دانلود و خرید کتاب کارآگاه اسکلت (جلد سوم؛ بازگشت بی چهرگان) درک لندی ترجمه امیرحسین دانشورکیان
تصویر جلد کتاب کارآگاه اسکلت (جلد سوم؛ بازگشت بی چهرگان)

کتاب کارآگاه اسکلت (جلد سوم؛ بازگشت بی چهرگان)

معرفی کتاب کارآگاه اسکلت (جلد سوم؛ بازگشت بی چهرگان)

کتاب کارآگاه اسکلت (جلد سوم؛ بازگشت بی چهرگان) نوشتهٔ درک لندی و ترجمهٔ امیرحسین دانشورکیان است. انتشارات پرتقال این رمان نوجوان را منتشر کرده است.

درباره کتاب کارآگاه اسکلت (جلد سوم؛ بازگشت بی چهرگان)

کتاب کارآگاه اسکلت (جلد سوم؛ بازگشت بی چهرگان) (The Faceless Ones (Skulduggery Pleasant #3)) رمانی ترسناک و جنایی است. درک لندی در این رمان داستان همراهی دخترکی ۱۲ساله و مَرد مُرده‌ای را روایت می‌کند که می‌خواهند دنیا را نجات بدهند؛ «عمو گوردن» و «استفانی». عمو گوردن، نویسندهٔ داستان‌های تخیلی و ترسناکی بود که وقتی از دنیا رفت و مال‌ومنالش را برای استفانی به ارث گذاشت، استفانی فهمید کتاب‌های عمویش ترسناک بوده است، اما تخیلی، هرگز! در جلد سوم مجموعهٔ «کارگاه اسکلت» با قتل‌هایی اسرارآمیز مواجه می‌شوید. این رمان در ۴۴ فصل نگاشته شده است.

خواندن کتاب کارآگاه اسکلت (جلد سوم؛ بازگشت بی چهرگان) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانان و دوستداران داستان‌های جنایی و ترسناک پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کارآگاه اسکلت (جلد سوم؛ بازگشت بی چهرگان)

«والکری برش داشت و نیروی تاریک محصور درش را احساس کرد. سایه‌ها به بیرون سرازیر شدند و دور مچ دستش حلقه زدند. غریزه‌اش می‌گفت اگر پرهون داوطلبانه عصا را در اختیارش نگذاشته بود، این سایه‌ها دور دستش سفت می‌شدند و استخوان‌هایش را پودر می‌کردند.

عصا را در دستش چرخاند و حرکت کندش را احساس کرد، انگار زیر آب تکانش می‌داد. سپس محکم گرفتش رو به جلو و سایه‌ای همچون شلاق پشت پای بی‌چهره نشست. زخمی‌اش نکرد ولی باعث شد توجهش جلب شود. بی‌چهره رو کرد به والکری.

والکری عصا را کنار خودش چرخاند، انگار پشمک جمع می‌کرد و بعد رو به بی‌چهره تکانش داد. به‌جای پشمک، سایه‌هایی تراوش کردند و به بی‌چهره خوردند و خواستند دورش بپیچند. بی‌چهره شارلاتان را روی زمین انداخت و با عصبانیت سایه‌ها را کنار زد.

والکری دوید طرفش و عصا را تکان‌تکان داد. بی‌چهره عصا را ازش گرفت و نصفش کرد. انفجاری از سیاهی والکری را به عقب پرتاب کرد و بی‌چهره را به تلوتلو انداخت.

والکری خورد به گست و او هم ناله‌ای سر داد و والکری را گذاشت زمین. بی‌چهره را دید که دم دروازه ایستاده بود و تلاش می‌کرد از نیروی گرانشش فرار کند.

نزدیک بود برود داخل. دیگر آخرهایش بود.

والکری داد زد: «بزنینش! یکی بزندش!»

گست خیز برداشت و چینی ستون دودی را ترک کرد، ولی بازوچه‌هایی از قفسهٔ سینهٔ بی‌چهره زد بیرون و به آن‌ها خورد و پرتشان کرد عقب. بازوچه‌ها که از دل‌وروده تشکیل شده بودند، دور درختان حلقه زدند و زمین را سوراخ کردند؛ آخرین زورشان را می‌زدند که از کالبد میزبان فرار کنند تا ایزد درونش را نجات بدهند.

تا اینکه شارلاتان برخاست، بی‌چهره را برانداز کرد، جلو کشید و حالت تهاجمی به خودش گرفت. توی هوا بشکن زد و هوا مواج شد. بی‌چهره عقب‌عقب رفت و توی دروازه ناپدید شد. بازوچه‌هایش تکان‌تکان می‌خوردند و شاخه‌های درختان و توده‌های خاک را با خودشان می‌کشاندند. شارلاتان بلافاصله برگشت.

داد زد: «دیو! حالا!»

توی ستون دودی، پیکان دستش را برد زیر بالاتنهٔ دیو و با زحمت بلندش کرد، و بالاتنه قل خورد و از دایره بیرون رفت. شارلاتان اشاره کرد و بالاتنه روی هوا بلند شد و آمد توی دستش. شارلاتان ناله‌اش درآمد، دورخیز کرد و بالاتنهٔ دیو را پرت کرد توی دروازه.

رابط دو دنیا دیگر وجود نداشت و دروازه به‌سرعت بسته می‌شد.

یک‌مرتبه بازوچه‌ای پرید بیرون و مچ پای شارلاتان را گرفت.

محکم کشید و شارلاتان را به زمین انداخت. عقبکی کشیده می‌شد و به زمین چنگ می‌زد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۳۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

حجم

۲۳۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۱۲ صفحه

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
تومان