کتاب بچه مدیر
معرفی کتاب بچه مدیر
کتاب بچه مدیر داستانی جذاب از دیوید بدیل با ترجمه مریم رئیسی است. این داستان ماجرای روزی است که جای رایان با مدیر ترسناک و جدی مدرسه عوض میشود!
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب بچه مدیر
شما اگر قرار بود جای مدیر مدرسهتان باشید، چه کار میکردید؟ اگر شیطانترین بچه کلاس، نه شیطانترین بچه کل مدرسه، مدیر میشد، چه اتفاقی در مدرسه میافتاد؟ حتما دوست دارید در این مدرسه درس بخوانید. مگر نه؟ خب حق هم دارید. رایان هم همین را دلش میخواست!
رایان را باید سلطان شوخیهای شیطنت آمیز دانست! فکرش را بکنید، آنقدر رایان شوخی کرد تا مدیر از دستش فرار کرد! بعد آقای کارتر، مدیر بعدی آمد. او آنقدر جدی و ترسناک است که حتی مدیرها هم از او میترسند. ولی خب، جای رایان و آقای کارتر عوض میشود: رایان مدیر شود و آقای کارتر یکی از شاگردهای مدرسه!
شما فکر میکنید اوضاع مدرسه از چه قرار باشد؟ رایان همه چیز را در کتاب بچه مدیر برایتان تعریف کرده است.
کتاب بچه مدیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
بچه مدیر را به تمام نوجوانهایی پیشنهاد میکنیم که دوست دارند با خواندن یک کتاب، یک دل سیر بخندند. این کتاب برای شماست!
بخشی از کتاب بچه مدیر
بعد از اینکه آقای برینگتون با آن نوشتهٔ روی پیشانیاش، که میگفت ایشان از ناحیهٔ مغز تعطیل هستند، با چهرهای پیروزمندانه از اتاق بیرون رفت، آقای فاست گفت: «خب... خوشم اومد، رایان.»
رایان پلک زد. منتظر بود آقای فاست یک مشت توهین و تهدید و تنبیه بارَش کند، ولی اصلاً انتظار تعریف را نداشت.
آقای فاست، که قطعاً متوجه تعجب رایان شده بود، گفت: «نه، جدی میگم! شیطنت فوقالعادهای بود. البته شاید در حد اون دفعه نباشه که محتویات کپسول آتشنشانی رو خالی کردی روی پودینگهای خانم سرآشپز مدرسه.»
رایان گفت: «آخه اون چیزهایی که ازش میآد بیرون عین خامهست.»
«بله، بله، هست. ولی خب مزهش یه مقدار فرق داره، درسته؟! میتونی از اون، دستکم، پنجتا بچهٔ بیچارهای که دیگه هیچوقت حاضر نیستن پودینگ بخورن هم بپرسی. خلاصه، از اون کارهای درخشانت بود. یا اون دفعه که به کل مدرسه گفتی سر صف صبحگاه زیر لب آواز بخونن.»
«البته خیلی آروم، جوری که اولش متوجه نشدین...»
«بله. خب روش اصلیش همینه دیگه. دیگه چی؟ آهان اون دفعه که کره مالیده بودی روی زمین جلوی دفتر معلمها...»
«پای خانم وانْگ جوش خورده؟»
«هنوز نه. اون حملهٔ عنکبوتی توی رختشورخونه....»
«یا اون سری که آژیر خطر مدرسه رو وسط گریه و زاری همه توی مراسم خداحافظی پایان سال به صدا درآوردی...»
«و اون دفعه که به بچههای پیشدبستانیِ مدرسه گفتی خانم فنچ در واقع یه گروفالوئه...»
«خب، یهکمی شبیه هس...»
«بله، بله. برای همین هم خیلی خوب نتیجه داد. دو هفته هم طول کشید تا بتونیم اون شاگردها رو بدون جیغ زدن برگردونیم مدرسه! نتیجهبخش بوده، درسته؟ از نظر تو البته...»
رایان اخم کرد. نمیدانست چه واکنشی باید نشان بدهد. این رفتار برای کسی مثل آقای فاست خیلی عجیب بود؛ آخر او معمولاً اینجور وقتها رایان را برای تنبیه، بعد از زنگ توی مدرسه نگه میداشت و اصلاً هم خوش نداشت دربارهٔ شیطنتهای تازهٔ او چیزی بشنود.
ولی بعد، آقای مدیر رو کرد به رایان و گفت: «خب. با توجه به همهٔ شیطونیهایی که تا حالا کردهای ـ و البته با احتساب این آخری که نشانگذاری پیشونی آقای برینگتون بود ـ پیشنهاد من اینه.»
رایان توی دلش گفت خب، شروع شد.
تصمیم گرفت چشمانش را ببندد؛ چون حس میکرد تنبیه خیلی سختی در انتظارش است. ولی بعد دید چنین کاری با حالت غرورآمیز بعد از انجام دادن شیطنتهایش هماهنگی ندارد. پس چشمانش را باز نگه داشت، و صدای آقای فاست را شنید که گفت...
«استعفا.»
رایان پلک زد.
«جانم؟»
«استعفا.»
«ببخشید. من هنوز متوج...»
«استعفا.»
این بار آقای فاست کمی بلندتر این کلمه را گفت. و بعد باز تکرارش کرد. در واقع فقط تکرارش نکرد، بلکه آن را با آواز خواند. ریتمش هم شبیه آهنگ بازگشت فوتبال به خانه بود.
«استعفا، استعفا!
استعفا، استعفا!
من میرم! من میرم!
فاست میره به خونه! لالالا! لالالا!»
بااینکه آقای فاست داشت فیالبداهه شعر را میساخت و میخواند، رایان تحتتأثیر قرار گرفته بود. کلماتش کاملاً با ریتم آهنگ هماهنگ بودند. او داشت با صدای بسیار بلند آواز میخواند و بالا و پایین میپرید، پاهایش را یکییکی بلند میکرد و دستهایش را میبرد زیر بغلش و دور رایان ورجهوورجه میکرد. آقای مدیر اینطور ادامه داد...
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
نظرات کاربران
خیلی قشنگ بود😁🌱 کلی از خوندنش لذت بردم و واقعا موضوع جالب و متفاوتی داشت:))) در کل عالییییی بود🦥🍒
رایان پسری شیطون که بدنش با مدیر مدرسه عوض میشه داستان بسیار جالبی بود من رو جذب خودش کرد حتما بخونید:)
جالب و قشنگ و باحال و خلاصه همچی تموم بود!😅
بسیااار جذاب💙☁️ ای کاش رایان مدیر همه مدرسه ها بود!💙💦 آخراش یکم دلم برای آقای کارتر سوخت(به خاطر مامانش)😁 آخرش چقدر باحال بود💙🦋 یه کتابی پر از خنده😸
عالی بود حتما بخونینش و اینکه اره دیگه اها راستی اگه کتاب میخواین بهم بگین بهتون معرفی کنم و اره دیگه این داستان عالیه البته از نظر من
خیلی باحال بود.😄 وقتی مدیر مدرسه استفا میده یه مدیر بداخلاق به مدرسه میاد که میخواد همه چیز عالی باشه و قانون شیطونی ممنوع رو میذاره. 😱 ولی رایان سلطان شوخی ها و شیطنت های مدرسه قانون و زیر پا میذاره😉. بعد در
واقعا با نمک بود 🤣🤣 درباره ی پسری به نام رایانه که تو مدرسه و خونه شوخی های شیطنت امیزی میکنه😈😈 حتما حتما حتما بخونین واقعا عالیه👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
کتابش خیلی خوب بود 😄 اتفاق های جالبی توش میفتاد و موضوعش با کتاب های دیگه متفاوت و جدید و جذابناک بود😉😃
من هنوز نخوندم داره دانلود میشه ولی به نظر میاد خوبه
کتاب هیجان انگیز و باحالی بود حتما بخونیدش