کتاب کلر بودن آسان نیست
معرفی کتاب کلر بودن آسان نیست
کتاب کلر بودن آسان نیست داستانی از جردن ساننبلیک که با ترجمه حمیدرضا مصیبی میخوانید. این داستان درباره دختری به نام کلر است که بعد از بیماری پدرش، با مشکلات زیادی در زندگیاش روبهرو میشود و از همه بدتر در مدرسه هم اوضاع به همان بدی خانه است.
داستان کلر بودن آسان نیست در سال ۲۰۱۸ نامزد جایزه دوروتی کنفیلد فیشر و در سال ۲۰۱۹ نامزد جایزه ربکا کودیل شد.
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب کلر بودن آسان نیست
کلر مشکلات بسیاری دارد. احساس میکند زندگی اش در حال درجا زدن است. همه دوستان کلر در حال پیشرفت هستند و او ثابت مانده است. در خانه کسی به حرفش گوش نمیدهد وبچهها در مدرسه اذیتش میکنند. از همه بدتر پسری به اسم رایدر است که در بد بودن و اذیت کردن کلر لنگه ندارد. او از هر راهی که بتواند برای اذیت کردن کلر استفاده میکند.
همه چیز در زندگی او شبیه به شوخی شده است تا اینکه اتفاقی رخ میدهد. اتفاقی که همه چیز را تغییر میدهد...
کتاب کلر بودن آسان نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کلر بودن آسان نیست داستانی جذاب برای تمام نوجوانان و تمام دوستداران ادبیات نوجوان دارد.
درباره جردن ساننبلیک
جردن ساننبلیک ۴ ژوئیه ۱۹۶۹ به دنیا آمد. در جزیره استاتن نیویورک بزرگ شد و در دانشگاه پنسیلوانیا درس خوانده است. بعد از ازدواج به همراه همسرش به پنسیلوانیا رفت و در حال حاضر برای معرفی کتابهایش به مدرسههای سراسر ایالات متحده و گاهی اوقات جاهای دیگر سفر میکند.
بخشی از کتاب کلر بودن آسان نیست
اگر میدانستم برای بدترین روز زندگیام آماده میشوم، احتمالاً جورابهای سیاهم را میپوشیدم. یا حداقل تیشرت با عکس پاندا نمیپوشیدم. صبح روز ۱۰ سپتامبر با خوشحالی بیدار شدم، چون یکشنبه بود و مدرسهها تعطیل. موهایم را بافته بودم و همهچیز قشنگ و دخترانه بود. جستوخیزکنان رفتم پایین تا صبحانه بخورم. روزهای یکشنبه معمولاً اولین نفری بودم که بیدار میشد، اما آن روز مادر و برادرم قبل از من بیدار شده و بیرون رفته بودند.
از پدرم پرسیدم: «بقیه کجان؟» پشت میز آشپزخانه نشسته بود، چای مینوشید و روزنامه میخواند. یادم هست از لیوانی استفاده میکرد که چند سال پیش، در عید هانوکا، برایش خریده بودم و رویش نوشته بود اَبَرپدر.
گفت: «اُه، دیر رسیدی. مامانت فکر میکنه برادرت برای آزمون گواهینامه رانندگیش که یه ماه دیگهست، بهتره بیشتر تمرین کنه. واسه همین هشت صبح بیدارش کرد. صبحونه تخممرغ و بیکن بود. فکر کنم یهمقدار بیکن مونده. خواستی گرمش کن. یا اینکه، میدونی، تخممرغ هم هست.»
برایش شکلک درآوردم. میدانست بهقدری از تخممرغ بدم میآید که تصور کردنی نیست. برای همین هر وقت امکانش را مییافت، سر این قضیه با من شوخی میکرد. حتی ربطی هم به عصبانیت دیشب من نداشت. فقط دوست داشت با تخممرغ اذیتم کند.
«ترجیح میدم یه کمی هاگلاشلاگ رو نون تست بریزم.» هاگلاشلاگ در اصل همان تکههای ریز شکلات است، اما نوع مخصوصی که از هلند وارد میشود. وقتی کوچک بودم، پدرم از مسافرتی که برای معرفی کتابش رفته بود، با چند جعبه از آنها به خانه برگشت. از آن زمان صبحانه محبوب صبحهای یکشنبه من هاگلاشلاگ و کره بادامزمینی روی نان تست است. البته خودم خوب میدانم که این در اصل نوعی دسر است.
لطفاً قضاوت نکنید.
نان تستم را درست کردم، پدرم روزنامهاش را خواند و باهم نشستیم و گپ زدیم. البته تا حدی هم سعی میکردیم همدیگر را نادیده بگیریم. مثل هزاران صبح دیگر بود. تا اینکه پیامی از طرف الانا برایم آمد. باعجله گوشیام را برداشتم و بعد از اینکه پیامش را خواندم، سری هم به شبکههای اجتماعی زدم تا ببینم چه خبر است.
آخرین بیستدقیقهای را که میتوانستم با پدرم خوب و مفید بگذرانم، با گشتن در اینترنت تلف کردم.
بعد یکدفعه میز کج شد و به دندههایم خورد. سریع عقبتر رفتم و داد زدم: «آی، چیکار...»
پدرم ایستاده بود، اما کمی بهسمت راست خم شده بود. دهانش حالت درستی نداشت، مثل این بود که از یک طرف داشت ذوب میشد. گفت: «گ... گ... گربه شلخته من!»
«بابا چی داری میگی؟» قلبم بهطرز عجیبی میزد. بعد از هر ضربه حس میکردم دیگر کار نخواهد کرد. تمام موهای تنم سیخ شده بود و در فضای آشپزخانه آفتابیمان یکدفعه احساس سرما کردم.
جوری به من نگاه میکرد انگار میخواست با چشمانش پیامی محرمانه برایم بفرستد. با صدایی که شبیه پارس سگ بود، گفت: «گِل سفال!» بعد محکم روی صندلی نشست، جوری که انگار یک نفر زیر پایش را کشیده بود. هنوز بهسمت راست خودش خم بود. میترسیدم بالاخره از صندلی بیفتد.
نمیدانستم چهکار کنم. من در صلیبسرخ دورههای آموزش پرستاری بچه را گذرانده بودم، اما هیچکدام از کارهایی که ما میکردیم، به درد مرد بالغی نمیخورد که درحال افتادن داد میزند «گِل سفال».
حجم
۱۷۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
حجم
۱۷۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
نظرات کاربران
بی نهایت کتاب قشنگیه:))))🤤✨
خیلیییی قشنگگگ بوددد💕 فقط میتونم بگم خیلییی خوب بوددد حتماا پیشنهاد میکنم بخونید...خیلی فوق العاده بود^^🌷🍥 :3
کتابای این نویسنده خیلی عالیه👌✨
عاشق کتابشم💜جردن ساننبلیک کلا یه نویسنده ی خیلی خوبه❤️پیشنهاد میکنم حتما بخونید....وقتی به آخر داستان می رسید به این نتیجه میرسید که احتمالا زندگی نامه ی خود نویسنده است.عالیه عالیه👌🔮
خب خب!🌲💚 این کتاب به قشنگیییییی مشکلات دختر های کلاس هشتمی رو نشون داد! 》کلر》 پدرش دچار یه مشکل میشه و پس از اون خودش دچار یه مشکل روحی مشه!🥺 مشکلات روحی ما دبیرستانیا!🥲😅 حتما بخونیدش! خیلی جالب بود🥰 عشق پدر دختری قشنگی بود🥺💙🐬 《کلر کوچولو،
خیلی خوب بود. درباره ی دختری که پدرش سکته می کنه و این که پسری توی مدرسه اذیتش میکنه و مسائل دیگر که این داستان رو خیلی جذاب کرده. به همه ی کسانی که کتاب هیجان انگیز و ناراحت کننده
بهترین و زیبا ترین چیزهای جهان را نه میتوان دید و نه میتوان لمس کرد بلکه باید انها را باقلب حس کنیم . هلن کلر عالی بود.
کتاب زیبایی بود و از خواندنش لذت بردم
عالی بود
کلا کتابای این نویسنده خیلی خوبن