیر مدرسه بودم. مدرک تدریس ریاضیات و علوم هم دارم. اولین مدرکم رو تو رشتهٔ فیزیک گرفتم و یه مدرک دیگه هم در زمینهٔ آموزش دارم.»
maneli1388
«من بهتون می‌گم. مشکل شما نیستین. مشکلی برای شما وجود نداره. شما می‌تونین همین‌طور به آشغال بودن ادامه بدین و بعد هم برین به یه دبیرستان آشغال و کل زندگی‌تون بشه چی؟ آشغال. مسئله‌ای نیست. انتخاب با خودتونه. نه، بچه‌های برکت‌وود! این مشکل، مشکل منه.» آقای کارتر دست‌هایش را به حالتی که انگار دارد دعا می‌کند، گرفت جلوی صورتش. و درحالی‌که با هر کلمه دستش را کمی پایین و پایین‌تر می‌آورد، گفت: «چون من. آشغال. نیستم. هر مدرسه‌ای که من پام رو توش گذاشته‌ام، از این‌رو به اون‌رو شده. مدیر هر مدرسه‌ای که بوده‌ام، از بادابادا امتیاز خیلی خوب گرفته. من اجازه نمی‌دم این مدرسه، که معلومه بدترین مدرسه‌ایه که تابه‌حال توش کار کرده‌ام، حسن شهرت صددرصدی من رو خدشه‌دار کنه. روشن شد؟»
Black
خانم فنچ گفت: «اِااا، آقای کارتر. مگه اون امتیاز ویژهٔ چرخ زدن در نهایت سرعت سر کلاس نبود؟» «آخی، فنچ بانوی وسواسیِ کی بودی شما؟!»
=o
«یه طوری که انگار داری مسخره می‌کنی. همون‌طوری که وقتی آدم‌ها می‌خوان نشون بدن یه چیزی در واقع خنده‌دار نیست، می‌خندن.»
paaarsa

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۹۲ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان